خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

گاهی چه دل تنگ می شوم

سخته باور رفتنت و من چه زود فراموشت کردم
دیشب خوابت رو دیدم, با چادر مشکی بودی و تو خواب یه کم تپل به نظرم رسیدی! صدات ولی تغییر کرده بود یا من صدات رو یادم رفته بود! نمی دونم …
می دونی هیچ وقت به کسی نگفتم یا ننوشتم
وقتی رفتی خیلی عذاب وجدان گرفتم, حس می کردم تقصیر منه, حس می کردم خدا منو با رفتن تو ادب کرده, و چرا تو؟ تویی که پاک بودی و ساده, مهربون بودی و …
یادت هست مامان اینا که رفته بودند مکه اومدی خونه ما و خدایااا منو ببخش, اعظم منو ببخش … من واقعا شرمنده م … همیشه شرمنده بودم و چه زود دیر شد …
هیچ وقت نتونستم بهت بگم … هیچ وقت …
همون سال بود دقیقا همون سال … 1382 … ماه رمضونش هم که خونه ما دعوت بودید من نبودم و …
چرا فرصت نشد اعظم چرا؟ چرا رفتی اعظم چرا؟
یادته یه عکس علی دایی بهت دادم و پشتش نوشتی آمنه دایی؟ یادته چه خاطره ای شد اون عکسه؟
اعظم خیلی دلتنگ مهربونی های بی آلایشتم …
یادته بهم یاد دادی تخم مرغ گوجه رو میشه با رب گوجه هم درست کرد …
یادته وقتی رفتی صبح بود, یادته بابام زنگ زد و راضی رفت بالای پشت بوم گریه کرد و من نشنیده گرفتم, , یادته بعد از ظهر توی اتوبوس روی خودم نیاوردم میدونم تو رفتی, یادته مهمونات خونه ما دعوت بودند و من هیچ کدوم رو نیومدم, یادته اعظم یادته؟؟؟
وقتی میام طرف های خونه ت, خونه ای که خیییلی برات زود بود خیییلی! همیشه حساب می کنم چقدر بودی و چقدر دیگه من به سقف تو می رسم! تو در انتهای خودت ایستادی و من همین طور میام و میام … معلوم نیست شاید نرسیده بهت متوقف بشم شاید هم برم و برم تا برسم به باباجون خداداد و سه رقمی بشم یا نمی دونم معلوم نیست یعنی دست من نیست ولی حساب می کنم چقدر زود ایستادی چقدر …

***
از این فریاد
تا آن فریاد
سکوتى نشسته است
لب بسته در دره های سکوت
سرگردانم……..

۴۰ دیدگاه دربارهٔ «گاهی چه دل تنگ می شوم»

آخی…. بانو جونم… غصه نخور خره… آخرش مام میمیریم راحت میشیم… خوشحال باش که اعظم جونت زودتر راحت شد… بی خیال خانوم وکیل… تو زندگی کن… از زندگیتم بقول خادمی لذت ببر… بیخیال رفته ها… اونا که خوشن… مایی که موندیم باید تحمل کنیم و این دو روز زندگی را به کام خودمون و بقیه تلخ نکنیم… بخند… که من بانو را با خنده هاش دوس دارم… قربونت…

سلام رهگذر جون و مرسی … می دونی گاهی که نه از این جمله که می گند فلانی رفت راحت شد خوشم نمیاد یعنی حس خوبی نسبت بهش ندارم … البته مطمئنم اعظم من الآن خیلی راحت تر از اونی هست که حتی من در تصورم می گنجه ولی ….
بازم مرسی از حضور مهربونت

سلام دختر خوبم حالت بهتره
نگران نباش تو هم میری پیشش و من میام توی همین محله به یادت غم نامه مینویسم
خخخ نصف شبی چرا این طوری میگم نمیدونم یه خورده حالت امیدوارم عوض شه
ازون بالا با مهربونی داره بهت لبخند میزنه اگه تو هم بعد دلتنگی ها و اشکهات بخندی و از خوبیهای این دنیا هم براش بحرفی و خوشحالش کنی
راضیه انصافً از هر خواهری برام خوب تر بود ولی خدا خواست که بهتر ترین دوستم رو ازم بگیره و خداییش فارغ از هر گونه شعاری خدا عجب صبری بهم داد و چه درسهای قشنگی بعد رفتنش از زندگی گرفتم که بنویسم سطرها میشه

سلام لیلا خانمی و جدی اگه رفتم خوشحال میشم برام بنویسی اون وقت منم از اون بالا بهت لبخند می زنم…..
خدا راضی خانم رو هم بیامرزه واقعا خانمی بوده برای خودش از هر کی در موردش شنیدم ذکر خیر و خوبی بوده ….
ممنون از حضور مهربونت

سلام.
یه وقتایی هست که آدم یاد گذشته ها و کسایی میفته که دیگه نیستن.
هفته ی پیش توی شب نشینی یه شب خیلی هممون یاد گذشتگانمون کردیم.
شب نشینی قبلی رو از کامنت ۲۱۹ اگر خواستی بخون.
با این که نمیدونم این کسی که گفتی باهات چه نسبتی داشت ولی خوب میفهمم الآن با چه حالی نوشتی.
مطمئن باش رفته ها اکثرشون در آرامش کامل هستن و این ماییم که الآن اینجا داریم اذیت میشیم و خیلیهامون به انواع مختلف مجبوریم بسوزیم و بسازیم.
مرسی قشنگ بود.

بانوی مهربان برایت آرزوی آرامش همراه با شادمانی و پیروزی هرچه بیشتر دارم. همه از مجتبی یاد بگیریم که چطور منطقی با مسائل برخورد میکنه. این ذهن ماست که گاه به جولان و پرواز درمیاد وگرنه هیچ تفاوتی برای رفتگان نداره که ما چگونه ایم شادیم یا غمگین بیادشان هستیم یا نه. خود را عذاب میدیم و دلتنگشان هستیم یا نه. اینها همه و همه زاده ی تخیلات و احساسات ما هستند. پس بیاموزیم که خود را آزار ندهیم عذاب وجدان نگیریم و…. بازم برایت بهترینها را خواهانم مهربانوی مهربان. مهرت پایدار.

سلام بانو خانم. اگه از نظر نگارشی به پستتون نگاه کنیم عالی بود. اما
اما از نظر مطلب پر از غصه بود.
غصه های که با اشک شاید مدتی آرام بشیم.
همه غصه دارن تو این دنیای هیچکس بی درد نیست.!
اما چه خوبه بتونیم تو این دنیای پر غصه شاد زندگی کنیم.!
رفتگان رفتند و به آرامش رسیدن.
این ما هستیم که باید دلمان به حال خودمان بسوزه.
برای رفتگان کاری از ما برنمیاد جز اینکه براشون فاتحه و دعا و گاهی هم خیرات.
باور کنید اونها بیشتر به این چیزها نیاز دارن تا به گریه کردن ما.
من تا جای که یادمه از بانو پستهای شاد خوندم. پس منتظر پستهای بعدی که با قرائن و امارات پر ملاتش کردید میمونم.!!
آخ میشه حالا که اومدم برای رستگار شدن سؤالی بپرسم.!!! راستش من دانشجوی حقوقم. بعد یک سری کتاب از سایت دانشگاه تهران دانلود کردم که واسه دانشگاه اصفهانه و چون تو چندتاشون از بانوی محله نام برده بودن. خواستم بدونم چطور میشه کتابهای جدید رو گرفت!!!
مرسی شاد باشیدو موفق.!

سلام بر آقا ابراهیم گرامی
ممنون از حضورتون و می دونم کاملا حق با شماست ولی گاهی نمیشه یعنی نمی تونی بر اساس منطقیات ذهنت رفتار کنی … سخته ….
و اما:
می تونید با مرکز مشاوره نابینایان دانشگاه اصفهان به شماره ۰۳۱ ۳۷۹۳۳۰۹۰ آقای هادیان یا خانم کریمی تماس بگیرید و کتاب مد نظرتون رو بگید و اگه داشتند براتون ارسال می کنند, با توجه به حجم کتب فکر کنم نشه که ازشون کتاب های جدید الضبط رو بخواید ولی اگه بخواید مثلا لیستشون رو براتون ارسال کنند می تونید عناوین مد نظرتون رو انتخاب کنید و سفارش بدید.
بازم ممنون از حضورتون و همیشه سربلند باشید.

چی بگم که دلم از این یادته ها پر از پر
یادته عزیزم، اون سال یادته
روز پدر چی یادته.
یادته تلفنی چقدر همش برات ناز میکردم آخه بعد رفتنت دیگه کسی بهم از ته دل نگفت خانم دکترم. روزی برمیگرده که دکتر شده باشه.
یادته روز عقد داداشیم بر عکس همه عقدای خانوادگی چقدر بیدلیل گریستی
یادته توی اون عکس گفتی شاید این آخریش باشه پس خوب بگیر، خوب نگرفتم که آخریش بود.
یادته دیر آمدم. یادته ملاقاتت نیومدم
یادته یادته ازم ناراحتی عزیزم. یادته که خییییلی تنهام
یادته کلاس اول رفتنم یادته، دانشگاه رفتنم چی،
اما از دانشگاه برگشتنم خوب یادته.

سلام
چه عالی نوشتی بانو
منم چند وقت هست که دلم شدید گرفته خیلی دلم تنگه
دلم برای این عاطفه ها که داره ویرون میشه میسوزه
اون وقت ها آدم ها چقدر با عاطفه بودند
اما الآن همه چیز عادی شده آه
متاسفم که دوستت از پیشت رفته
اما چه میشه کرد در مقابل صلاح خدا که کاری نمیشه کرد پس روحش شاد براش دعا کن.

سلام بانو جان.نوزده اسفند !تولد بهترین دوستم.دوستی که رفت تا برای همیشه تو رویاهام هم صحبتش بشم.آسی خداییش کاش الان صدامو بشنوی!هر سال ۱۹ اسفند دلم می خواد برات بنویسم .امسال اگه بودی میشد….می شد ۳۱ .بازم باهام حرف بزن!
شاد باشی بانو جان. پستت منو ب یادم دوستی انداخت که دلم لک زده واسه شنیدن صداش و دیدن چشماش.بانو ۲۶ سالش بود فقط.ن
تازه دانشگاهمون تموم شده بود و منتظر مدرکش.بش پیام دادم ارشد چه رشته ای شرکت می کنی و…….هیچ جوابی!!!مرسی که باعث شدی گل سرخی که روز تولدم بهم دادو باز یادم بیاد.موفق باشی گلم.

لنا خیلی سخته … از دست دادن ها … دوستی ها … لنا درکت می کنم … لنا کاش هیچ وقت این چیزها رو درک نمی کردیم …. لنا الآن آسیه خانمی شما پیش اعظم ماست, پیش منا و لیلاهای من پیش زینب من … لنا سخته خیلی ….
و راستی سلام و ممنون از حضورت

سلام بانو حرف دل زدید

زندگی راه درازیست ، حریفش مرگ است

عمر یک غصه و پایان ظریفش مرگ است

زیستن پرسش سختیست که عمری با ماست

پاسخ منطقی و نرم و لطیفش مرگ است

این طرف رهگذری ، نام عزیزش انسان

آن طرف همسفری ،اسم شریفش مرگ است

داغ یاران سفر کرده چه سنگین داغیست

داغی آن گونه که یک سوز خفیفش مرگ است

زندگی یک غزل نیمه تمام است ای دل

که به هر وزن بگوییم ردیفش مرگ است

سلام عزیزم.
آروم باش اون که رفته و راحت شده ما موندیم و کاش خوب و دست پر بریم.
سیتا آتیشم زدی چون دیر رفتنتو با چشم خودم دیدم چون کاملا حسش کردم
دوستای من آروم باشید برای اموات دعا کنید براشون فاتحه بخونید و ازشون بخوایین دعاتون کنن.
من آمنه ی شاد خودمو میخوام بانو زود بیا و شاد بنویس.

سلام پریسیما خانمی جونم….
می دونی گاهی نمیشه آروم بود گاهی یادت میاد و گاهی اون قدر یادت میاد که خیلی سخته …. از دست دادن ها سخته پریسیما خیلی …..
کاش هیچ کدوممون رفتن عزیزهامون رو نبینیم…..
و ……
بازم ممنون از حضور آرام کننده ت

سلام
همیشه اینجور رفتن ها هم سخته هم آسونِ
سخته برای ما که دلتنگ میشیم واسه اون فرد و حصرت میخوریم واسه خاطره هایی که با اون فرد داشتیم
و آرزومونه که یه بار دیگه تکرار بشه ولی نمیشه
از یه طرف آسونه برای اون فرد که رفته
اون دیگه از دردای دنیا جدا شده و رسیده به معبود خودش

راستی مبانو منم مثل تو به این جمله که طرف راحت داشت واقعا حس خوبی ندارم

دیدگاهتان را بنویسید