خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

این هم ایستگاه نهم شب نشینی. ادامه دوشنبه شب از کامنت 1144

سلام بچه ها.
چه طورید؟
خب نهمین شب نشینی هم شروع شد.
خب میدونید که شب نشینیها دیگه هر شب نیست و معمولاً قراره یک شب در میون برگزار بشه مگر این که به مناسبتی برسیم و نظمشون به هم بریزه.
به هر حال امشب در خدمت شما هستیم و شبهای بعد هم تا زمانی که این پست روی صفحه ی اول سایت باشه با همین پست شب نشینیها پیش خواهد رفت.
از اونجایی که عمراً متن پستهای شب نشینی خیلی خونده نمیشه، دیگه طولانیترش نمیکنم. فقط یه شعر براتون میذارم و بقیه ی حرفا باشه واسه توی کامنتها:

این سکوتو این هوا و این اتاق،
شب به شب به خاطرم میارَدِت.
توی این خونه هنوزم یه نفر،
نمیخواد باور کنه ندارَدِت.
نمیخواد باور کنه تو این اتاق،
دیگه ما با هم نفس نمیکشیم.
زیر لب، یه عمر میگه با خودش،
ما که از همدیگه دست نمیکشیم.
به هوای روز برگشتن تو،
سر هر راهی نشونه میکشه.
با تمام جاده های رو زمین،
رد پاتو سمت خونه میکشه.
من دارم هر روزمو بدون تو،
با تب یه خاطره سَر میکنم.
با خودم به جای تو حرف میزنم،
خودمو جای تو باور میکنم.
توی این خونه به غیر از تو کسی،
دلشو با من یکی نمیکنه.
من یه دیوونم که جز خیال تو،
کسی با من زندگی نمیکنه.
تو سکوتِ بی هوای این اتاق،
شب به شب به خاطرم میارمت.
خودمم باور نمیکنم ولی،
دیگه باورم شده ندارمت.

مواظب خودتون و خوبیهاتون باشید.
بدرود.

۱,۴۶۷ دیدگاه دربارهٔ «این هم ایستگاه نهم شب نشینی. ادامه دوشنبه شب از کامنت 1144»

حسییییینی من قصد دارم از محله مهاجرت کنم به کجا بود تو اون کامنت بیادموندنیت گفتی؟ آهان دنیای سوء تفاهم ها من دارم میرم به اونجا بای دیگه از من هی پیامهای پر از سوال و آه ناله و گیر و گرفتاری دریافت نخواهی کرد که بی جواب بمونن
شکلک یه ادم قهر و ناراحت چمدون به دست

خب تصمیمم عوض شد چون صفحه عوض شد شکلک تنبل خودتونید شکلک من کامنت دونی دویستایییی می خوااام وگرنه حمله تروریستی ها شکلک یاد گرفتما یه چهارتا چک رو نات چک می کنم شش تا هم دکمه اوکی می زنم می پره ها …. دوییییستااا….

ای چرخ بسی لیل و نهار آوردی

گه فصل خزان و گه بهار آوردی

مردان جهان را همه بردی به زمین

نامردان را بروی کار آوردی

از ابوسعید ابوالخیر

دیر گاهیست که تنها شده ام
قصه غربت صحرا شده ام
وسعت درد فقط سهم من است
بازهم قسمت غم ها شده ام
دگر آیینه ز من بی خبر است
که اسیر شب یلدا شده ام
من که بی تاب شقایق بودم
همدم سردی یخ ها شده ام
کاش چشمان مرا خاک کنید
تا نبینم که چه تنها شده ام….

خب اون وقت نابیناها چی کار می کردند آقای طاها خخخخ آخهههه چقددددر تعویییضضض خخخخخ
روشنک از کجا واقفی من تنبل نیستم خب آخه هااان بگو خودم هم بدانم و آگاه باشم…..
میگم هرجا میری منم ببر شکلک عشق مسافرت بانوی بانوان

سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم

ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم

چو گلدان خالی لب پنجره

پر از خاطرات ترک‌خورده‌ایم

اگر داغ دل بود، ما دیده‌ایم

اگر خون دل بود، ما خورده‌ایم

اگر دل دلیل است، آورده‌ایم

اگر داغ شرط است، ما برده‌ایم

اگر دشنۀ دشمنان، گردنیم

اگر خنجر دوستان، گُرده‌ایم

گواهی بخواهید، اینک گواه

همین زخم‌هایی که نشمرده‌ایم

دلی سر بلند و سری سر به زیر

از این دست عمری به سر برده‌ایم

قیصر امین پور

شهروز حسینی درگذشت /..به گزارش خبرگزاری فرانسه از تهران .حسینی با اصابت ۴۶ ضربه چاقو به قلب .گردن .و شکمش جان باخت …
گفتنیست ضارب با وی دشمنی شخصی داشته است.
خبرهای تکمیلی حاکیست حسینی ضارب را به بیرون کردن از سایت گوش کن .سایتی برای نابینایان /. تهدید نموده است …
پیکر شهروز .فردا صوب از مقابل تالار وحدت تشییع و در قطعه هنرمندان بهشت زهرا به خاک سپرده خواهد شد ..خدافظ

بچه ها من رفتم در مورد این که اگر کسی بره زیر برف استاد میشه یا نه تو گوگل سرچ زدم خداییش گوگلم بالا نمیومد خخخ.
فاطمه یعنی رفتی زیر برف استاد شدییی؟
یعنی الآن نسبت به قبل از زیر برف رفتنت بیشتر میدونیییی؟
یعنی الآن دکتریییی؟
این پرواز بدبخت داره خودشو میکشه دکتر بشه بعد تو با یه بار رفتن زیر برف استاد شدییییی؟
میبینی علم چه پیشرفت کرده؟ فقط با یه برف مملکت یه استاد به اساتیدش اضافه شد خخخ.
آخییش خنک شدم.
روشنک من تمام درها رو بستم اگر تونستی برو بیرون.
بانو پستت به نام باربد خورده بود خخخ. البته فرقی نمیکنه اونم کارشناسی ارشد حقوق داره. فقط آدمش فرق کرده بود خخخ.

میگم بچها چند وقتیه تو تلگرام یه داستان دنباله دار مد شده میذارن بنام پست جی نوشته بانوی هنرمند ایرانی چیستا یزدانی(تنها صاحب سبک تئاتر درمانی در ایران) خیلی قشنگه ولی کاملش نکردن من خودم کل داستان را قسمت قسمت دانلود کردم واقعا عالیه حالت بیوگرافی هست داستان رمانتیک_ تراژیک داره میخوایید براتون قسمت قسمت بیارمش؟؟

بچه ها کم شدن تعداد کامنتهای صفحه ها تصمیم مجتبی بوده و خودش باید نظرش تغییر کنه از اختیار من خارجه.
ولی من بهش میگم که شما راضی نیستید و قطعاً ترتیب اثر میده.

حسینی تو من را مسخره میکنی؟؟؟؟؟راستش این از خیلی وقت پیش توی فکرم بود ولی. اصلا بهم بر خورد من هم میرم با روشنک حالا ببین. بعدش هم من نگفتم استاد شدم گفتم؟؟؟؟؟؟؟

به مناسبت درگذشت آن مرحوم :::
بنفشه .بنفشه .دریا کنار اومد .
بنفشه .بنفشه. به جویِبار اومد .
ساقی شرابم ده !
شرابِ نابم ده .
من از چشاش میترسم .
از اون نگاش میترسم .
هیییییی خدا تو رو قربونم کنه …شهروز …
اسیرِ ..هییییییییی
کجا میری فولونی .ترسم بری و بمونی …

وا حسینی تو خودت زیر پوسنی داری منو بیرون میکنی بعد میگی درهارو بستی؟؟؟؟
شکلک برق بدجنسی و خباثت در چشمها خخخخ

جواد فراهانی

پاییز برگشته

حتما برگی افتادنش را فراموش کرده بود

آن قدر ها مهربان هست

به خاطر یکی هم از سفر باز گردد

کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش وملال انگیز بودم.
برگهای آرزوهایم , یکایک زرد می شد,
آفتاب دیدگانم سرد می شد,
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد.
وه … چه زیبا بود, اگر پاییز بودم,
وحشی و پر شور ورنگ آمیز بودم,
شاعری در چشم من میخواند …شعری آسمانی
در کنارم قلب عاشق شعله می زد,
در شرار آتش دردی نهانی.
نغمه ی من …

همچو آواری نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته.
پیش رویم :
چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر :
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام :
منزلگه اندوه و درد وبد گمانی.
کاش چون پاییز بودم

فروغ فرخزاد

شکلک در آوردن هفتتیر.
هیشکی از جاش تکون نخورهههه!
همه برید کنار دیوااار.
فاطمه، برو اون گوشه. زووود.
روشنک اون چمدونو بذار کنار برو پیش فاطمه.
شکلک در کردن تیر هوایی.
بدو ببینم.
حالا زود باشید بگید که ناراحت نشدید.
زووود.
فاطمه بگووو.
بگو وگرنه همه رو میکشممم.
یک، دووووو، سههههه.
شکلک شلیک. شکلک منفجر شدن پرواز.
دیدید که یکیشونو کشتم. اگه میخوای بقیه رو هم نکشم زود باش بگو ناراحت نشدییی.
روشنک تو هم همینطور. بگو ناهار نمیخوای وگرنه طاها رو هم میکشم.
شمارش معکوس شروع شد.

حریق خزان بود…

همه برگ ها آتش سرخ، همه شاخه ها شعله زرد

درختان همه دود پیچان به تاراج باد

و برگی که می سوخت، میریخت، می مرد

و جامی سزاوار چندین هزار نفرین که بر سنگ می خورد

من از جنگل شعله ها می گذشتم

غبار غروب به روی درختان فرو می نشست

و باد غریب، عبوس از بر شاخه ها می گذشت

و سر در پی برگ ها می گذاشت…

فضا را صدای غم آلود برگی که فریاد می زد

و برگی که دشنام می داد

و برگی که پیغام گنگی به لب داشت

لبریز می کرد،

و در چشم برگی که خاموش خاموش می سوخت…

نگاهی که نفرین به پاییز می کرد…

حریق خزان بود،

من از جنگل شعله ها می گذشتم،

همه هستی ام جنگلی شعله ور بود

که توفان بی رحم اندوه

به هر سو که می خواست می تاخت،

می کوفت، می زد، به تاراج می برد

و جانی که چون برگ

می سوخت، می ریخت، می مرد

و جامی سزاوار نفرین که بر سنگ می خورد…

شب از جنگل شعله ها می گذشت

حریق خزان بود و تاراج باد

من آهسته در دود شب رو نهفتم

و در گوش برگی که خاموش می سوخت گفتم

مسوز این چنین گرم در خود، مسوز

مپیچ این چنین تلخ بر خود، مپیچ

که گر دست بیداد تقدیر کور

تو را می دواند به دنبال باد

مرا می دواند به دنبال هیچ

زنده یاد فریدون مشیری

واااااااااای .روشنک .همون ک خودش نامه هاشو پست میکنه تا هر روز ..
الهی بمیری شهروز ک اسم عشقو لگدمال نکنی کثیف …
هیییییییی تو هم عاشقی چیستا هم ….
خدا مرگت بدهه
درد و بلای شازده خانم بخوره تو مغز سر نداشتت .خودم چونتو ببندم ک راحت شیییییییییی.
پا شو برو ..پاشو …

آره حسینی داستانش کامل شده و خودشم تو دنیایی مجازی منتشر کرده
فقط دوستان کی حاضره پستش کنه؟ من براش ایمیل میکنم تا پست یزنه
آهان بانو یا فاطمه زود یکیتون داوطلب بشید و آدرس ایمیل بدین به سرعت نور براتون میفرستم

چی شده شکلک گیجی …. من به شرط دویست ناراحت نیستم …. وگرنه جلیقه نجات دارم باکم هم نیست…..
شکلک خود جناب خادمی که در شب نشینی های وزین محله شرکت ندارند و البته کامنت دونی ها …. درد ما رو که حس نمی کنند که … همگی بگیییدوااای واااای هقهقهقهقهقه

خب این یکی سانسوری هست خخخ نمیشه گذاشتش ولی به جای می نویسم ….. رهگذذذذر کجاااییی خخخخ مهمونییی خوخوخ چی می خوری یعنی الآن شکمو ….

سلام خانم کاظمیان ..شهروز خرع ..دفعه آخرت باشه هفت تیر پلاستیکی دستت میگیری فک کردی خبریه گوشت کوب /..
تو یه گوشت کوبم نمیتونی دس بیگیری حالا هفت تیر کش شدی ..
نذار بگم تا چن سالگیییییی …
هععععععععی ….ولش دیگه

بچهها من امروز زنگ زدم به بهزیستی که ما که مطلق هستیم برای چی بیاییم بینایی سنجی؟ بهم گفت شاید شفا پیدا کرده باشید از کجا معلوم تازه گفت که خونه از خودتونه یا اجاره ای هست؟ فکر کنم برای یارانهها میپرسند خخخخ

منوچهری دامغانی

خیزید و خز آرید که هنگام خزانست

باد خنک از جانب خوارزم وزانست

آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزانست

گویی به مثل پیرهن رنگ‌رزانست

دهقان به تعجب سر انگشت گزانست

کاندر چمن و باغ ، نه گل ماند و نه گلنار

طاووس بهاری را، دنبال بکندند

پرش ببریدند و به کنجی بفکندند

خسته به میان باغ به زاریش پسندند

با او ننشینند و نگویند و نخندند

وین پر نگارینش بر او باز نبندند

تا بگذرد آذر مه و آید (سپس) آذار

شبگیر نبینی که خجسته به چه دردست

شهروز کچل /..سحر کیه شیطون ..چرا بمیره حالا ؟؟؟
جواب رد بت داد نفرینش میکنی بدبختو ؟؟؟
خاک تو مخ بیجنبت کنن ..خو لابد خوشش نمیاد ازت دیگه ..قیافتا دیده دیدهه صدایی هم نداری ..نفرین نکن دختر مردمو ..آهش میگیرتت میخوری ب زمین گرم میمیری …

پریسیما جات خیییلی خالیه ها خیییلی کجاااییی که یادتبه خیییر بیااا بیااا که دوووست ماایییی هااای هااای هااای شکلک با آواز خوانده شود….

حریق خزان بود…

همه برگ ها آتش سرخ، همه شاخه ها شعله زرد

درختان همه دود پیچان به تاراج باد

و برگی که می سوخت، میریخت، می مرد

و جامی سزاوار چندین هزار نفرین که بر سنگ می خورد

من از جنگل شعله ها می گذشتم

غبار غروب به روی درختان فرو می نشست

و باد غریب، عبوس از بر شاخه ها می گذشت

و سر در پی برگ ها می گذاشت…

فضا را صدای غم آلود برگی که فریاد می زد

و برگی که دشنام می داد

و برگی که پیغام گنگی به لب داشت

لبریز می کرد،

و در چشم برگی که خاموش خاموش می سوخت…

نگاهی که نفرین به پاییز می کرد…

حریق خزان بود،

من از جنگل شعله ها می گذشتم،

همه هستی ام جنگلی شعله ور بود

که توفان بی رحم اندوه

به هر سو که می خواست می تاخت،

می کوفت، می زد، به تاراج می برد

و جانی که چون برگ

می سوخت، می ریخت، می مرد

و جامی سزاوار نفرین که بر سنگ می خورد…

شب از جنگل شعله ها می گذشت

حریق خزان بود و تاراج باد

من آهسته در دود شب رو نهفتم

و در گوش برگی که خاموش می سوخت گفتم

مسوز این چنین گرم در خود، مسوز

مپیچ این چنین تلخ بر خود، مپیچ

که گر دست بیداد تقدیر کور

تو را می دواند به دنبال باد

مرا می دواند به دنبال هیچ

زنده یاد فریدون مشیری

سهرووووز میدونی چیه فعلا تا اطلاع ثانوی کسی تو این محل از من پستی نخواهد دید و گرنه که از این مفیدتر و بهتر و خلاقانه ترشو که کپی نباشه تو چنته داشتم اوکی؟
مرسی بانو گلی باشه برات ایمیل میکنم فقط متن خود ایمیله یعنی مستقیم از سایت کپی کردم تو ایمیلم ولی قسمت قسمتش کردم تا دردسر سازنشه
اگه اینطوری برات سخته ببرمش توفرمت وورد بعد برات ارسال کنم؟

وای طاها ..پری یک .پری دو .پری سه .پری دنده به دنده .پری نوکر بنده .هی پری چرا نمیخنده .هاااااااااااااااای
پریسیما و پریسا .مدیونین این کامنتا بوخونین ….پرواز خیلی جلف شدی امشب دیگه .این از کامنتای اولت اینم از این شعرای چیپت ..واقعا که …
وااااای پری بشقاب پرنده ..پری چرا نمیخنده …خخخخخخخخخخخخخخخخخ

چای مینوشیدم…
یکباره دلتنگش شدم بغض کردم و اشک در چشمانم حلقه زد…
همه با تعجب نگاهم کردند!!!
لبخند تلخی زدم و گفتم «چقدر داغ بود»

کسی چه میداند؟
دوباره آفتاب را به دشت خواهد دید؟
دوباره سردی شب را به نور خواهد شست؟
دوباره خواهد گفت: چه صبح زیبایی؟
کسی چه میداند؟
که با خیالی خوش دوباره بر چمن باغ راه خواهد رفت؟
و باز مژده ی باران به اجتماع عطشناک باغ خواهد داد؟
کسی چه میداند؟
که آن شقایق وحشی، کنار چاه آب، بهار دیگر هم دوباره خواهد رُست؟
و آن پرنده ی هفت رنگ خوش آواز، به روی نرده ی ایوان، دوباره خواهد خواند؟
کسی چه میداند؟
بیا صمیمیو خوب باشو مهربان، که زندگی زیباست.

همین طوری خوبه روشنک …. خودم حتمی حساب ش رو می رسم یعنی پستش می کنم …. شکلک منتظر پست خلاقانه خودت ولی اما هستیمااا….

فااااطمههه کجااا رفتییی آیااا؟

سلام عدسی بابا این حسینی بینوابه همه رو انداخت گفت بیایید پست شب نشینی بزنید کسی زیر بار نرفت
انشالا شب نشینی بعدی مهمون عدسی شوخ و پر انرزی و مهربون باشیم

خب خیلی تعجب نکنید. این متنو گذاشتم که بعضیها که قهر کردن شاید به خودشون بیان.
بعضیها که کامنت نمیدن رو میگم.
روشنک اون پست رو خودت باید بزنی.
بانو اون پست رو نخواهد زد.
خب شماها که خودتون میتونید پست بزنید چرا هی حواله ی این و اون میکنید پستهاتون رو.
بچه ها اگر کسی ناراحت میشه تو خصوصی بهم پیام بده که باهاش زیاد شوخی نکنم.
این طوری کدورتی هم پیش نمیاد.
عدسی پستهای شب نشینی رو فقط اعضای تیم مدیریت میزنن.
بقیه ی کاربرها قرار نیست شب نشینی بزنن فقط شرکت میکنن.

پاییز یک شعر است
یک شعر بی‌مانند
زیباتر و بهتر
از آنچه می‌خوانند

پاییز، تصویری
رؤیایی و زیباست
مانند افسون است
مانند یک رؤیاست

سحر نگاه او
جادوی ایام است
افسونگر شهر است
با این‌که آرام است

او ورد می‌خواند
در باغ‌های زرد
می‌آید از سمتش
موج هوای سرد

با برگ می‌رقصد
با باد می‌خندد
در بازی‌اش با برگ
او چشم می‌بندد

تا می‌شود پنهان
برگ از نگاه او،
پاییز می‌گردد
دنبال او، هر سو

هرچند در بازی
هر سال، بازنده‌ست
بسیار خوشحال است
روی لبش خنده‌ست

من دوست می‌دارم
آوازهایش را
هنگام تنهایی
لحن صدایش را

مانند یک کودک
خوب و دل انگیز است
یا بهتر از این‌ها
«پاییز، پاییز است!»

شاعر: ملیحه مهرپرور

درود! من تازه شروع کردم، واقعا من نمیدونم چرا بعضیا چرا به بهانه ی شارژ تمام کردن منو قطع میکنند و از شرم راحت میشوند…!

خانم کاظمیاااااااااااااااااااااان .بخندین .خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ ….هعععععععععععی .پریسیما مگه اومده …اومدی ؟؟؟؟
پری اومده /چی چی آورده ..نخود و کیشمیش …بخور و بیا ..با صدای چییییییییی
با صدای شهروز ..
بعله .از اتاق فرمان اشاره میکنن ک شهروز صداش قابل پخش نی متاسفانه
میگن انقد نکره اس میترسیم بچا بترسن ..
آخه تو با اون چشای نداشتت اتاق فرمونو از کجا دیدی پرواز
.هی بیمیری وجدان ک تو ههمش بیا منا اذیت کن ..یه لحظه ببند فکت رو دیگه ….
عه .من با چشم بصیرت اتاق رو میبینم …هیییییییییی …

موفقیت هایی که در زندگی هر فردی بدست می آیند، جزو افتخارات و دستاوردهای مهم زندگی او به حساب می آیند و ویژگی های خارق العاده و امتیازات او را نسبت به دیگران نشان می دهند. ولی وقتی معلولیت جسمانی مانعی سر راه موفقیت ها قرار دهد، مسیر موفقیت دشوار و رسیدن به هدف غیرممکن می نماید. شخصیت هایی که در زیر به آنها اشاره می کنیم، موفقیت را با وجود مانع بزرگ معلولیت جسمانی خود بدست آورده اند و الگوی دیگران قرار گرفته اند.

مارلا رانیان

معلولیت: نابینا

مارلا در سن ۹ سالگی به بیماری استارگارت مبتلا شد (نوعی از زوال شبکیه چشم) که باعث شد کاملاً نابینا شود. مارلا رانیان سه بار قهرمان دوی ۵۰۰۰ متر زنان شده است. او در پاراالمپیک تابستانی ۱۹۹۲ چهار مدال طلا بدست آورد. در پاراالمپیک ۱۹۹۶ او در رشته پرتاب وزنه مدال نقره برد و در مسابقات پنجگانه مدال طلا را بدست آورد. در سال ۲۰۰۰ او اولین پاراالمپین نابینا بود که در بازی های المپیک سیدنی استرالیا رقابت می کرد. او رکوردهای زیادی در آمریکا زده است که از آن جمله می توان به ماراتن زنان (۲۰۰۲)، دوی ۵۰۰ متر (۲۰۰۱)، مسابقات هفتگانه (۱۹۹۶) اشاره کرد. در سال ۲۰۰۱، او زندگی نامه خود را تحت عنوان “خط پایانی نیست: زندگی من آنطور که من آن را می بینم” چاپ کرد.

ببین حسینی من از کسی ناراحت میشم که خودم هم باهاش شوخی نمیکنم, تو که فامیلی خخخخخخخخ.
یه باره پرت شدم بیرون بعد هم که اومدم رفتم توی پسته بانو خیلی خیلی زیبا بود مرسی بانو,زووووووود مدالم را بده چون هم لایک اول بودم و هم کامنت اول خخخخخخخخ.

وایییی یه کامنت خیلی طولانی نوشتم نیست شد زار زار
خلاصه کامنت: حسینی من مگه از شوخی ناراحت میشم ایا؟ بدون شوخی و رفاقت که کلا نمیمونم تو این محله که
از پست گذاشتن خاطرۀ خوبی ندارم برای همینم….
فراااااار

ونسان ونگوگ

معلولیت: بیماری روانی

ونسان ونگوگ، نقاش هلندی بود که یکی از بزرگترین نقاشانی است که دنیا تابحال به خود دیده است. نقاشی های او به ساختن بنیاد هنر مدرن کمک های عظیمی نموده است. او در حرفه نقاشی خود که ۱۰ سال بود، بیش از ۹۰۰ نقاشی و ۱۱۰۰ رسم انجام داد. بعضی از نقاشی های او امروزه جزو گرانترین نقاشی ها هستند: برای مثال، تابلوی نقاشی “زنبق ها” به قیمت ۵۳.۹ میلیون دلار فروخته شده است و پرتره دکتر گشه به قیمت ۸۲.۵ میلیون دلار فروخته شده است. ونگوگ از افسردگی رنج می برد و در سال ۱۸۸۹ در یک بیمارستان روانپزشکی پذیرش شد. افسردگی او با گذشت زمان بدتر شد و در جولای ۱۸۹۰ در سن ۳۷ سالگی ونگوگ با شلیک گلوله به سمت سینه اش خودش را مجروح کرد و دو روز بعد مرد. آخرین کلمات او اینها بودند: “اندوه تا ابد ادامه دارد.”

اطلاعیه :::
گفتنیست جمعی از اعضای سایت گوش کن .هععععی دچار افسردگی شده و قصد خودکشی دارن ..هی چون خودکشی گناهیست کبیره …مرکز انداختن جنازه ی حاج پرواز و پسران .به جز .مهناز ..در تصمیمی انسان دوستانه بنا گردید تا دوستان را به این هدف مقدس جنازه شدن.رهنمون نماید …
هععععععععععی امکانات مرکز به شرح ذیل میباشه //
۱- جنازه شدن بدون درد: هعی با سم سیانور و تنها در سیم ثانیه /
۲_ جنازه شدن با کمی درد /…
۳- جنازه شدن با درد فراوان //
۴- زجر کش شدن /
این نوع رایگان ارائه میگردد ..از حضار علاقه مند به شرکت در برنومه های شرکت حاج پرواز .و پسران.به جز.مهناز.تقاضا میشود :خواسته های خود را به آدرس ایمیل hosseinishahrooz@gmail.com ارسال نمایند ..
شرکت حاج پرواز و پسران .به جز.مهناز.جنازه شدن امنی را برایتان رقم خواهد زد …!!!!

یک عمر قفس بست مسیر نفسم را / حالا که دری هست مرا بال و پری نیست
حالا که مقدر شده آرام بگیرم / سیلاب مرا برده و از من اثری نیست
بگذار که درها همگی بسته بمانند / وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست . . .

چی میگی بانو,بابا به جان کی قسم بخورم که ناراحت نشدم این حسینی که من آخر هم نفهمیدم که داداشمه یا پسر عموم چیزی نگفت که من دلخور بشم.
راستی بچه ها من از وقتی اومدم گوش کن خیلی راحت شوخی میکنم و خیلی جنبم بالا رفته, شاید اگر روزهای اول این را بهم میگفتن ناراحت میشدم اما الان نه.

خوب من به دلیل کامنت ورپریدگی کلی عقب موندم مجبور شدم برم اون صفحه و بیام خخخ
بانو این دو مورد معلول موفق خیلی حالب بودن لاییییک

خخخخخخخخخ دکتر خیلی خنده داره این اطلاعیه تا کی زمان برای اسم نویسی داره خخخخخخخخ.
دوستم دیروز میگفت به یه نفر میگم از بی کفنی هست که نمیمیرم اون هم بهش گفته تو بمیر من کفنت را میدم خخخخخخخخخ.

لودویگ ون بتهوون

معلولیت: ناشنوا

بتهوون یکی از بزرگترین آهنگسازان تاریخ است. او اولین اجرای عمومی اش را به عنوان پیانیست در سن ۸ سالگی انجام داد. او در وین تحت نظارت و راهنمایی موتسارت تحصیل کرد. در اواسط دهه دوم زندگی اش او به عنوان پیانیستی با بداهه پردازی های پیش بینی ناپذیر و خارق العاده، برای خودش نام و نشانی دست و پا کرد. در سال ۱۷۹۶ بتهوون کم کم شروع به از دست دادن شنوایی اش کرد. او علیرغم بیماری اش خودش را غرق در کارش کرد و چند شاهکار موسیقایی خلق کرد. بهترین آثار بتهوون، به نوبه خود بهترین آثار موسیقایی در تاریخ نیز هستند: سمفونی نهم (the 9th Symphony)، پیانو کنچرتوی پنجم (the 5th Piano Concerto)، وایولین کنچرتو (Violin Concerto)، لیت کوارتت (the Late Quartets) و میسا سولمنیس (Missa Solemnis) از آن دسته اند. او همه این دستاوردها را علیرغم ناشنوایی کامل و در ۲۵ سال آخر عمرش بدست آورد.

ایییی قاطمه خائن هرگز نمی بخشمت رفتی مدالو از چنگم در آوردییییی؟
حالا وایسو اگه مثقالی از اون چیزیا که سر شب قاییم کردیم بهت دادم حالا ببین

فریدا کالو

معلولیت: فلج اطفال

فریدا کالو، نقاشی مشهور مکزیکی بود که نقاشی های او اکثراً خودنگاره یا خودفرتور (پرتره از خود) بودند و بیشتر غم و اندوه او را نشان می دهند. او برای نقاشی از رنگ های شاد و زنده استفاده می کرد که ناشی از فرهنگ مکزیک بود. او اولین هنرمند مکزیکی قرن بیستم بود که آثار او توسط یک موزه بین المللی خریداری می شد. کالو در شش سالگی فلج اطفال گرفت و این باعث شد که پای راست او لاغرتر از پای چپش شود و به همین دلیل کالو همیشه دامن های بلند و رنگارنگ می پوشید. او همچنین در یک تصادف جراحات شدیدی برداشت و با آنکه بهبود یافت و توانست در نهایت راه برود، باقی عمرش را با دردهای شدیدی سپری کرد.

فاطمه /..تا روزی ک کسی ثبت نام کنه این موسسه حاج پرواز و پسران .به جز.مهناز …هععععی در خدمت رسانی حاضر میباشه ..
هععععععععععی ..اصن شما خیالدون راحت

خواهش میشه روشنک خانمی جونم شکلک پست رو حتمی از طرفت میزنم اصلا هرچی پست داری بفرست بیاد برات میزنم شکلک تنو صف انتشار هم نمیمونم خخخخخخخ داشتم می گفتم این دو مورد و موارد بعدی قابل شوما رو نداره خانمی….

کریستی براون

معلولیت: فلج مغزی

کریستی براون نویسنده، نقاش و شاعر ایرلندی بود که به فلج مغزی شدید مبتلا بود. او در دوبلین به دنیا آمد و یکی از ۱۳ فرزند زنده (از ۲۲ فرزند) یک خانواده کاتولیک بود. او در اثر فلج مغزی معلول شد و سالها نمی توانست حرکت کند یا حرف بزند. پزشکان معتقد بودند که او از لحاظ ذهنی نیز معلول است. ولی مادرش شروع به صحبت با کرد و با او کار کرد و چیزهایی به او یاد داد. یک روز، او با پای چپش گچی را برداشت تا روی تخته چیزی بنویسد. در سن ۵ سالگی فقط پای چپش به اراده او تکان می خورد. او برای اولین بار توانست با پایش با دیگران ارتباط برقرار کند. شهرت براون بخاطر زندگی نامه شخصی او با عنوان “پای چپم” است که فیلمی با همین نام از روی آن اقتباس شد و برنده جایزه آکادمی اسکار شد.

چیزه حسینی میدونی راستش اینکه اصلا این ایده مال خود بانوئه بعد خودشم داستانو از سایت گرفته آخه منو جه به این حرفا جی سرم میشه! دیروز باهام بیرون بودیم تبانی کردیم مسئله را من مطرح کنم ببینیم کسی مایله پست چی را بخونه بعد بانو میپذیره که پست بزنه
اینبار دیگه سوراخ موش میخرم خعلی گرووون چون بابت این دروغهام حسینی و بانو متحدا دخلمو میارن فرررررررررررررررررار به افق

جان نش

معلولیت: شیزوفرنی

جان فوربس نش، ریاضیدان آمریکایی و برنده جایزه نوبل بود که آثار او در تئوری گیم، هندسه دیفرانسیل و معادلات دیفرانسیل با مشتقات جزئی، خارق العاده هستند. او در نوجوانی به آزمایش های علمی علاقه نشان می داد و در اتاقش آنها را انجام می داد. او در رشته مهندسی شیمی، شیمی و ریاضیات دانشگاه کارنگی ملون تحصیل کرد. سپس به او بورس تحصیلی دانشگاه پرینستون تعلق گرفت. در سال ۱۹۵۹ جان نش شروع به نشان دادن علائم شدید بیماری پارانویا کرد و رفتارهای او بسیار نابهنجار و نامناسب شد. او تصور می کرد که یک سازمان به دنبال اوست. در همان سال او را در بیمارستانی بستری کردند و تشخیص داده شد که او شیزوفرنی پارانوید دارد. پس از درمان او بطور داوطلبانه به بیمارستان مراجعه کرد و به مدت ۹ سال تحت شوک درمانی قرار گرفت. وقتی در سال ۱۹۷۰ از بیمارستان به خانه برگشت به تدریج بهبود یافت. آثار او موفق تر شدند و برایش شهرت و جوایز زیادی به بار آوردند. در میان جوایز مهم او می توان به جایزه تئوری جان فون نومان در سال ۱۹۷۸ و جایزه یادبود نوبل در علوم اقتصادی در سال ۱۹۹۴ اشاره کرد. فیلم سینمایی “ذهن زیبا” با بازی راسل کرو که برنده جایزه اسکار شد، بر مبنای زندگی نامه او ساخته شد.

وای استاد حسینی شهروز چرا ک نععععععععععععع.
وای اول قرص خواب آور میریزیم تو شیرت تا بخوابی .بعد با آمپول هوا حسابدا میرسیم …
وااااای کی میای ؟؟؟؟؟
فاطمه منتظرم …ولی خو این ک ایمیلشا دادیم ک خودش مشتریه ..بهعذ مرگش کی میخواد چک کنه ایمیلامونا ؟؟؟
آی آقا کجا کجا …
هعععی ….تو نباس بیمیری شهروز .نععععع
تو نباس بیمیری …تا آخرین مشتری موسسه حاج پرواز و پسران به جز……. عجب اسمشم طولانیه لامصب /
تا آخرین مشتریمون میاد تو باس باشیییی

بانو از طرف روشنک پست بزنی کامنت پستهاتو میبندم همشم میزنم به نام باربد خخخ.
من هر کس بگه از پست زدن خاطره ی بد داره یا سختشه پست بزنه یا میترسه پست بزنه تا ترسش نریزه یا تا یه پست نزنه که متوجه بشه مشکلی نیست پست زدن ولش نمیکنم.
الآن فاطمه پست زد چند روز پیش. نه اعدامش کردن نه مشکلی براش پیش اومد و نه دنیا به آخر رسید.

در عشق به رنگ دگر روزگار ما
تغییر رنگ ماست خزان و بهار ما
از خویش می رویم سبکتر ز بوی گل
بر طرف دامنی ننشیند غبار ما
ابر بهار در عرق شرم غوطه زد
از مایه داری مژهٔ اشکبار ما
مانند گرد گز رم آهو شود بلند
آرام می رود ز دل بی قرار ما
رفتیم و مانده است به جا چون قلم حزین
بر صفحهٔ زمانه سخن یادگار ما

میخوام ماهی بیگیرم بابا لکلک ..کدوم ماهی لذیذه بابا لکلک ….هععی عزیزم تُنِ پولک تُنِ پولک ..
حالم بده .احوالم بده …هعععععععععیچیکار کنم …یکی بهم بگه …عشقِ من کیه .
حالا چاره چیه .درمون چی چیه …یکی بهم بگه .عشقِ من کیه ؟//..
بچا کامنتای من واقعا در شان یه استاد مسلم نیس ؟؟؟نه /؟؟

ژان-دومینیک بوبی

معلولیت: سندروم قفل شدگی

ژان-دو نویسنده، ژورنالیست و ادیتور مشهور مجله فشن فرانسوی “ال” (ELLE) است. او در سال ۱۹۹۵ دچار حمله قلبی شدیدی شد که باعث شد ۲۰ روز به کما برود. پس از آنکه از کما خارج شد، دچار یک اختلال عصبی نادر به نام سندروم قفل شدگی (Locked-in syndrome) شده بود. در این سندروم، فرد حالت ذهنی نرمال و پایداری دارد، ولی بدن از سر تا پا فلج می شود. در مورد ژان-دو، او فقط می توانست پلک چپش را حرکت دهد. او علیرغم این وضعیت و فقط با پلک زدن، کتابی به نام “لباس غواصی و پروانه” نوشت و بعدها فیلمی از روی این کتاب ساخته شد که برنده جایزه های بسیاری شد. فردی به او کمک می کرد و الفبا را برای او می خواند و او روی حرف موردنظر پلک می زد. بدین ترتیب کتاب او در ماه مارس ۱۹۹۷ در فرانسه چاپ شد. بوبی دو روز پس از انتشار کتابش مرد.

سرما هم
در این کوچه
سرما می خورد

یقه ی پالتوام را بالا می کشم
کلاهم را پایین
دستم را ها…می کنم و
در جیبم می گذارم
به خانه که رسیدم
شعری
برای سرما می نویسم
که در کوچه سرما خورده است

***

هر صبح
شعری
از دفترم ربوده می شود
چه خوش ذوق است
خورشید

کاری نداره دکتر ایمیل را تغییر بده خوب, اون وقت راحت میشی خخخخخخخ.
راست میگه روشنک تو بزن پست را اینجا که سرخود نیست.
وای بانو من دیروز جای تو بودم تا یک سال دیگه پست نمیزدم آفرین به تو خخخخخخخ.

گوشی نشنیده‌ است صفیر از قفس ما
چون شمع، به لب سوخته آید نفس ما
با قافلهٔ لاله در این دشت رفیقیم
گلبانگ خموشی است فغان جرس ما
کوتاه صفیرم، قفسم را بگذارید
جایی که رسد ناله به فریادرس ما
افتاده حزین از سر آن زلف رساتر
در جلوه گری خامهٔ مُشکین نفس ما

گُل داغی ز عشق او بیاراید جهانی را
که یک خورشید بس باشد زمین و آسمانی را
خراب طاقتم در عاشقی ، کز دل تپید نها
پیاپی می دهم جام تغافل سر گرانی را
جهانی را چو مجنون حسن لیلی کرده صحرایی
بیابانگرد دارد یوسف ما کاروانی را
به امیدی که گاهی گستراند سایه بر خاکم
به خون دل به بار آورده ام سرو روانی را
حزین را نیست در دل فکر سامان پر و بالی
قفس پرورده کرد آخر غمت عرش آشـیانی را

استیون هاوکینگ

معلولیت: بیماری نورون حرکتی یا نوعی از ALS (تباهى‌ سلول‌هاى عصبى‌ مسئول‌ حرکت‌ عضلات‌)

استیون هاوکینگ فیزیکدان نظری بریتانیایی است که ۴۰ سال است بخاطر آثار علمی اش به اندازه بازیگران و ستاره های معروف دنیا شهرت کسب کرده است. او عضو افتخاری انجمن سلطنتی هنرها و عضو دائمی آکادمی علوم وابسته به پاپ است. هاوکینگ در سال ۲۰۰۹ مدال آزادی را از سوی رئیس جمهور دریافت کرد که بالاترین و مهمترین جایزه شهروندی در ایالات متحده است. هاوکینگ از بیماری حاد نورون حرکتی (motor neuron disease) رنج می برد که احتمالاً نوعی از بیماری اسکلروز جانبی امیوتروفیک (amyotrophic lateral sclerosis) است. نشانه های این اختلال برای اولین بار زمانی ظاهر شدند که هاوکینگ در دانشگاه کمبریج ثبت نام کرد. او تعادلش را از دست داد و از بالای پله ها به پائین سقوط کرد و سرش آسیب دید. او که نگران نبوغش بود، در آزمون منسا شرکت کرد تا از سالم بودن توانایی های ذهنی اش مطمئن شود. تشخیص بیماری نورون حرکتی زمانی انجام شد که هاوکینگ ۲۱ سالش بود، یعنی مدت کوتاهی پس از ازدواج اولش و پزشکان به او گفتند که او بیش از ۲ یا ۳ سال زنده نمی ماند. هاوکینگ به تدریج حس دست ها، پاها و صدایش را از دست داد و از سال ۲۰۰۹ به بعد کاملاً فلج شد.

هرکسی درد مرا دید نشد چاره گرش
بلکه افزود در آخر دو سه درد دگرش
مردکی داشت کمی شکوه ز سنگینی کوش
دکتری سیخ در آن کرد و بکل کرد کرش
کچلی بهر مداوا به بر دکتری رفت
کچلی چاره نشد پوست برآمد ز سرش
دگری رفت پی تقویت قلب ضعیف
به نشد قلب و برداشت لکی هم جگرش
مردی از چاه درآورد یکی را دیروز
لیک امروز در انداخت به چاه دگرش
رفت شخصی خر دهقان کشد از گل بیرون
زد چنان زور که شد کنده زجا دم خرش
رفت یار از قفس آزاد کند مرغی را
نتوانست و بتر کند همه بال و پرش
دامن عزت ماراست شکافی کوچک
گر رفویش نکنی مرگ من از هم ندرش
بخت بد هر که زند دست به تسهیل امور
نکند سهل ترش بلکه کند سخت ترش

رهگذر. معصوم
معلولیت: قفل شدگی سندروم نیمیدونم چی چی
این هنرمند فرزانه ی فرهیخته بدست عده ای جاهل از سر شب تا ته شب به کار ظرفشویی پرداخته… نامبرده هنر ظرفشویی را به سبک اکسپرسیونیسم انجام میداده … به این ترتیب که ظرفها را دلش میخواسته تو مغز صابخونه خورد بنماید…مدتی را در آسایشگاه روانی شب نشینی گوشکن بستری گردیده و از آن پس آثار وی مغشوش گردیده و به سبک سمبولیسم روی آورده است… از تابلوهای مشهور او: قابلمه های سابیده شده و بشقابهای تمیز نشده ئ استکانهای چرب میباشد…
خوبید بچا؟ دختر مخترا؟ پسر مسرا؟
طاها پسرم سلام… پرواز عمه خیر ندیده تو هنوز زنده ای؟ روشنک شیطون شدی…. فاطمه سلاااااااااام… شهروز حسینی یک سه چارم که اینجاس….خخخخخخخخخ

هلن کلر

معلولیت: نابینا و ناشنوا

هلن ادامز کلر نویسنده، استاد دانشگاه و فعال سیاسی بود که اولین فرد نابینا و ناشنوایی بود که توانست مدرک کارشناسی دریافت کند. داستان اینکه چطور معلم هلن، آنی سالیوان، توانست سکوت و تنهایی هلن را بشکند و وارد دنیای او شود و با او ارتباط برقرار کند، بر کسی پوشیده نیست و تقریباً همه این داستان را می دانند. سالیوان به هلن یاد داد تا کلمات را روی کف دستش هجی کند و اولین کلمه ای که به او یاد داد “عروسک” بود که برایش هدیه آورده بود. هلن به کشورهای زیادی سفر کرد و به صراحت مخالفت خود را با جنگ اعلام کرد. او برای حقوق زنان، حقوق کارگران و اهداف دیگر کمپین درست کرد. هلن و سالیوان به بیش از ۳۹ کشور سفر کردند و بارها مهمان ژاپنی ها شدند، زیرا ژاپنی ها هلن را خیلی دوست داشتند. هلن با رؤسای جمهور ایالات متحده از گراور کلیولند گرفته تا لیندون بی. جانسون ملاقات کرده بود و با بسیاری از چهره های مشهور از جمله الکساندر گراهام بل، چارلی چاپلین و مارک تواین دوست بود.

در بغل آرزو کند تیغ تند خوی را
عرضه کنم اگر به گل زخم شکفته روی را
مشک به کوی بیزدت، طرّه به باد اگر دهی
دل به کنار ریزدت ،شانه کنی چو موی را
پرده چه پوشم؟ که من در غم دل به عالمی
صبح صفت نموده ام سینه بی رفوی را
دور رسید چون به ما، صاف شراب رفته بود
چرخ کند به ساغرم دُرد ته سبوی را
وقت صبوح شد حزین از می غم به لب چکان
زهرچش ترنّمی کِلکِ ترانه گوی را

خانم کاظمیان .شاید تا چن وخ دیگه …هعععععی اصلاح شم .
پیر عجوزه ی کک مکی آکله جذامی چطوره ؟؟؟؟
هنوز نفس میکشی ؟؟؟؟؟؟؟اوووووووووووووووه …ماشالا ماشالا بش بیگین ماشالا …خخخخخخخ

منم فیلم جان را دیدم ورژن دومشم دیدم که سوژه دختره جان بود اونم مثل پدرش نخبه ریاضی بود و اختلال روانی داشت….
بانو استفان هاپکینز یادت نره
حسینی مشکل من اینا نیست…. حالا شاید تو خصوصی بهت بگم شاید

من که از پست زدن خیلی تا بینهایت میترسم اصلا استرس میگیرم روشنک جون من بهت حق میدم خیییلی میترسم یه بار تصمیم گرفتم پست بزنم یه خاطره تعریف کنم ترسیدم کلا میترسم

از خاطرات یه آقای ویلچری براتون می نویسم از وبلاگ “من و ویلچرم”

۱. سه چهار ماه پیش ویلچر برقی من از کار افتاد. یکی از موتورهایش دچار مشکل شد که نهایتن گفتند باید کلن عوض بشود. متاسفانه حتی نمایندگی رسمی تعمیر ویلچرهای میرا در ایران هم قطعات یدکی لازم را ندارند. این ویلچر از مهر ۸۹ زیر پای من بود و حدود پنجاه هزار کیلومتر راه رفته بود. من بشدت عادت به بیرون رفتن و گشت و گذار در شهر و دیدن دوستان و شرکت در انجمن ها، کنسرت ها، نمایشگاه های هنری و اتفاقاتی از این دست دارم. آخرین باری که چند ماهی رو بدون ویلچر برقی بودم به ماه های قبل از مهر ۸۹ بر می گردد. روزهای اول در خانه خیلی سخت می گذشت. متاسفانه ما اغلب چنان وابسته به تکنولوژی می شویم که اختلال در دسترسی به آن واقعن نظم و ترتیب زندگی ما را به هم می ریزد.

چند روز بعد از خرابی ویلچر برقی ام دوستی منو با ویلچر دستی به پارک محله برد. اون شب به دوستم گفتم در این فرصت تا خریدن ویلچر جدید میخواهم خودمو قوی تر بکنم و خیلی راحت تر با محیط خانه و دلتنگی هام کنار بیاییم. سخت بود ولی کم کم بهتر شدم. تنها گاهی پیگیری های طاقت فرسا برای پیدا کردن ویلچر برقی Meyra Optimus 2 آزارم میداد. فارغ از گرونی اش که حمایت سازمانی که درش شاغل بودم خریدش را برام میسر کرد واقعن نمی دونستم این ویلچر اینقدر کم یاب شده ولی بالاخره بعد از کلی بالا و پایین شدن و قول های الکی چند دلال بالاخره یکیش را گیر آوردم و خریدم. طی این یک ماه هم که ویلچر جدید را خریدم به برخی کارهای عقب افتاده پرداختم.

(در آغاز کلمه بود)
-صورتی در معنا-
که باران شد
جان شد
انسان شد
و انسان
در برکه ی باران
پیدایی نا پیدایی را
تا آینه کاوید

تلخا که آینه
به بادفره حذف معنا از صورت
مشاطه را عقوبت انسان خواند

***
(در آغاز کلمه بود)
مگر کلمه
کلام نشد؟
نام نشد
سلام نشد؟

در عصر ارتباطات
چرا، انگشت بر بینی
از هم عبور می کنیم؟

سیاه چشمون چرا ؟؟؟
تو نگات دیگه …
اون همه وفا نیست ؟؟
سیاه چشمون بگو …
نکنه دلت …
دیگه پیش ما نیست.
پریشونت شدم .میدونی واست .همه چیمو باختم /
.واسه دوست داشتنت !طاقتم دیگه .
بیشتر از اینا نیست/
تو این غربتی که هستم.
دارم میمیرم حالیت نیست.
بازم دستتو تو دستم .میخوام بیگیرم حالیت نیس .حالیت نیس.ت حالیت نیییییییییییییییست …
هععععععععی

من
دل رفتن نداشتم
درخت خانه ات ماندم

تو
رفتن را دل دل نکن!
ریزش برگ هایم
آزارت می دهد

***
رویاندن آب است
-سرودن از تو-
در سرزمین بی باران

ساحل ساحل
گوش ماهی های مدفون
ماسه می تکاند از خود

نامت
رستاخیز آبسالی ست

من فکر میکردم منم که از زدن پست میترسم وای از من بدترید که شما, خانوم کاظمیان چرا نمیزنید اینجا شما برای همه محترم و عزیزید خیلی دوست دارم که یه نوشته از شما بخونم.

۲. من یکی دو ساله گوشی هوشمند دارم ولی کلن اهل استفاده از اینترنت موبایل نبودم. بارها دوستان منو به گروه های مختلف در واتس آپ و وایبر و چه و چه دعوت کرده بودند ولی یا نمی پذیرفتم یا بعد از دو سه روز از گروه خارج می شدم. چند روزی بعد از خراب شدن ویلچر برقی قبلی یکی از دوستانم که از مخاطبان باوفای وبلاگ قبلی “خاطرات من و…” بود بهم پیشنهاد داد به گروهی در واتس آپ بروم که همه معلول نخاعی هستند. کنجکاو شدم و اونم شماره منو به ادمین گروه داد و منم جزو اون گروه شدم. واقعن این گروه بسیار با روحیه و شوخ و بشاش هستند. بعد از سال ها تعدادی دوست همدرد جدید پیدا کردم که ارتباط خوبی باهاشون برقرار کردم. من از تک تک اعضای این گروه چیزهایی یاد گرفتم و ازشون انرژی می گیرم. بعضی هاشون با اینکه هنوز دو سال هم نشده دچار چنین وضعیتی شدند؛ چنان نه تنها با این وضعیت کنار اومدند که حتی با ورزش و فیزوتراپی به بهبودی هایی رسیدند که من تا حالا ندیده بودم و ازش خبر نداشتم و باورش برام سخته… متاسفانه من بعد از عمل مزخرفی که دکتر صابری شش سال پیش روم انجام داد کلن بیخیال سلامتی و پیشرفت در انجام کارهای خودم شدم. من فریب دکتر صابری و دارو دسته اش در بیمارستان امام را خوردم. اونها نه تنها آسیب جسمی به من رسوندند بلکه بدتر از اون دچار آسیب روحی هم شدم.

توصیه ای که براتون دارم این است که با همدرد هاتون در شهر و منطقه تون گروه های اینجوری تشکیل بدهید و در شادی ها و غصه هاتون با هم در ارتباط باشد. همچنین می تونید روزهای آخر هفته دور هم جمع بشوید و ساعتی رو خوش بگذرونید. من که یکبار رفتم شیراز و تعدادی از دوستان جدیدم را از نزدیک دیدم. واقعن این سفر کوتاه و دیدار دوستانم از نزدیک یکی از لذت بخش ترین سفرهام طی سال های اخیر بود. با اینکه اون روز از نظر جسمی خسته بودم ولی احساس راحتی خاصی بین شون داشتم و از هر کدوم شون چیزهایی یاد گرفتم.

مادر تمام زندگیش
سجاده ایست گسترده
در آستان وحشت دوزخ
مادر همیشه در ته هر چیزی
دنبال جای پای معصیتی میگردد
و فکر میکند که باغچه را کفر یک گیاه
آلوده کرده است .
مادر تمام روز دعا میخواند
مادر گناهکار طبیعیست
و فوت میکند به تمام گلها
و فوت میکند به تمام ماهیها
و فوت میکند به خودش
مادر در انتظار ظهور است
و بخششی که نازل خواهد شد …

بهار سال ۷۴ جمعه ای بود که طبق همیشه به همراه خانواده ی عمو و دائی ام به دشت و دمن رفته بودیم. روز خوبی بود و کلی در طبیعت خوش گذرانده بودیم. سر غروب بود که گفتند پسر عموم تصادف کرده و در بیمارستان هست. من و پسر خالم هم رفتیم بیمارستان و پسرعموم را با بدنی بسیار خون آلود روی تختی دیدم. پرستارها می گفتند ضربه مغزی شده و باید به شیراز منتقل بشه. بعد از اینکه با پسر خالم به طرف خانه بر می گشتیم من همش از خدا می خواستم پسر عموم رو زنده نگه دارد .پسر خالم گفت ایشالله که زنده می مونه ولی دیگه جایگاهش رو تو خونه و اجتماع از دست می ده و این براش خیلی سخت خواهد بود. بعد از یک هفته در کما بودن و دو ماه بستری بودن در بیمارستان و ماه ها در خانه کم کم پسرعموم وارد اجتماع شد. ولی نه می توانست کار کند و نه اعصاب درستی داشت. مرتب از کوره در می رفت و سر و صدا راه می انداخت. گاهی وقتا هم حرفای مسخره ای میزد که هیچ کس انتظارش رو نداشت. قاه قاه همه می خندیدند ولی من حس می کردم این به ضربه مغزی شدندش ربط دارد. بعدها که من سر کار رفتم هر وقت از تهران بر می گشتم می دیدم چند تا جُک جدید از کارهای پسرعموم که بیشتر بخاطر ضعف اعصاب بود نقل هر محفلی شده است. با شنیدن این حرف ها مرتب بیاد حرف پسر خاله ام در روز اول تصادفش می افتادم.

چند سال بعد وقتی آذر هشتاد متوجه شدم که حالا حال ها روی تخت خواهم بود. رفت و آمدها و تلاش برای بهبودی من در کل فامیل و دوستان و آشنایان بی سابقه بود. کل بیمارستان “فاطمه زهرا” چون خواهرم پرستار همون بیمارستان بود برای رسیدگی به وضعیت من بسیج شده بودند. دو جراح مغز و اعصاب که به نوعی رقیب همدیگر بودند و تعدادی پزشک دیگر تیم پزشکی ای تشکیل دادند. با وجود مراقبت جانانه ی پرستاران بیمارستان همه ی دوستانم و پسر عمو و خاله و … دوست داشتند شب تا صبح را کنار من باشند. ولی من کاملن متوجه بودم یک روز همه ی اینها خسته می شوند و در چرخه ی زندگی گرفتار می شوند و یک یک مرا فراموش می کنند.

اینروزها همان تعداد اندک افراد خانواده که بصورت بسیار نزدیک با من در ارتباط هستند می گویند تو خیلی خود خواه هستی و با خود رایی هر کاری بخواهی می کنی. اونها شاید راست می گند ولی این شکل بودن تصمیمی بود که در همان روز های اول معلولیت ات از روی ناگزیری گرفتم. مدیریت امور مالی ام دست خودم است و گاهی خریدهای غیر ضروری از دیدگاه خانواده ام انجام می دهم. کم و بیش در مناسبت های فامیلی شرکت می کنم. گاهی به انجمن شعری که قبل از معلولیت ام می رفتم می روم. طی چند سال گذشته از اینکه دوستان و آشناهایی که منو رو ویلچر ندیده اند یهو با ریخت و قیافه ی جدید شکه می شوند و دلشون می سوزه سعی کرده ام ناراحت نشوم. و ….

اگر در برخی موارد جایگاه اجتماعی سابق را ندارم ولی در تلاش برای بوجود آوردن جایگاهی دیگر و بهتر کاملن موفق بوده ام. بطوری که امروز بسیار فرد اجتماعی تری شده ام. دوستان بسیاری در زمینه های مختلف، نتیجه ی تلاش من برای حضور در جامعه و آگاهی از تغییر و تحولات اجتماعی و بسیار موارد دیگر بوده و هست. هنوز به

شام آبگوشت بود خانوم کاظمیان…خخخخخخ… واااااااااای از ساعت هفتوایساده بودم پای ظرفشویی به ظرف شستن فقط… عه عه… دارم میمیرم…
بمیر پرواز آکله… جوجه اردک زشت…خخخخخخخخ…

وای آره فاطمه جان عجیب میترسم فکر کنم که مجتبی هم از دستم ناراحت باشه چون یه بار گفت که باید پست تو را تا آخر آبان ببینم وای خدای من چرا میترسم

خانوم کاظمیان این هفته بیشین راجع به یه موضوع حرف بزن و ضبطش کن بعد بده من برات ریدیفش میکونم آباجی… کار نداره که…
امشب موضوعم داشتید آیا؟

بیرون کشیدن خود از تلخ کامی:

تلخکامی ناگهانی که به سبب های مختلف از جمله معلولیت بوجود می آید می تواند تلطیف یابد و چه بسا با بدست آمدن موفقیت های جدید حس شادکامی نیز تجربه شود. البته این آسان نیست ولی شدنیست. شاید بزرگترین معظلی که یک فرد معلول با آن مواجه است به هم ریختن برنامه های زندگی اش و گیچی و سردرگمی در اتفاق جدید باشد. با معلولیت بخش هایی از توانایی های جسمانی ما مختل می شود یا ازبین میرود و این درصدی از استقلال ما را خدشه دار می کند. در ابتدا و مهمترین مسئله در این زمان پذیرفت واقعیت جدید موجود و مهمتراز آن اندیشیدن و کشف توانایی های باقی مانده و استعداد هایست که تا کنون به آن توجه نداشته ایم.

یکی از بزرگترین معضل معلولین در جامعه ی ما و حتی گاهی درجوامع متمدن و مترقی این است که افراد سالم از خانه و خانواده گرفته تا دوست و شهر و شهروند وقتی که با معلولی مواجه می شوند ابتدا ناتوانی های جسمی او را می بینند. این شوه ی نگریستن اشتباه است و بایستی توانایی های باقی مانده ی فرد معلول دیده شود. نکته ای که می خواهم مطرح کنم اینست که اگر عموم مردم بخاطر ناآگاهی؛ ابتدا ناتوانی مامعلولین را می بینند خود ما معلولین نباید اینگونه به خود نگاه کنیم چون حقیقت ماجرا این است که هنوز ما توانایی هایی داریم.

به صحبت های پاراگراف اولم برگردیم. چگونه می شود بعد از اتفاقی که به معلولیت منجر شده است توانایی ها و استعدادی های پیدا و پنهان خود را بشناسیم و بازیابیم؟ به نظر من ما باید در همان ماه های اول برای دقایقی آه و افسوس زاری را کناری بگذاریم و مانند شخص دومی روبروی خود بایستیم و کاملن متفکرانه بر احوال خود دقت کرده و ببینیم چه توانایی های دیگری برای ما مانده و چه استعدادی های دیگری در ما وجود دارد که با همین مقدار توانایی می توانیم به آن بپردازیم و در آن پیشرفت کنیم و شکوفا شویم.

دوستان عزیز معلول من؛ دیگر مانند صد سال پیش یک معلول به فرض اگر پاهایش را از دست می دهد یا بی جان می شود از حرکت محروم نیست چون وسیله ای مانند ویلچر وجود دارد و با ویلچر ما بخشی از استقلال خود را برای حرکت بدست می آوریم. یا مثلن اینکه مانند گذشته های دور بخاطر نبود بستر مناسب دچار زخم های بستر پی در پی نمی شویم چون وسیله ای مانند تشک مواج ویژه ی معلولین وجود دارد. با وجود کالاهای پزشکی و کمک حرکتی ما می توانیم مقداری از توانایی های اندام های از کار افتاده را بازیابی کنیم. اصلن نباید با نگاهی غضب آلود به این وسایل نگاه کنیم و در مقابل استفاده از آنها لج کنیم. این وسایل می توانند مانند دوستی برای ما باشند. البته این وسایل گران است و باید با نام نویسی در سازمان های حمایتی مانند بهزیستی بخشی از آنرا بدست آورد. مهمتر از آن اگر بازیابی توانایی های باقی مانده درآمدزا باشد خود فرد معلول می تواند آنها را خریداری کند. مطمئن باشید اگر بتوانید با پولی که بعداز معلولیت بدست آورده اید هر خریدی چه مربوط به کلاهای پزشکی چه هر خرید شخصی دیگری انجام دهید آن خرید نه تنها شما را از تلخکامی بیرون می کشد بلکه به چنان شور و شادی می رساند که هیچ فرد کاملن سالمی از نظر جسمی نمی تواند آنرا تجربه کند.

مورد دیگری که دوست دارم به آن اشاره کنم این است که ما انسان ها هر چیزی را از دست می دهیم چیزهای دیگری را بدست می آوریم. تصور کنید فردی ترم اول یا دوم دانشگاه دچار ضایعه ی نخاعی شود. امروزه لیسانس گرفتن چنان ویژگی خاصی به نظر نمی آید و تقریبا از همه انتظار می رود لیسانس رشته ای که دوست دارند را براحتی بگیرند. اما اگر کسی که ترم های ابتدایی دچار ضایعه نخاعی شده بتواند لیسانس اش را بگیرد ده ها برابر یک فرد معمولی مورد توجه و تحسین دیگران قرار می گیرد. همه ی انسان ها احتیاج به تحسین خانواده، دوستان و افراد دیگر دارند. یک معلول در مواردی می تواند بسیار تحسین برانگیز شود و تحسین موجب شادی و شعف و انگیزه ی بیشتر برای موفقیت های بعدی می شود.

پی نوشت: دوست دارم تاکید کنم کلمه به کلمه ی این مطلب توسط فردی نوشته شده است که دوازده سال است دچار ضایعه ی نخاعی از ناحیه ی گردن است. هر کلمه را با تمام وجود زندگی کرده و موفقیت ها و ناکامی هایی طی این سالها داشته است. شادی های بسیاری را تجربه کرده و دوست داشت تجربه ی کنونی اش را همان سال های اول می داشت. من با شما غریبه نیستم.

سلاااااام مجدد به همگی
آخیییش بالاخره رسیدم.

خب فاطمه جان با من کار داشتی؟ شرمنده پیامتو ندیدم امروز اصلا سر گوشیم نرفتم خخخ. اگه خصوصی نیست میتونی همینجا بگی، ولی اگه خواستی خصوصی با هم بحرفیم فردا صبح باهات تماس میگیرم.

در مورد شوخیها هم که کاملا متوجه منظور آقا شهروز شدم، ولی این اطمینان رو میدم که تا حالا از شوخی هیچ کدوم از دوستان ناراحت نشدم. امیدوارم کسی رو هم از خودم نرنجونده باشم.
پس نتیجه اینکه در مورد من کاملا خیالتون راحت باشه.

در مورد پست گذاشتن هم حق با آقا شهروزه. هرچند خودم تا حالا پست نذاشتم، ولی دلیلم ترس از پست گذاشتن نیست. تا حالا ایده یا مطلب مناسب نداشتم که پست بذارم.

در مورد موضوع هم که نمیدونم. خخخخخ. سوتی یادم نمیاد. خخخ.

البته قصد خداحافظی ندارم، ولی گفتم تا اونجا که یادمه بنویسم.

راستی بانو جون کامنتای شما رو هم بعدا حتمی میخونم.
فعلا این کامنتمو بفرستم که دوباره جا موندم. خخخ.

خانم کاظمیان.
شما یه پست بنویسید بفرستید.
بهتون قول میدم اگر خوندمش و دیدم که شاید خوب نشده باشه منتشر نمیکنم.
مطمئنم که پست شما عالی خواهد شد.
دیگه زورم به شما نمیرسه به جز این که خواهش کنم پست بزنید خخخ.
روشنک شاید نه. حتماً تو خصوصی بنویس مشکل چیه.
رهگذر خخخ. به جان خودم این یک سه چهار که میگی خیییلی بده نگوووو خخخ.

وااااااااای فاطمه… میوه میرف استکان چایی میومد… شیرینی میرف بشقاب میومد… بعدشم که شاما کشیدن… حدود پنجاه نفری بودیم… آره همه رو من شستم… منو با ماشین ظرفشویی اشتبا گرفته بودن…خخخخخخخ… تقصیر خودم شد… حالشا نداشتم برم بیشینم قاطیشون تو آشپزخونه خودمو مشغول کردم… ازشون خوشم نمیومد… آدمای چیپ و سطح پایین توشون زیاد بود… عه عه… ترجیح دادم قابلمه بشورم…خخخخخخخ

فاطمه .میخوای ب عمه کک مکی جذامی بدبختم بگم قبل مرگش این آهنگا بده بت ؟؟
هوی عمه …قبل این ک نفست ب شماره بیفته کنیزی خانم حسینیا بکن و این آهنگ سیاه چشمون رو تقدیمشون کن …
فک کنم انقد پیر و فرسوده ای ک این آهنگا داشته باشی …هییی

رهگذر قراره از سوتیهایی که تو خونه بابت ندیدنمون دادیم بگیم.
منتها تو میتونی سوتیهای توی خونه رو بگی که توی کارهای خونه مرتکب شدی.

یاد داشتی بر ماده ۱۲ قانون حمایت از معلولان “البته سابقش مورد نظرشون بوده حتمی”

پیرو بخشی از صحبت هایم در هفدهمین عصرانه ی هامون می خواهم به ماده ی ۱۲«قانون جامع حمایت از حقوق معلولان» مصوبه ی اردیبشهت ۱۳۸۶ مجلس شورای اسلامی اشاراتی داشته باشم. قانون گذار در قانون جامع یادشده در ماده ی دوازدهم آورده است.

“سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران موظف است حداقل دو ساعت از برنامه های خود را در هر هفته در زمان مناسب به برنامه های سازمان بهزیستی کشور و آشنایی مردم با توانمندی‌های معلولین اختصاص دهد.”

متاسفانه باید عنوان کنم ماده ی مورد نظر نیز مانند بسیاری از ماده های دیگر “قانون جامع حمایت از معلولین” به اجرا درنیامده است. در این ماده، سازمان صدا و سیما موظف شده در هفته حداقل دو ساعت به پخش برنامه های اختصاصی پیرامون مسایل معلولین بپردازد. اینکه دیگر برنامه های صدا و سیما به مناسبت های مختلف از جمله دوزادهم آذرماه (روز جهانی معلولین) و یا ایام ماه رمضان برنامه های مختلف و غیر تخصصی و بدون کمترین تحقیق و شناختی تهیه کرده و پخش کند جزو قانون مذکور نیست و دردی را از هزاران درد معلولین و سازمان بهزیستی کشور دوا نخواهد کرد. گستره ی مشکلات عموم معلولین کشور و برنامه ی سازمان بهزیستی آن قدر گسترده است که کمترینشان در برنامه های ده،بیست دقیقه ای مناسبتی مطرح نمی شود. صدا و سیما به علت پوشش گسترده اش در اقصا نقاط کشور بهترین رسانه ی فراگیر برای بیان برنامه های بهزیستی و مشکلات معلولین است. قانون گزاران خانه ی ملت هم به این موضوع واقف بوده اند وگرنه چرا باید چنین ماده ای در قانون جامع بیاورند.

چرا مسئولین رسانه ی ملی تاکنون که بیش از شش سال از تصویب و ابلاغ این قانون به سازمان صداو سیما می گذرد حتا یک برنامه هفتگی تخصصی و شفاف با مشارکت معلولین؛ پیرامون دغدغه ها، مشکلات و موفقیت های معلولین ندارد؟! چرا من به عنوان کسی که دوازده سال است دچار معلولیت شده ام هر روز در برنامه های مختلف تخصصی و حاشیه ای باید ده ها بار چهره ی کفاشیان و رویانیان و فتح الله زاده را ببینم ولی حتا یکبار چهره ی رئیس سازمان بهزیستی کشور را در برنامه ای تخصصی و چالشی ندیده باشم. موضوع این است که عموم معلولین کشور نمی دانند بودجه ی سالانه ی سازمان بهزیستی چه قدر است و در کجا و چگونه هزینه می شود. آن هم در مملکتی که چند سال پیش توسط یکی از کانال های تلویزیونی شخصن شنیدم بیش از هفت میلیون جانباز و معلول در آن زندگی می کند. متاسفانه رسانه ی ملی برای موضوعاتی که قانون مشخصی برایش تدون نشده، ده ها ساعت ذز هفته برنامه دارد ولی برای ضرورتی مانند طرح مشکلات، دغدغه ها و موفیقت های معلولین پیرو قانون عمل نمی کند. انگار نه انگار این هفت میلیون جانباز عزیز و معلولین محروم از حق و حقوقشان جزو افراد این مملکت هستند و سهمی از رسانه ی ملی هم دارند. هفت میلیون نفر یعنی ده درصد افراد این کشور…

دو سه سال پیش یکی از اعضاء کمیسیون های تخصصی مجلس هزینه ی سالانه یک معلول نخاعی را ۲۲ میلیون تومان عنوان کرد در صورتی که سازمان بهزیستی – حداقل در استان بوشهر- کمتر از ۱۰ درصد این مبلغ را به عنوان حق برستاری طی یک سال، آن هم به صورت کاملن نامنظم پرداخت می کند. که آن هم به همه ی معلولین نخاعی تحت پوشش اش اختصاص نمی یابد. به گمان شما طرح چنین مشکلاتی کجا باید صورت بگیرد؟ مطمئنن یکی از جاهایی که باید طرح مشکل شود سازمان صدا و سیما است.

به گمان من همین “قانون جامع حمایت از حقوق معلولان” که دستور العملی بسیار مناسب با دغدغه ها و مشکلات معلولین است را سازمان صدا و سیما طی برنامه ای حداقل باید چندین و چند بار فقط روخوانی کند تا عموم معلولین مملکت نسبت به حق و حقوقشان مطلع شوند. متاسفانه اکثریت معلولین کشور حتا از وجود چنین قانون جامع ای مطلع نیستند تا با پیگیری حق و حقوقشان طبق ماده های شانزده گانه اش عمده مشکلاتشان را برطرف کنند. شخصن خود من اگر به اینترنت دسترسی نداشتم از وجود چنین قانونی بی اطلاع می ماندم. آیا همه ی معلولین مملکت به اینترنت دسترسی دارند؟ خوشبختانه من وقتی که دچار معلولیت شدم شاغل بوده و انداک حقوق ماهیانه ای داشته و دارم. همچنین برای تهیه ی کالاهای پزشکی ام از طرف سازمان محل خدمتم حمایت هایی می شوم، با این همه با مشکلات عدیده ای درگیر هستم. مورد دیگر حتا من هم سالیانه به بیست و دو میلیون تومان پول جهت رفع مشکلاتم در جهت داشتن یک زندگی طبیعی و درمانی مناسب، دسترسی ندارم و تنها تومان در سال دسترسی ندارم و تنها حدود پنج، شش میلیون تومان جهت خرید کالاهای بزشکی مصرف روزانه ام می توانم هزینه کنم و بعنوان مثال از فیزیوتراپی که هزینه اش بسیار بالاست محروم هستم.

موضوعی که در این مطلب از آن غافل ماندم این است که بالاخره سازمان صدا و سیما یک نهاد فرهنگی است و بعد از مشکلات معیشتی و درمانی بزرگترین مشکل عموم معلولین کشور ما مشکل عدم فرهنگ سازی مناسب جهت خودباوری و حضور دوباره و مثمرثمر در جامعه است. شاید بزرگترین مانع در این امر برخورد نامناسب و گاهن توهین آمیز اغلب افراد جامعه با فرد معلول باشد. متاسفانه چنین برخورد هایی اعتماد به نفس فرد معلول را خدشه دار کرده و نتیجه اینکه اغلب آنها انزوا و به کنج خانه رفتن را به حضور در جامعه ترجیح می دهند. سازمان صدا و سیما جهت فرهنگ سازی و رفع چنین مشکلی تا کنون چه کرده است؟ تقریبن هیچ… (باز هم تاکید می کنم معرفی ناقص و ناشیانه ی تعدادی معلول موفق در شوها و برنامه های مناسبتی جهت پر کردن دقایق خالی برنامه ی مختلف تاثیر چندانی در بهبود عموم معلولین مملکت ندارد) مورد دیگر چرا اثری از معلولین ناموفق در تلویزیون نیست. اینکه چرا موفق نبوده اند و چه شد که بعد از معلولیت به آسیب های عدیده ی دیگری در زندگیشان گرفتار شدند. متاسفانه من بارها شنیده ام برخی معلولین بعد از اینکه دچار آسیب شده اند و با گذر زمان نتوانسته اند زندگیشان را به اصطلاح جمع و جور کنند گرفتار اعتیاد به قرض های اعصاب بشدت مضر و حتی مواد مخدر شده اند. سازمان صدا و سیما جهت طرح مشکل و ارائه ی راهکارهای مناسب و ایجاد خودباوری در معلولین چه کرده است؟ جواب را همه ی شما میدانید…

نهایتا امید است فرهنگ سازی و حضور افراد دارای معلولیت و مسئولینی که در این زمینه باید پاسخگو باشند و همچنین کارشناسان تحصیلکرده و خبره در این زمینه در رسانه های نوشتاری و تصویری نمود بیشتری پیدا کند.

خانم کاظمیان .الهی رهگذر و شهروز فدای یه تار موم بشن …هععععی چرا کچل شم خو /؟؟؟؟
الهی رهگذر پیشمرگ حضور باسعادتتون بشه …هععععععععی

دارمش عمه… خیلی ام میگوشمش…
سیا چشمون قسم خوردی که جز مال من نباشی
قسم خوردی که اینجور غافل از حال من نباشی…
فاطمه تو میخوایش؟ چطوری بدمت؟ این شیپورچی بلده لینک بذاره من بلد نیستم…
شهروز حسینی چرا بده؟ زشته؟ خب یه حرفه دیگه… ای بابا… پس من چی صدات بزنم؟ خودت یه شماره بده…خخخخخ

از بس کد بانو بازی در میاری رهگذر, یه خورده خراب کاری کن یه دو تا بشقاب بشکن بعدش همه یه بشقاب میوه و یه کاسه آجیل میذارند جلوت یه تراول هم بهت می دند التماست می کنند ظرفاشون رو نشوری خخخخ

دیروز بهت اس ام اس دادم نمیدونم شماره را از ایمیلم برداشتم شاید اشتباهی شده ولی این مهم نیست, من دیشب خواستم برم اون کتابخونه همون جوری که درس میخونم بذارم کتاب دانلود بشه چون خیلی از ترافیکم مونده و چیزی نمونده که تمدید بشه ولی به مشکل خوردم امروز میخواستم که بهت زنگ بزنم ولی نشد یه مشکلی پیش اومد نتونستم.

وقت آن شد که سر خویش، من از غم شکنم
آهی از دل کشم و حلقهٔ ماتم شکنم
گر مراد دل من را ندهد این گردون
همه اوضاع جهان، یکسره در هم شکنم
باده از کاس سفالین خورم و از مستی
به یقین جام جهان بین به سر جم شکنم
گر شود رام دمی ساقی و می گیرم از او
ترک عقبی کنم و توبه دمادم شکنم
شرحی از یوسف گمگشته خود گر بدهم
شهرت گریه یعقوب، مسلّم شکنم
سر شوریدهٔ خود، گر بنهم بر زانو
صبر ایّوب، از این شهره به عالم شکنم
بارها یار بدیدم به صبوحی می‌گفت
عزم دارم که ز هجرم قدت از غم شکنم

هنوز یار تو هستم حالیتم نیست .
به هیچکی دل نبستم حالیتم نیست.
سیاه چشمون میخوام حالمو بپرسی ..
بشی مهمونم احوالمو بپرسی .
نگفتی نکنه خونش خرابه
ندیدنم واسش .رنج و عزابه ..

نگفتی که غریب این ولایت
تموم زندگیش نقش برابه ..تموم زندگیش .نقش بر آبه
/.هععععی
خانم کاظمیان من ک ناچیزم برا شما ..عمه باید پیشمرگدون بشه ک ارزش منده …هععععععی
عمه بیمیری …من اگه شیپورچیم که تو باس پاکوتاه باشی ..دختری در مزرعه ک یادت هس عمه …!

بچه ها خیلی سال پیش من این دلستر تلخا رو تا به اون روز نخورده بودم.
یخچالو باز کردم دیدم یه قوطی هست توش. به هوای رانی بودن برش داشتم درشو باز کردم و یه ذره ازش خوردم. دیدم خیلی تلخه. همشو ریختم دور قوطیشم انداختم سطل آشغال. بعد به مامانم گفتم این رانیه که خریده بودی خراب بود که. اونم گفت که این دلستر معمولیه خخخ.
یعنی تو افق محو شدم رفت خخخ.

بیچاره لیلی،قصهءمجنون ازآه دل لیلی رونق گرفت،ولی شوریدگی مجنون افسانه شد.

بیچاره لیلی،باپرهای بسته ودلی سوخته درحصارخانه پرپرمیزد،ولی مجنون راآوارگی دشت وبیابان شهرهءخاص وعام کرد.

بیچاره لیلی،لیلی عشق سوزانش رادرسینه مخفی کرده بود،سوختن وآب شدنش راکسی نفهمید.ولی مجنون باتفخّراززیبایی لیلی ازنگاه خود دم میزد.

بیچاره لیلی،درمیان خویشان بیگانه،عشق رامحجوبانه درصندوق سینه ازچشم اغیارپنهان کرده بود.آنقدروجودش پاک بودکه فریادفراق وعشقش راصدای شکستن ظرفی باظرافت زنانه برسرزمان آوارکرد.آن وقت مجنون بی پروادرهمه جافریادبرآوردونشانهءعشقش رابرسرزبانهاافکندکه:اگربامن نبودش هیچ میلی،چراظرف مرابشکست لیلی.

بیچاره لیلی،جنون عشق وجودش رامی سوزاندوخاکسترمی کرد.درفراق مجنون،مجنون اصلی جنون عشق اوبودوچه زودخاک بسترش شد.آن وقت نام جنون عشق رامجنون یدک کشیدوآوازه اش گوشنوازشد.

بــیــچـــاره لـــیــــلــــی،بیچاره…..

شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید
محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید
خطوط منحنی خنده را خراب کنید
طنین نام مرا موریانه خواهد خورد
مرا به نام دگر غیر از این خطاب کنید
دگر به منطق منسوخ مرگ می خندم
مگر به شیوه ی دیگر مرا مجاب کنید
در انجماد سکون ، پیش از آنکه سنگ شوم
مرا به هرم نفسهای عشق آب کنید
مگر سماجت پولادی سکوت مرا
درون کوره ی فریاد خود مذاب کنید
بلاغت غم من انتشار خواهد یافت
اگر که متن سکوت مرا کتاب کنید

ز بازار محبت غم خریدم
خریدم غم ولیکن کم خریدم
همین داغی که حالا بر دل ماست
ندانم از کدام عالم خریدم
عسل میجستم ‌از بازار هستی
عدم رخ داد جایش سم خریدم
ز عشق و عاشقی آگه نبودم
غم و درد ترا مبهم خریدم
نبودم واقف از آیینهء دل
که از جمشید جام جم خریدم
برای زخم ناسور دل خویش
ز مژگان کسی مرهم خریدم
محبت عشقری راحت ندارد
ز مجبوری متاع غم خریدم

اندر دل بی وفا غــم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مـرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غـم که هزار آفرین بر غم باد

خخخخخخخخخ بانو خیلی باحال میگی راه حل خوبی هستش ها خخخخخخخخخ.
ولی جدی من دلم نمیاد بزنم ظرف کسی را بشکنم میدونی من توی خونیه دیگران همان کاری را میکنم که توی خونهی خودم انجام میدم. ولی بعضی ها اینجوری نیستن ها منظورم به تو نیست بانو کلی میگم.
ولی یه بار امتحان کنیم البته من هر جایی کار نمیکنم به آدمش نگاه میکنم بعد خخخخخخخ.

چه غریب ماندی ای دل ! نه غمی ،نه غمگساری
نه به انتظار یاری ، نه ز یار انتظاری
غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد
که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری
چه چراغ چشم دارد از شبان و روزان
که به هفت آسمانش نه ستاره ای ست باری
دل من ! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی
چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری
نرسید آن ماهی که به تو پرتوی رساند
دل آبگینه بشکن که نماند جز غباری
همه عمر چشم بودم که مگر گلی بخندد
دگر ای امید خون شو که فرو خلید خاری
سحرم کشیده خنجر که ، چرا شبت نکشته ست
تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری
به سرشک همچو باران ز برت چه برخورم من؟
که چو سنگ تیره ماندی همه عمر بر مزاری
چو به زندگان نبخشی تو گناه زندگانی
بگذار تا بمیرد به بر تو زنده واری
نه چنان شکست پشتم که دوباره سر بر آرم
منم آن درخت پیری که نداشت برگ و باری
سر بی پناه پیری به کنار گیر و بگذر
که به غیر مرگ دیر نگشایدت کناری
به غروب این بیابان بنشین غریب و تنها
بنگر وفای یاران که رها کنند یاری

همــه عالم وفاداری کجاســت
غم به خروارست غمخواری کجاست
درد دل چندان کـــه گنجـد در ضمیـــر
حاصلست از عشــق دلداری کجاست
گـر به گـیتی نیســـت دلداری مـــرا
ممکن است از بخــت دل‌باری کجاست
انــدریــن ایـــام در بـــاغ وفــــا
گــر نمی‌روید گلـی خاری کـجاست
جان فـــدای یار کردن هســت سهل
کـاشکی یار بسی یاری کـجاست
در جهان عاشقی بینم همی
یک جهان بی‌کار با کـاری کجاست

ای آنکه پس از ما به جهان غم داری
نیکو بنگر که از چه ماتم داری
غافل شده ای از آنچه داری با خویش
در ماتم آنی که چه ها کم داری…

اگر که گل رود از باغ باغبانان چه کند ؟
چو بی بهار شود با غم خزان چه کند ؟
کسی که مهر گل از دل نمیتواند کند
به باغ خشک در ایام مهرگان چه کند
به گریه زنگ غم از دل بشوی و شادان باش
دل گرفته غم خفته را نهان چه کند

تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پرکن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه

این قافله عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب می گذرد

بر خیر و مخور غم جهان گذران
خوش باشو دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت به تو خود نیامدی از دگران

بانو طاها میدونی شبیه چیه؟
این راننده کامیونا هستن که میفتن تو جاده همینطوری واسه خودشون میرن هیچ توجهی هم به چراغ دادن و بوق زدن و کلاً ماشینای پشت سر و رو به روشون ندارن. دقیقاً عین اوناست.
فقط کپی میکنه پیست میکنه.
عین دستگاه زیراکس میمونه خخخ.

یکی از دوستانم چن وق پیش نامزد کرد با یکی از پسرای دانشگا… این پسره از این شهید زنده هاس… خییییییلی پسر خوب و با حالیه… از بر و بچ جامعه اسلامی و ایناس… قیافه خود خط مقدمه…خخخخخخ… این پسره موتور داره… دانشگاه با هم بودیم که این رفیق ما گف بیا رهگذر برسونیمت…خخخخخ… گفتم: چی: با موتور؟ هاهاهاهاهاهاهاها… اوناییکه منا دیدن میدونن که کمپوزیسیوم اص به موتور نمیخوره… اصلاً تا حالا سوار نشده بودم که… هی گفتم نععععع… هی این دو تا چولمنگا گفتن بیا تجربه کن… خلاصه مام رفتیم که تجربه کنیم… از دانشگاه تا خود دروازه شیراز که پیاده شدم این خر ویراژ داد، لایی کشید، خلاف رفت و هر هنری داشت پیاده کرد و منم این پشت جیییییییییییغ… جیییییییییییغ… هر کی میدید فک میکرد این دو تا منو دزدیدن…خخخخخخخ… خلاصه رسیدیم و من میخواستم پیاده شدم… پیاده شدم ولی پام پیاده نمیشد… چسبیده بود به موتور… هی زدم تو سر پسره که خره موتورت ولم نیمیکونه که… خخخخخخخ….وااااااااای پام چسبیده بود به اگزوز… خلاصه کفشمو از اگزوز کندم ولی ته کفشم موند، خودش اومد… خخخخخخخ… پامو گذاشته بودم رو اگزوز…الان این کفشم یکیش کف نداره یکیش کف داره بدبخ…

یه دفعه ما نوخود را پخته بودیم گذاشته بودیم تو فریزر میخواستیم آش درست کنیم مثلا نوخود را برداشتیم ریختیم داخل آش وقتی که آش پخته بود دوست بینامون هم اون شب خونمون بود گفت که چه آشتون جا افتاده وای نوخود هاش هم اصلا معلوم نیست تازه هم برای همسایه بالایی هم بردیم اونم حسابی تعریف کرد
منم رفتم یواشکی به ساناز گفتم راستی تو نوخود تو این آش دیدی؟ اونم ندیده بود بعد که رفتیم سر فریزر دیدیم که نوخود ها سر حجاش هست وای خدای من نگو که اونها آلبالو برای پلو آلبالو بوده خخخخ خلاصه اونشب چیزی نگفتیم وقتی دوستمون رفت خونشون بهش زنگ زدیم که اون آشی که خوردی به جای نوخود توش آلبالو بود ولی اون باور نمیکرد بعد کمی فکر کرد و گفت دیدم رنگش قرمز شده هاااا و کلی خندیدیم خخخخ

وااای فاطمه تو این کارو نکنی ها تازه هی برات نوچ و نیچ می کنند این رهگذر قضیه ش فرق فوکوله جانم …. هر کسی برای خودش یه راه حل داره خب خخخخ

نه شهروز حسینی… طاها مث این بازداشتیا میمونه تو فیلما که تو بازداشتگاهها هی میخونندا…خخخخخخخخ…

آره نمیشه که آپلود کنی خخخخخخخ.وای من الان یادم افتاد یه بنده خدای رفته بود سر یخچال عرق نعنا را به جای آب سرکشیده بود خخخخخخخ نمیدونی چه قدر بهش خندیدم بهش گفتم بوش را حس نکردی میگفت تشنه بودم دقت نکردم, بوش خیلی زیاده ولی نمیدونم چرا نفهمیده شاید چون ببین بود خخخخخخخخ.

واااای خانم کاظمیاااان خخخخ من آش رشته آلبالوییی می خواااام شکلک جدی جدی جدیییی …. به اعظم بگید برام درست کنه تا بهش بگم سانااااز ….. واااای میخاااام

ما یه مدت خوکچه هندی داشتیم.
یه بار رفتم سر یخچال یه خیار برداشتم نصفش کردم بردم نصفشو انداختم واسه این که بخوره. نصفه ی دیگه رو هم نمک زدم که خودم بخورم. منتها طرف کدو از آب در اومد خخخ.

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
همان یک لحظه اول، که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان
جهان را با همه زیبایی و زشتی، به روی یکدگر، ویرانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
که در همسایه صدها گرسنه
چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم
نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم ، بر لب پیمانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
که می دیدم یکی عریان و لرزان، دیگری پوشیده از صد جامه رنگین
زمین و آسمان را واژگون مستانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
نه طاعت میپذیرفتم
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده
پاره پاره در کف زاهد نمایان ، سبحه صد دانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو، آواره و دیوانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان
سراپای وجود بی وفا معشوق را، پروانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
بعرش کبریایی، با همه صبر خدایی
تا که میدیدم عزیز نابجایی، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد
گردش این چرخ را وارونه ، بی صبرانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
که میدیدم مشوش عارف و عامی
ز برق فتنه این علم عالم سوز مردم کش
بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری
در این دنیای پر افسانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
چرا من جای او باشم
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و
تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد
وگرنه من بجای او چو بودم
یکنفس کی عادلانه سازشی ، با جاهل و فرزانه میکردم
عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد

من نه تنها !به تو.حتی !به خودم .بد کردم !!!
نمیدونم ..با چه رویی ..پیشِ تو .برگردم؟؟؟
آبرویِ هر چی عشق و عاشقیه بردم .
حقمِ اگه تو قلب عاشق تو مُردم .
یادِ خاطراتمون .
بد جور عزابم میده .
دیگه احساس .از وجود بیکسم .ترسیده ..
آینه هم.طاقتش .از دیدن من سر اومده ..
حتی دنیا نمیخواد .دیگه .جوابمو بده …
منو نبخش .
اگه میرم .بیصدا …
نمیگم با من بیا .
از خودت نپرس چراااااااااااااااا
؟؟؟
منو نبخش .
بخدا .لایق نبودم .
فهمیدم .عاشق نبودم.
عاشقو ..صادق نبودم…
شبتون شونیز .

خب منم یه خاطره موتوری بگم خخخ:
وقتی کارآمخوز وکالت بودم یه روز که رفتم دفتر یه موتور توی راهروی دفتر پارک شده بود, بعد من به منشی وکیل سرپرستم گفتم: این موتور آقای مهرابی بود توی راهرو پارک بودخخخخخ واااای کلاسش رو وااااای پکوندم خخخخخ از خنده پکیده بود خانم منشی فکر کنم تو ذهنش داشت آقای مهرابی رو روی موتور تصور می کرد واااای……

یه بار فامیلامون اومده بودن خونمون. من رو مبل یه نفره نشسته بودم. کنار من هم مبل سه نفره بود. یه مدت که گذشت دیدم یه چیزی شبیه طناب یا ریسمان یا همچین چیزی کنارم از مبل بغلی آویزونه. آقا ما اینو هی گرفتیم اول یواش کشیدم دیدم نمیاد. یه کم محکمتر کشیدم دیدم نمیاد. دیگه قاطی کردم محکممم کشیدم که ناگهان یه صدای جییییغ بلند شد.
این دختر فامیلمون دراز کشیده بود روی مبل و چون موهاشو بافته بود آویزون شده بود کنار مبل خخخ. زدم کشتم دختر مردمو خخخ.

فاطمه جان پیامت که در مورد کتابخانه برلین باشه نرسیده!
فردا صبح حتمی باهات تماس میگیرم. بازم بابت کوتاهی خودم شرمندم.

آقا شهروز نمیدونم، ولی فکر کنم اگه یادتون باشه پریسا تو یکی از پستای شما کامنت گذاشته بود که دستم درد میکنه که شما بهش توصیه کردید که حتما بره دکتر.
فکر میکنم این همون دست درد باشه. چون تو پست فاطمه هم نوشته بود که دستم درد میکنه و دارم یه دستی میتایپم.

بابای من موتور هم داره و کلا بابام معتقد هست هوا که خوب باشه موتور باید سوار شد شکلک تو ترافیک نمی مونی و کلا ده بیست دقیقه ای به همه جا میرسی…. منم که عااااشق موتور …. البته بابای من با احتیاط رانندگی می کنه ویراژ و اینا تا حالا تجربه نکردم….
ولی یه بار قرار بود بریم بیرون بگردیم بعد مامانم دیر کرده بود منم برعکس روی موتور نشستم به بابام گفتم یه کم این مدلی برون ببینم چطوری میشه, بابام هم نامردی نکرد یه دور کامل جلو در و همسایه منو تابوند وااای خییلی خخخ بود ولی به هیجانش می ارزید که خخخخ

برادر زادم؟ نه معدوم نیمیشه… معمولاً مغشوش میشه ذهنش… آخه ذهنم که نداره… همین یه نخودی که تو کله ش قل قل میخوره فک کنم تو حلقش گیر کرد افتاد مرد…
آهای پرواز خیر ندیده ی خر… پاکوتا سگ بود… بزنم بیمیری؟… خخخخخ… عه عه عه… تو میدونی من از تو چن سال بزرگترم؟ کم کم شصت ساااااااااااال… خخخخخخخخخخ… به بزرگترت احترام بذار جوجه اردک زشت…
خخخخخخخ…
بچا شب خوش…

منم شعر خوندن دوست دارم البته خودم بلد نیستم بخونم پارس آوا و ای اسپیک بهتر از من می خونند خخخ …..
نه خب همین طوری می گیم شکلک شوخی …. جدی ناراحت می شید از شوخی هامون آیا؟

یه بارم داشتیم تو خونه توپ بازی میکردیم.
منم در یک صحنه جوگیر شدم و یه شوت محکم زدم که شدتش به حدی بود که فاصله ی حدوداً ده متری رو در یک ثانیه طی کرد و رفت خورد تو شیشه ی در بوفه و خورد خاک شیرش کرد.
لامسب شیشه ی درش از این شیشه هاست که از دو سه جا باید خم بشه هیچ جا گیر نمیاد الآن چند ساله که بوفمون یه درش شیشه نداره خخخ.

خخخخخخخخخ حسینی خدای من طناب کجا موی بافته کجا خخخخخخخخخ.عصری برات فرستادم میدونی راستش نمیدونم مشکل از چی هستش که گاهی پیامهای دوستام هم بهم نمیرسه پیام من هم بهشون نمیره.

چقدر خاطرات شما خنده دار هستند راست هست یا از خودتون مینویسید آخه شما قلم خوبی دارید فکرتون هم خیلی خوب کار میکنه جدی خیلی خوب مینویسید

خواهر دومی من اول موتور یاد گرفت بعد رانندگی ماشین, به عقیده بابام اگه موتور بتونی برونی راننده خوبی میشی, بعد این خواهرم توی حیاط خونه و صحرا و اینا تمرین می کرد, یه بار نمی دونم سر چی شد که شوخی شوخی گفت اگه مثلا فلان نه من موتور رو بر میدارم میبرم بیرون تو کوچه که جدیش نگرفتند و با موتور رفت خونه مامان جونم شکلک پیاده ده دقیقه راه هست خخخخ تازه یه بار هم من جونم رو گذاشتم کف دستم پشت ترکش نشستم رفته بودیم یه پارکی فکر کنم….

من دیگه برم درو ببندم.
اما موضوع شنبه شب.
شنبه شب از ظرفیتهامون میگیم.
این که ظرفیت ما در زمینه های مختلف چه قدره؟
توی جنبه ی شوخی داشتن، توی کنترل خشم، توی تحمل سختیها، توی تصمیمگیریها در شرایط سخت، توی پذیرش انتقاد و امثال اینها.
خلاصه شنبه ظرفیتها رو بررسی میکنیم.
مواظب خودتون و خوبیهاتون باشید.
شبتون به خیر.
بدرود.

گفتی که تو را شوم مدار اندیشه
دل خوش کن و بر صبر گمار اندیشه
کو صبر و چه دل، کنچه دلش می‌خوانند
یک قطره‌ی خون است و هزار اندیشه

گر بخون دل میسر آب ونانی شد مرا
در مقام صبر اینهم امتحانی شد مرا
عمر از پنجه گذشت و پنجه غم بر گلو
صبر را نازم شه صاحبقرانی شد مرا
طوطی و آینه دیدی ، شاعر وعزلت ببین
سایه دیوار حیرت همزبانی شد مرا
هر زمان ثابت شدم در سیر این صحرای کور
ریگ غلطانی درای کاروانی شد مرا
تا گلی از روزن طاق قفس بویم ز باغ
پله پله رنج ومحنت نردبانی شد مرا
در صف این گله بودم از تواضع بره ای
هر که در دست آمدش چوبی شبانی شد مرا
ایکه می جویی مکان وحال و روزم را بناز
کوچه هر خانه بر دوشی نشانی شد مرا
روزگارا من حریفم هرچه پا پیچم شوی
غیرت از قید وارستن توانی شد مرا
من بآب آبرو سبزم، بباران گو مبار
هر سرای دوستانم ، بوستانی شد مرا
ایکه خود غرق سلاح جوری و ما بی سلاح
هر دعای نیمه شب تیر وکمانی شد مرا
در من از خورشید سوزان قیامت باک نیست
بال عنقای کرامت سایبانی شد مرا

باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
ای دل اندربند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
کار ملک است آن که تدبیر و تامل بایدش
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش…

متاسفانه با خبر شدیم .دوست عزیزمان .ویرایشگر گرامی .سرکار خانم پریسیما پریزاده .عصر امروز. سکته مغزی کرده و به کما رفته اند …!!!
پزشکانِ زنجان .از بهبودیِ ایشان قطع امید کرده اند و گفته اند”: هعععععععععععی /…دیگه کارشون تمومه …
به مناسبتِ درگذشت آن مرحومه .فردا صوب .مجلس ترحیمی در زنجان و حومه برگزار خواهد شد ..ضمنا .تمام هزینه های مراسم .به درخواست آن مرحومه مغفور …به بچای بیسرپرست زنجان .تقدیم خواهد شد ..
هر گل ک بیشتر ب چمن میداد صفا .گلچین روزگار .امانش نداد و رفت ..
روحش شاد .یادش گرامی ..

کو؟ کو این شهروز کو می خوام نیستش کنم بگیریدش نذارید در بره به جان خودم من امشب این رو باید حتما بشوتم بچسبه به سقف شهرووووز کجایی

اول یکی اون ساطورو به من بده ببینم.
نه ساطور نه. اصلا هفتیرم کوووو؟
پرواز تکون بخوری شلیک میکنم.

واااای به دادم برسییید. بدبخت شدمم. پریسا منو نبینه. بچه ها من پشت این پرده ی پنجره میمونم کسی نگه من اینجااام.
نمیدونم چی کار کردم که از دیروز دنبالم افتاده میخواد منو بکشه دلیلشم نمیگه خخخ.

روشنک /مرگ حقه ..نوبت تو ام میرسه ..یه شبم اطلاعیه خودتا میزنم اینجا .خخخخخخخخخخ.
واااااااای آره جون شهروز ..دکیه گف هععععععی .حیف پریسیما ….
نازنین ..ببین ..اون هفت تیر اسباب بازی نیستااااااااااااااااااااااااااا
..عه عه عه …الان شلیک میکنم بری پیش پریسیماااااااااااااااا

پریسا جونم دستت شکسته آیا؟ آخی چرا خو؟
منم شدیدا مایلم بکشمت شهروز این سعید چی میگه؟ از کجا دونست من مایل به پست زدن نبودم هااااااان؟

بچا /شماها با همه اینقد زود صمیمی میشین ؟؟؟
یهویی به هم میگین خاک تو سرت و این حرفاااااااااااااااااااا
..حالا من با همسنای خودم شوخی کنم بم بگن عیبی نداره ولی دیگه نعععععععععععععع هر کسیییییییییییییییییییی

بابا ول کنید برید کنار اصرار نکنید من امشب باید حسابش رو برسم پروااااز بده اون ساطور گور به گوریت رو برید کنااار ببینم تا در نرفته به۱۱قسمت نامساوی می خوام تقسیمش کنم. ول کن دستم رو بذار بزنم اصلا راه نداره باید امشب خاتمه این ماجرای سیاه ثبت بشه آآآآآیی نفس کششششش شکلک۱دفعه با ساطور پرواز پریدم خیز برداشتم طرف این وسط همه ریختن این وسط درست کنن اوضاع رو خراب تر شد همه ریختن به هم همه چیز ریخت به هم های و هویی به راه افتاده که بیا و ببین این وسط شهروز رو دیدمش از روی بقیه که وسط هم تهچین گوش کنی شدیم خیز برداشتم بزنمش من گفتم آآآآآییی بقیه همه هم صدا و در هم بر هم گفتن آآآآآیییی شهروز جاخالی داد در بره من جاخالی دادم از دست این ها در برم این ها همه خوردن به هم ریختن این وسط من پریدم بالای میز بزرگه۱سماور آب جوش خالی کردم روی تمااااام زغال های قلیون های روی این میز کناریه بعدش هم جفت دست هام رو باز کردم به سبک دعوا های برره با هوااااری از ته دل به نشان رضایت پریدم روی تپه آدم این وسطصحنه ای شد که

مهدی پرواز شونزده سال ازت بزرگتره.
لطفاً رعایت کن.
گلپریجون تو هم بیخیال.
روشنک خب سعید تو شب نشینیها میاد.
من چی کار کنم خب خخخ.
ندیدی یه وقتایی کامنت میده آیا خخخ.

پرواز بیا دادا بیا پیشی خودم بوگو دردت چیچیه؟ درسات سنگسن بوده واسی بیدار موندن رفتی تو کاره شیشه واااااای شیشه ایی شدی رفت؟ بیا خودم کمکت میکنم ترک کنی اوضاعت خعلییی خرابه دیگه توهماتت تابلو شده خخخ خخخخ

حالا به پرواز یه چیزی میگما
پریسیما
نمیدونی
چی شده
پرواز
پرواز چی گفته
ازش بپرس
پرواز ناراحتی

من با دخترا زود صمیمی میشم ولی نه این که یهویی بگم خاک تو سرت خخخ البته با نابیناها خیلی زودتر صمیمی می شم ولی با بینا ها کمتر ….

فاطمه جان و روشنک عزیز ممنونم از محبت۲تاتون. دستم خیلی چیزیش نیست عزیز ها ولی من این روز ها۱سلسله گرفتاری های زنجیره ای درگیرم کردن که یکیشون سیستم بی تربیتمه. الان هم با ویندوز نصفه نیمه اومدم. می خوام بشینم جرأت کنم برم توی کار عوض کردن ویندوز اون هم تنها و واسه دفعه اول ولی کو شجاعت! گفتم امشب بیام شهروز رو که به لوستر چسبش زدم ببینم شجاعت عوض کردن ویندوزم رو پیدا می کنم یا نه. شهروز! شکلک۱لحظه نگاهم متمرکز شد. شکلک چشم هام از خشمی دوباره گشاد شدن. شکلک مکث تموم شد دوباره هواااار برید کنار می خوام بکشمش این رووووو! دلیلش رو هم توی کامنت بعدی میام میگم الان کلی جا موندم.

سلااااام بانو و خانم کاظمیان و رها باجی و پریسیما و پریسا و هرکی بازم جدید اومده
فاطمه نازنین حسینی پرواز شماها را همون اول کلی سلام دادم

خوب دلیل دلیل دلییییل.
این شهروز یادم نیست چندین و چندین تا شبنشینی پیش بود. خیلی وقت پیش بود باز هم یادم نیست من چیکار کرده بودم که۱دفعه اومد وسط شبنشینی بهم گیر داد من بیچاره واسه خودم۱گوشه نشسته بودم مظلوم مظلوم داشتم۱مشت آجیل می خوردم شما ها رو تماشا می کردم این۱دفعه شد بلای زمینی نازل شد ببه روانم یقهم رو گرفت که تو باید فردا شب پست شبنشینی بزنی. من هم جدی نگرفتم و این، این این این آره همین، جدی گیر داد که فردا شب پستت رو باید بدی. من هم بعد از شبنشینی رفتم پشت صحنه که ببین شهروز بیخیال شو آخه من که چیزی نگفتم ببین من نمی خوام بزنم و و و و و و و و و و و و و و و و و و و و و و
این شهروز هم منت سرم گذاشت و به خاطر شاهزاده خانم و به خاطر شاهزاده خانم و به خاطر شاهزاده خانم بهم این پست کوفتی رو بخشید و من از زیر بارش در رفتم البته به خیال خودم.
حالا اومدم شبنشینی پریشب رو می خونم می بینم در جواب به کامنت عدسی همین شهروز گفته جز مدیر ها کسی پست شبنشینی نمی زنه. من ساده خیال می کردم مثل قهوه خونه می چرخه نگو من اصلا نمی شد که پست شبنشینی بزنم. این سرم رو گول مالیده من باید بکشمش. دوباره عصبانی شدم از جا پریدم به جای ساطور دستم نرسید لنگه دمپایی کشیدم براش. آآآییی شهرووووز وایستا می خوام بفرستمت افق!

وااااای پریسا چه توصیف جالبی خخخ خخخخ
من خیلی طول میکشه تا توی یک جمع احساس راحتی و صمیمیت بکنم توی محیط کار دقیقا سه ماه طول کشید تا بتونم از حالت یه سلام خشک هر صبح فراتر برم و با همکارهام که اغلب هم آقا هستن ارتباط کلامی محدود برقرار کنم
ولی نمیدونم چرا اینجا زود صمیمی شدم شاید جون فضا مجازیه منم کلا بی هویتم اینجاخخخ
حسینی موضوع چی بود؟

مهدی جان عزیزم پرواز ازت خیلی بزرگتره پسر خوب با احترام با بزرگترت بحرف… ولی فک نکنم از دستت ناراحت باشه…. الانم حتمی کار داره که نیستش… ازش عذرخواهی کن و برو راحت بخواب عزیزم… غصه ام نخور خشک میشی می افتی…خخخخخخخخ

سلام عرض کردم خانم پریسیما. کسی تحویل نگرفت. خانم پریسا این شهروزو ولش کنید بابا کاریش نداشته باشید

بچه ها بچه هااا! نبینیم این وسط۱سری از۱سری دیگه کدر باشن! پرواز بیا اینجا ببینم! مهدی۱جور هایی تازه وارده به نظرم. دیده تو و شهروز و ما سر به سر همدیگه می ذاریم احتمال نداده فعلا از ایشون این مدلی انتظار نداری. مهدی شما هم نرو بمون و بیشتر تماشا کن و جات رو وسط بچه های محله باز کن. مثل همه ما که موندیم و الان هر کدوم جای خودمون رو داریم. شهروز زود این۲تا رو به هم چسبشون بزن آشتی کنن پیش از اینکه نیستت کنم۱کار مثبت کرده باشی!

پرواز کار براش پیش اومد گفت اگر رسید میاد دوباره.
بچه ها طاها به همه از جمله پریسا پریسیما روشنک فاطمه مجید مهدی پرواز بانو رهگذر نازنین خانم کاظمیان و همه سلام میکنه.
یکی یکی سلام کنی خفت میکنم.
بچه ها موضوع ظرفیته.
شما چه قدر ظرفیت شوخی، سختی، کنترل خشم و هر خصوصیت اخلاقی که ظرفیت لازم داره رو دارید.

مثل اینکه من تک تک سلام نکنم شبم تموم نمیشه.
سلام طاها.
سلام پری سیما.
سلام روشنک و فاطمه جان.
سلام بانو.
سلام خانم کاظمیان.
سلام رهگذر سلام نازنین دیگه کی اینجاست که باهاش حرف نزدم مهدی و پرواز و شهروز رو هم که کلی اختلاط کردیم دیگه از سلام گذشت. بچه ها اگر اسمی رو جا گذاشتم از نظرم رد شده ببخشه.

پرررررررواز مگه دکترا هم قهر میکنن؟
ببین من رفتم توی دنیایی سوء تفاهم ها خیلی جای بدی بود به جون روشنک راست میگم تاریک و متعفن بیا بیرون زوووووود بیا بیرون جای خعلی بدیه

پریسا. تو رو به ن ا قسم میدم از خون من بگذر. خب من چی کار کنم این قانون رو اون شب یادم رفته بود واسه همین بهت گیر دادم.
ببین خیلی بخوای با من در بیفتی خودت که میدونی چی میشه.
خودت که بارها به همه گفتی که من خیلی خطرناکم. پس خودتم به حرف خودت گوش کن دیگه خخخ.

در مورد موضوع
در مورد شوخی که گفتم ولی الآن بازترش میکنم.

خب من وقتی از شوخی کسی ناراحت میشم که دست رو نقطه ضعفم بذاره.
مثلا من برام خیلی مهمه که اگه کسی ازم ناراحت شده یا اینکه اگه با من قهر کرده دلیلشو بگه.
خب یادمه یه بنده خدایی یه بار به من گفت که باهات قهرم هرچی ازش می پرسیدم که واسه چی؟ جواب نمیداد و کاملا جدی هم به نظر میرسید. خب وقتی پیش بقیه دوستان به هیچ سؤالم جواب نمیداد، و من هم به نوعی احساس کردم که دارم خُرد میشم، طبیعی بود که برنجم.
تازه بعدا گفت که شوخی کردم. خب منم بهش گفتم من مرز بین شوخی و جدی شما رو متوجه نمیشم. و دیگه خواهشا اگه هم میخوایی منو محک بزنی از این نوع شوخیا با من نکن.

سرم بر ادیب الادبا طاها خان
چشم پریسیما بانو چشم
آخه حسییییینی بنظرت مثلا من میام بگم بدانید و آگاه باشید من بیظرفیتم؟
حالا خداییش بیظرفیت نیستما کلا گفتم تو کامنت بعد خودما تحلیل میکنم

این یکی رو روشنک راست میگه. اصلاً این دختر طفل معصوم همیشه یه پاش این دنیاست یه پاش اون دنیا. البته منظور از اون دنیا دنیای سوء تفاهمهاست.
الآنم داره عزم رفتن میکنه ظاهراً خخخ.
پریسیما خب کامنتت خیلی بامزه بود چی کار کنم خخخ.
میگم انقدر که امشب همه دنبال کشتن من هستن فکر کنم رئیس دائش دشمن نداره خخخ.

سلام پسرکوچولوی رهگذر…خخخخخخخخ… خوبم ننه…
من خیلی با ظرفیتم… با جنبه ام… با شخصیتم… باشعورم… با سوادم… با اخلاقم… با هنرم… با کلاسم… با فرهنگم… با پرستیژم… با … با… با… هستم دیگه…خخخخخخخ
ولی خداییش من جنبه ی شوخیم خیلی بالاس… خودمم زیاده از حد میشوخم… ولی جنبه ی عاطفیم پایینه زود ناراحت میشم اگر کسی که دوسش دارم ناراحتم کنه… بعدم زود عصبانی نمیشم… شیش سال یه بار… دیگه بقیه شم میذارم ببینم شماها چی میگید…

سلام نازنین و جناب پرواز و رهگذر…..

نازنین خب آخه نقطه ضعف رو که تو شب نشینی نمی گند که خخخ …. منم از دستت ناراحتم خعلی زیاااد…..

مجیییید. اون کلت رو بده من یه لحظه.
همونی که از دم مرز آوردی با خودتو میگم.
مرسی.
خب من توی ظرفیتهام ظرفیت تحمل سختیهام بیشتر از بقیه هست. واقعاً تا وقتی که خیلی شرایط سخت نشه کم نمیارم. اینو اونهایی که از زندگی خصوصیم خبر دارن تصدیق میکنن.
بعدش ظرفیت شوخیمه که خیلی بالاست. خداییش تا زمانی که بشه سعی میکنم ناراحت نشم. ظرفیت کنترل عصبانیتم هم به نوعی شاید کمتر از بقیه ی ظرفیتهام باشه که از خیلی وقت پیش سعی کردم اصلاحش کنم که نمیدونم موفق شدم یا نه.
ظرفیت نقد پذیریم هم نمیدونم به نظرم بد نباشه. لا اقل توی پستی که برای نقد خودم زدم نسبتاً موفق بودم.

من گاهی ظرفیتم اون قدر زیاد هست که قابل باور نیست ولی گاهی از یه چیز خیلی الکی منفجر میشم ولی در هر حال هیچ چیز رو تو خودم نمیریزم و اگه ناراحت شدم همون وقت به طرفم می گم یا عکس العمل نشون میدم و اگر عکس العمر=لی نبوده پس ناراحتی و اینهایی هم نبوده …..
و البته منم خیییلی با شخصیت با فرهنگ گل گلاب هستم خخخخ

رووووووووووووووووووووح …روووووووووووووووووووح سرگردان پریسیماااااااااااااااااا
هاااااااای رووووووووحححححححححح

شهروز نخیر این دفعه دیگه اصلا امکان نداره. همون چیچی بود ا ن بود چی بود رو بلندش می کنم می کوبمش توی ملاجت تو هم این دفعه دیگه هیچ تیری توی ترکشت بر علیه من نداری بی خودی هم تهدید نکن هیچی نمیشه. شکلک هیبت مدیریت رو بردم زیر چتر علامت حیرت.
تو نمی تونی فرمان پست شبنشینی زدن بهم بدی چون در حضور همگی میشی۱مدیر که از مدیریتش برای قانون شکنی استفاده می کنه. آخجون به نظرم کشتمش! خدا بیامرزدت آدم خوبی بودی الکی!

من کلا خونسردم خیلی به خودم و اعصابم فشار نمیارم ولی اگه شعورم زیر سوال بره برزخی میشم شدید
شوخی اگه از حد خارج نشه باهاش مشکلی ندارم، اهانت و گستاخی را تحمل میکنم تا جایی که یهو میبینی ظرفیت تکمیل شدم و سر ریز میکنم/ هرچی با کسی راحت تر باشم راحت تر بهش میگم ازش ناراحت شدم ولی اگر شخصیت کسی برام مبهم یا غیر قابل قبول باشه کلا هیچ وقت هیچی بروش نمیارم خخخ خخخ
ظرفیت تحمل درد و سختیم بالاس متاسفانه…. چون خدا به هر کس به اندازۀ ظرفیتش درد و سختی میده

بچه ها من توی کامنت ها گم شدم جدی نمی دونم چی شد الان کجام اومدم جا مونده هام رو بخونم دیدم وسط صفحه ها آواره می چرخم یکی بیاد پیدام کنه! تقصیر شهروزه به جان خودم تقصیر شهروزه!

من خوبم پریسیما جان شما خوبید بقیه دوستان چطورند راستی سلام بر خاله رهگذر خوب محله ی خودمون خوبی خانمی

طاها چقدر ازت خندیدم منم ظرفیت شوخی بالایی دارم و از شوخی کسی هم نمیرنجم
راستی این را هم بگم که من
پنجشنبه شب برای خودم بودم شما هم برای خودتون ولی اصلا ناراحت نشدم خب شما جوونید و من پیر یاد اون ترانه ما به هم نمیرسیم افتادم خخخخ

عجببببببب .بابا کار پیش اومد واسم مرگ شهروز .این پریسیمای مرگ مغزیا کفن کنم کار پپیش اومد..
پریسیما بزنم بیمیری ….
عامل فتنه بزنم نیست شی .هععی

سلام سمانه جان خوش اومدی بیا بشین امشب همه در حال کتک کاری هستن جا واسه نشستن زیاده. بچه ها آقای قلوزی این وسط چی شدن؟ آقای قلوزی جدی اسم شما رو توی سلام هام نبردم معذرت می خوام واقعا اون لحظه خاطرم نبود.

خب بانو دقیقا شونصد تا یعنی چند تا هرچی فکر کردم دیدم نمیتونم این عدد رو بشمرم خخخخ خب خدا رو شکر که یه کار با ارزش تو این سایت انجام دادم هههخخخخهههه

بچه ها۱چیزی شده که به جان خودم باورتون نمیشه. من اینجا هدینگ پاسخ دهید رو دارم ولی کامنت ها رو نمی بینم! جدی دارم از تعجب دیوونه میشم این چیه؟!

حسییییینی خونت حلال حلاله
من دائم بین دو دنیا در سیاحتم؟؟؟؟؟ باااااا من بودییییی جرات داری یبار دیگه بگو شکلک یک آدم خشمگین یه چیز سنگین و گنده به دست آماده یورش به شهروز

سلام سمانه.
من تازه مبای خریده بودم یه دختری چندتا اس ام اس جک برام فرستاد براش نوشتم اینها را برای من نه فرست برگشت گفت تو بی جنبه هستی.
راستش من شوخی کردن را بد نمیدونم ولی با چی و چه جوریش خیلی مهم کسی که با من شوخی میکنه باید خودش هم جنبهی شوخی هم داشته باشه.

پریسا خانمی من خوبم شما چطورید خخخ هر کی ببخشید دوستان من اینقدر بچه مثبت هستم که نمیتونم جواب سوالاتی که از من پرسیده میشه رو ندم هههه برای همین هر کی گفت خوبی مجبورم جوابشو بدم هههههه

بانوووووووووو… وسط شب نشینی راه نیفت تو پستای دیگه قاطیم کردی آکله…خخخخخخخ… پش سر تو اومدم پست مهدیه به خانوم کاظمیان سلام کردم خب… عه عه عه… خانوم کاظمیان بعداً برید اونجا تو پست مهدیه سلاممو ببینید…خخخخخخخخ…

طاها من از لحن سلامت خوشم نیومد دوباره سلام کن ببینم اصلاحش کردی خخ خخخخخ
بانووووو تو به من سلام کردیییی؟ من ندیدم که خخخخ خخخخ

روشنک اون چیز گندهه ظرف کیک امشبه بده کیکش رو بخورم بعدش ظرفش پرتاااب به سوی شهروز شهروز باور کن کابوس تو میشم فقط واسه خاطر اون بساطی که اون شب سرم در آوردی. شکلک گریه مظلومانه. آآآییی این از بی اطلاعی من سو استفاده کرد. شکلک شلوغ کاری واسه تغییر جهت کل جو به نفع خودم. شکلک توی دلم میگم بنده خدا شهروز! هرچند حقشه.

در مورد موضوع .این جانب فرزاد کامرانی .معروف به پرواز .بسیار انسان فرهیخته ای میباشم ..
هععععععععععععی ..همین دیگه بسه …

چای مینوشیدم…
یکباره دلتنگش شدم بغض کردم و اشک در چشمانم حلقه زد…
همه با تعجب نگاهم کردند!!!
لبخند تلخی زدم و گفتم «چقدر داغ بود» .

من در مقابل سختیها جا نمیزنم خیلی سخت عصبانی میشم ولی اگر عصبانی بشم چیزی آرومم نمیکنه خیلی زود میرنجم البته از کسی که برام عزیز میرنجم اگر نه کسی را که برام محم نیست یعنی ازش انتظار خاصی ندارم به راحتی میگذرم

از بس فوضولی رهگذر البته شکلک کنجکاو خخخخ
خاااانم کااااظمیاااان شکلک آیای من رو جواب بدید خب….؟؟؟؟؟
پریسیما چی خنده دار گفته بودی خب ؟؟؟؟؟

بچه ها هرکی ظرفیتش بالاست بیاد بگه من براش قراین و امارات پیدا کنم خب هیجان محله مون اومده پایین خب

وای بانو شما ها تو این سایت چه رقابت های سالمی داریدااا خخخ رقابت بر سر تعداد کامنت پست لایک و …. چه چیزای جالبی خخخخخ خوش به حالتون

پریسیماااا.
تو هم؟
تو هم سلاام کردییییی؟
سمانه چه عجب از این طرفااا!
پریسا برای آخرین بار بهت هشدار میدم که تسلیم شی. اگر با من در بیفتی خطرناکه هااااا!

بانو من ظرفیتم خیییییییییلی بالاس…هاهاهاهاهاهاها……زووووووود باش… زوود برام بجور… همین حالا…خخخخخخخخخخ

پروااااااااااااز شکلک بغض. رفتی شیشه زدی و اومدی هقهقهقهقهقهق نکن جووون به خودت رحم کن زااااار زااااااار

بچه ها کسی احیانا توی دست و بالش مار پیدا میشه آیا؟ من۱کمی زیادی بیمارم. همه جام داقون درد می کنه از جمله آستانه تحریکم. این روز ها کمی تا قسمتی این آستانه تحریکه به نظرم دوا درمون می خواد. در مورد ظرفیتم بقیه باید بگن نه خودم. ولی این روز ها که سپری میشن حس می کنم اگر پیش از این بالا بوده الان۱کمی… آی آستانه تحریک اعصابم!

وااای بچه ها خخخخ گوگل سر آققای طاها کلاه گذاشت اون شعر چای خوردن تکراری بود وااای کی بود یه بار گفت شعر ها تکراری نستند ؟؟؟؟؟

روشنک علیک سلام و رحمت الله و برکات الله

سلام خدمت بانو و طاها و کلهم اجمعینتون خخخخخخخخخخخخخخخخخخ
مرسی پریسیما ..خوبم شما خوبی ؟؟؟
متعلقین ومتعلقات خوبن ؟؟
شهروز ب جون خودت قسم رفته بودن کامنتااااااااااااااااا

خب دوستان من برم پست های سه هفته اخیر رو بخونم خیلی کار دارم خخخ حدود سه هفته نت نداشتم از کلی مطلب و سایت عقب موندم

بانو پریسیما یه کامنت توی پست داستان پستچی زد که شونصد تا غلط توش بود منم رفتم مسخرش کردم.
کل قضیه اینه. منتها رفته آثار جرم رو پاک کرده ظاهراً دیگه از دستت پرید خخخ.

شهروز فوتینا! به جان خودم من دیگه ضد ضربه شدم از ضربه های تو کاری هم نمی تونی کنی شکلک۱ظرف خامه صاااف زدم وسط مخش۱شیرینی نارنجکی هم صاااف هواله کردم به نوک دماغش. آخیش تا تو باشی تهدیدم نکنی!

ایســــــتــــاده ام …
بگـــذار ســـرنوشـــت راهـــش را بـــرود … !
مـــن ،
همیــن جا ،
کنار قـــول هـایت ،
درســــت روبــروی دوســـت داشتـــنت و در عمــــق نبـــودنت ،
محـــــکم ایــستاده ام !!
////سهـــــ…. نقطهـــــ…

عمه ..عمه .فرزاد کامرانی هسم عرضی داری شما ؟؟؟؟؟؟؟
خب اسم شناسنامه ایم ماشالله تونل پور اردشیر کوه سفلی است .چون خییلی طولانیه تغییرش دادم ب فرزاد کامرانی ..چطوره بچا

من من من من من بانو من خععععععلی با ظرفیتم به تهمتهای حسینی توجه نکن میگه من یپام اینجاس یپام اونجا خخخ خخخخ خخخخ اماررررت خوب بجوریا باشه خخخخخخخ هاهاهاهاهاهاهاها

در مورد موضو من خیلی آدم شوخی هستم ولی به موقع و نه در هر جا و خودم هم زرفیت بالایی دارم خیلی بالا
۱۰۰۰۰۰۰ تیرابایت خخخخخخخ

وای پریسیما .از درسا نگو ..خدا مرگش بده .هر رو میگه بیا بریم کافیشاپ لامصب ..انگار سر گنج نیشستم ..خدا ازش نگذره .هی میخوام طلاقشا بدم ولی نیمیذارِد ک لامصب …میخوام با کیومرث با ماشین از روش رد شیم تا جنازش له شه

خب به سلامتی بانو کلی سرش شلوغ شد خخخ.
فقط بانو به موارد یافت شده بگو که جنس فروخته شده پس داده نمیشود چون احتمالش زیاده خخخ.
پریسا فعلاض برای شروع کامنتها رو صدتایی کردم که یه بار فرصت پرواز کردنهات کم بشه تا حالت جا بیاد.
دلم خنک شد خخخ.

خب آقای حسینی راستش امشب هم بخاطر دوست عزیزم بانو خانم گل گلاب از این طرفا پیدام شد شکلک ترس از بانو و کمی چاپلوسی براش خخخخ راستی من به پریسیما سلام نکردم سلام پریسیما خانم خخخخخ

ماشالله تونل پور اردشیر کوه سفلی
خخخ خوبی ماشالا خان؟
ماشالا ماشالا به هنر و درس خوندنت
ماشالا هیچ کس نمیتونه مثل تو تا دکترا درس بخونه هااا

خوبم پریسیما جون… تو چطوری خانومم؟
این پسره فرزادو میشناسیش پری؟ همون آکله هه… همون که خیلی زشته… اونکه نیشسته قاطی خانوما… آهان… آره… قیافش آشناسا… همون قاتل فراریه نیس که عکسشا زدن رو تیربرق محله که واسه سرش جایزه گذاشتن؟ خخخخخخخخ…
برم بش سلام کنم…
سلام فرزاد…
طاها به عمو فرزادم سلام کن…
بچه ها ببینید چه پسر مؤدبی دارم… بلده سلام کنه… سلام کن ننه…خخخخخخ

سلام پریسیما سلااااااام سلااااااام سلااااااام سلااااااام خخخ.
یعنی خداییش خیلی باحالید.
یه ربعه از پنجاه رد شدیم صفحه عوض نشد هیچ کس به جز فاطمه نفهمید خخخ.

خوب من به سمانه و آقای وزینی سلام نکردم زشته شهروز میفهمی زشته
سلام سمانه
سلام آقای وزینی
خخخخ خخخخ خخخخ خخخخخ

سلام آقای پرواز خان دکتر محله…..
خب پریسیمااا چرا آثار جرم رو پاک کردی هااان شکلک یالا باز سازی کن صحنه رو ی خوام کوروکی بکشم

واااای راس میگی پریسیما ؟؟؟؟؟؟خعععععلی سختهع تا دکترا رفتن .ولی ..حععععععععف ک دارم برمیگردم دیگه …
منو چه ب دکتراااااااااااااا ..
من اصن ب همون شغغلی ک رهگذر گف علاقهه ارم …

خدا شفادون بده ..
سلام علیکم سلام علیکم …خانم یا الله .سلام علیکم والده ی مش ماشالاه ..بقیشم بلد نیسم دیگه خخخخخخخخخخخی

تا دکتری رفتن اصلاً سخت نیست… یه کم باید دُز خنگیت بالا باشه که بجای خوش گذرونی بشینی تو خونه مث بچه مثبت خنگا هییییییییییییی تو سرت بزنی و درس بخونی… خخخخخخخخخ

شهروز خوشت میاد الان من عامل خیر محله هستم؟ بچه ها۱۰۰تایی شدیم برید خوش باشید من که دردم نیومد چون با این سرعت مزخرف نوشتنم عمرا امشب به هیچ مرز پروازی می رسیدم شما ها حالش رو ببرید۱بند هم به همدیگه سلام کنید این شهروز حرصش در بیاد من بخندم! عه راستی این جدیدیه کیه فرزاد! سلام فرزاد!

عه .فرزاد کیه ..با من راحت باشین ..ماشالله تونل پور اردشیر کوه سفلی هیتم …هییییییییی .واااااااااااااااااااااااااااااااااااای خانما آقایون خودتونا معرفی نیمیکنین ؟؟؟؟