خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

از خوردن غذایی آبی رنگ تا …

سلام بر شما.
شنبه، یک شنبه و امروز یعنی دو شنبه چهاردهم دیماه سه روز پیاپی امتحان داشتیم و انصافاً جز امتحان امروز دوتای قبلی خیلی سخت بودند که فکر کنم به خیر گذشتند.
استاد درس امروز وقتی مطلع شدند که دو روز قبل از امتحان درسشان نیز ما آزمون داریم و از آن جایی که حال و هوای ما شب امتحانی ها را به هر دلیلی –از درک بالا گرفته تا سن کمشان که از زمان دانشجوییشان فاصله زیادی نگذشته است- تشخیص دادند گفتند علاوه بر این که سؤالات امتحان را سخت طراحی نمی کنم قانون و کتاب و جزوه هم برای این امتحان آزاد است. کاری به درستی یا نادرستی عمل ایشان ندارم چرا که موافقان و مخالفان هر یک دلایل خود را در توجیه حرفشان می آورند اما از آن جا که برای بیان خاطره امروز گفتن این مقدمات لازم است می نویسمشان.
این حرف را که استاد گفته کتاب و جزوه و قانون در جلسه امتحان آزاد است از دو روز قبل امتحان شنیده بودم اما چون چنین شایعه هایی بین دانشجویان زیاد مطرح می شود خیلی دنبال صحت و سقم حرف را نگرفتم از طرفی چون امتحانات من را کسی برایم می خواند و جواب هایم را می نویسد که رشته اش حقوق نیست نمی توانم از این حقی که استاد به ما داده اند استفاده کنم نشستم و مثل بچه آدم برخلاف اکثر قریب به اتفاق دوستانم درسم را خواندم که بتوانم در پاسخ به پرسش ها حرفی برای گفتن داشته باشم هر چند که همه می دانند وقتی استادی امتحانش را چنین برگزار می کند نباید از او توقع تصحیح دقیق برگه ها را داشت و همین که مطالبی نوشته باشی کافیست؛ تا این که امروز صبح بالاخره امتحان برگزار شد و حرف دوستان مبنی بر آزاد بودن استفاده از کتاب و جزوه و قانون نیز برای پاسخگویی به سؤالات درست از آب در آمد ولی به همان دلیلی که در بالا گفتم من نتوانستم از این امتیاز استفاده کنم.
وقتی داشتم برگه ام را به مسؤول برگزاری امتحانات می دادم صدای چند نفر را شنیدم که سر جلسه با هم صحبت می کردند و وقتی از مسؤول آزمون پرسیدم: اینا چی دارند به هم میگن؟ ایشان جواب داد: دارند با هم مشورت می کنند هاهاها
راستش خیلی حرصم گرفت هم به خاطر این که من نمی توانستم از کتاب و جزوه و قانون آن چنان که باید و شاید استفاده کنم و هم از آن کسانی که وقتی کسی به آنان چنین آزادی ای می دهد باز هم به حقشان قانع نیستند و دنبال راه در رو می گردند.
به هر صورت برگه را دادم و از جلسه خارج شدم.
وقتی بعضی از دوستانم را که از امتحان بر می گشتند دیدم به آن ها گفتم: حالا که استاد این طوری امتحان گرفته و عملاً در حق من ظلم شده من اگه ببینمش حتماً بهش میگم شما باید به من نمره بدین به این دلیل که من نتونستم مثل بقیه عمل کنم. حالا بماند که چه قدر سر همین قضیه که آیا اصلاً بی عدالتی ای اتفاق افتاده یا نه بحث کردیم اما در هر حال من مصر بودم که حرفم را به استاد بگویم حتی اگر با واکنش مناسبی از جهت ایشان مواجه نشوم.
وقتی رفتیم سلف سرویس تا ناهار بخوریم یکی از هم کلاسی ها که با من بود گفت: فلانی رو می بینم، با استاد … که امروز باهاش امتحان داشتیم اومده غذاخوری میخوای برو الآن بهش بگو که باید بهت نمره بده گفتم: زیاد حرف من رو جدی نگیر همین طوری یه چیزی گفتم من که می دونم خوب نوشتم اگه نمره ام بد شد اگه هر جای دیگه استاد رو ببینم حتماً بهش میگم که باید به من نمره بده.
راستی مثل چند روز اخیر همراه غذا ژله هم می دادند و برای اولین بار ژله ای که برای من گذاشته بودند بلوبری بود که چنان که می دانید رنگش آبیست اما من تا امروز نخورده بودم یعنی جز اسمارتیز های آبی رنگ هیچ غذایی که مثل ژله بلوبری آن قدر رنگش آبی زیبایی باشد به عمرم ندیده بودم برای همین هم قبل از خوردن ژله کمی مسخره بازی در آوردم و به دوستانم گفتم: بچه ها من تا حالا غذای آبی به تورم نخورده؛ راستش می ترسم اینو بخورم؛ اگه مردم محمد لپتاپم مال تو باشه، گوشیمم میدم به مسلم، دوتا ریکوردر هم دارم یکیش رو میدم به تو حسین یکی از بچه ها گفت: دیگه چیزی نداری ببخشی تو که همه اموالت رو وصیت کردی و هیچی ارث باقی نموند؟ گفتم: خب دیگه همینه من تا زنده هستم می تونم تمام داراییم رو به هر کس که بخوام ببخشم راستی ماشین پرکینز که باهاش بریل می نویسم هم هست؛ قیمتش الآن دو میلیون و هفتصد هزار تومنه اینم حسین تو بردار البته می دونم به دردت نمی خوره می تونی بفروشیش. حسین گفت: پس اون یکی ریکوردرت رو هم بده به کسانی که واقعاً لازم دارند تا یک باقیات الصالحاتی برات بمونه گفتم: باشه آتیش زدم به مالم یه دونه سشوار و چند دست لباس و کت و شلوار و یه کم خورده ریز دیگه هم دارم که … حسین گفت: اون ها رو می بریم آویزون می کنیم به دیوار مهربانی.
خلاصه موقع غذا خوردن از این طور حرف ها زدیم و فعلاً که ساعت نزدیک ده شب است هنوز زنده هستم و ژله آبی رنگ من را نکشته است.
وقتی داشتیم از غذاخوری بر می گشتیم حسین گفت: میشه بیام ماشین بریل نویسیت رو ببینم؟ من تا حالا ندیدم کلاً دوست دارم بدونم خط نوشتاری شما چه طوریه؟ گفتم: باشه بیا همین الآن بهت نشون میدم چه طوری باهاش می نویسیم تا یه کم چیز یاد بگیری. وقتی ماشین پرکینز که نام کارخانه ایست که چنین وسیله ای را در امریکا برای نابینایان می سازد به دوستم حسین نشان دادم گفت: چه جالب! ماشین ریشتراش هم که داری؟! اون رو یادت رفت بدی به کسی خوب می زنه صورتت رو؟ گفتم: آره خیلی کارش خوبه ببین این جوری باهاش کار می کنم و شروع کردم سمت راست صورتم را اصلاح کردم و دوستم گفت: عالیه! منم باید یکی از اینا رو بگیرم. همین که حرفش تمام شد یک نفر از پشت در گفت: آقای آگاهی! آقای آگاهی! هستید؟ با تعجب و ترس و البته خیلی سریع و در عین حال آهسته گفتم: حسین می دونی صدای کیه؟ استاد … حسین گفت: نه بابا! جدی میگی! گفتم: آره دیوونه مگه باهات شوخی دارم الآن باید چی کار کنم نصف صورتم رو زدم نصفه اش مونده مسخره است برم دم در تازه این اتاقم که می بینی چه قدر وضعش افتضاحه این چند روز امتحان اصلاً نتونستم درست و حسابی مرتبش کنم اگه بیاد داخل چی؟ به هر صورت رفتم دم در و گفتم: سلام آقای … شما کجا این جا کجا! حالتون چه طوره؟ خوبید؟ بعد از احوال پرسی به استاد تعارف کردم بیایند داخل و انصافاً هم با آن که از تعارف های الکی بیزار هستم این بار تعارفم، تعارف به معنای واقعی آن بود چون که ابداً دوست نداشتم دعوتم را قبول کند چرا که بسیار دلم می خواست در وضع بهتری ایشان یا هر استاد یا چه می دانم هر کسی که با او راحت نیستم به اتاقم بیایند که خوشبختانه استاد گفت: خیلی کار دارم ان شا الله یک وقت دیگه! گفتم: چی شد که به من سر زدید؟ استاد گفت: داشتم رد می شدم گفتم یه سری هم به شما بزنم من همین جا درس خوندم الآن هم از اتاقی که دوران دانشجویی بودم بر می گردم حسابی برام تجدید خاطره شد. امتحان چه طور بود؟ جواب دادم: خوب بود، نه زیاد سخت نه خیلی آسون. دوستم با آرنجش به پهلویم زد و منظورش این بود که حرفی که به ما می گفتی اگه استاد رو ببینی حتماً بهش میگی بگو الآن دیگه که این اشاره را نادیده گرفتم و بعد از کمی صحبت استاد خداحافظی کرد و رفت.
به محض رفتن استاد حسین گفت: چرا بهش هیچی نگفتی؟ خوب جلوی ما بلدی از حقت دفاع کنی این هم استاد که با پای خودش اومده بود دیگه چی میخوای که حرفت رو نزدی؟
گفتم: نگفتم دیگه! بی خیال؛ راستی به نظرت متوجه نصف صورتم که آرایشش نکرده بودم شد؟ گفت: نه بابا! خیلی حواسش به این چیزا نبود! اون قدرا دقت نمی کرد.
خلاصه این بود خاطره و ضایع بازی ای که امروز برای من اتفاق افتاد.
وقتی دوستم نیز از پیشم رفت با خودم گفتم: چی باید به استاد می گفتم؟ تو این چهار سال که دارم درس می خونم همه اش یه بار پیش اومده استادی برای من ارزش قائل بشه بیاد دم در اتاقم و بهم سر بزنه. حالا اگه بیام و بهش بگم استاد شما باید به فلان دلیل و بهمان دلیل به من نمره بدین آیا معنی حرف من جز این میشه که حالا که شما اومدید این جا یعنی با من رابطه تون خوبه و در مقابل این رابطه هم باید به من نمره بیشتری بدین هر چند اگه حق با من باشه آیا برداشتی جز این میشه؟ اگه من به استاد می گفتم که باید بهم نمره بدین معنیش این بود که شما فقط اندازه یک نمره برای من ارزش دارید و بس؛ آره علاوه بر این که حالا بهش نگفتم بعداً هم نمیگم حتی اگه نمره زیاد خوبی هم نگیرم بازم بهش نخواهم گفت. بی عدالتی ای هم اگر شده میذارم کنار بقیه بی عدالتی هایی که تا حالا در حقم صورت گرفته و احتمالاً خواهد گرفت.
دلم خواست یه بارم که شده کاری رو انجام بدم که حس کنم انسان هستم.
شما هم که این مطلب رو می خونی هر چی گفتی خودتی!
پینوشت:
و چه قدر این شعر از زنده یاد مهدی اخوان ثالث زیباست:
لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام، مستم
باز می لرزد دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ
های! نپریشی صفای زلفکم را دست
وآبرویم را نریزی دل
ای نخورده مست
لحظه دیدار نزدیک است.

۳۸ دیدگاه دربارهٔ «از خوردن غذایی آبی رنگ تا …»

آفرین آگاهی.. آفرین… منم هرگز به هیچ استادی اعتراض نکردم و نمره نخواستم ازش.. اصلاً رو حرف استاد حرف زدنا بی ادبی می دونم… حتی اگه می نداختنم باز سکوت می کردم… یه بار نرفتم سر جلسه امتحان… بخاطر دلایلی… خب نمیخواسم امتحان بدم… استاد زنگ زدند که فلان روز بیا امتحان بده خانم رهگذر… خخخخخخ.. گفتم استاد اشکالی نداره برام صفر رد کنید ولی اجازه بدین نیام سر جلسه… ایشون گفتن باید بیای… گفتم: من در برابر شما چون کوششهای ناشیانه ی حشره ای به پشت افتاده ام، چشم استاد میام، هر چی شما بفرمایید… و ایشونم در جوابم گفتند: شما چون شاپرک در اوج آسمانی خانوم رهگذر… هعععععععععییییی… عجب مکالمه ای بود و عجب امتحانی… عجب روزایی بود روزای دانشجویی… دلم تنگ شد… قدر بدون آگاهی… کاری ام که کردی کاملاً درست بوده… منم جای تو بودم همین کارا می کردم…

سلام و درود خدمت آقا حسین گل گلاب من هم کار شما را تأیید میکنم و بهت آفرین میگم که به استادت رو ننداختی من هم از سه شنبه هفته دیگه امتحاناتم شروع میشه اون هم کارشناسی ارشد حقوق اولیش هم تجارت و دومیش هم داوری هست و دو امتحان سخت دیگه الآن هم بعد برنامه نود یه نیم ساعتی درس خوندم تا اینکه اومدم توی محله, از شما و دوستان میخوام دعام کنن این چهارتا امتحان را به خوبی پشت سر بذارم و موفق بشم ببخشید که طولانی شد در پناه حق بدرود و خدا نگه دار

سلام. از من باور کنید. اینکه کتاب و جزوه و مشورت سر امتحان نداشتید بد نیست. چیزی از دست ندادید. واقعا ندادید. وایی خدااا نصفه رییییش در برابر استااااد هیچ دلم نمی خواست اون لحظه جای شما باشم آخ آخ خخخ! چی کشیدید جدی گناه داشتید آخه!
غذای آبی! تا حالا بهش فکر نکرده بودم. مزه این آبی ها هم آبی بود آیا؟ تعجب نکنید۱نظریه ای هست که میگه مزه ها و رنگ ها با هم رابطه دارن. نمی دونم چه قدر درسته ولی من خودم گاهی از روی بعضی بو ها می تونم واسه عامل ایجاد کننده اون بو مزه تصور کنم و در خیلی موارد هم درست در میاد. وایی طول کشید ببخشید. آخه بخش کامنت های وبلاگ شما ازم خوشش نمیاد من هم اینجا و توی وبلاگ خودم تلافی می کنم.
شاد باشید تا همیشه.

سلام. نمی دونم واقعاً هم اضطراب داشتم اون لحظه و هم خنده ام گرفته بود جالبه که دوستم گفت بیا مثل اون کتابی که می گفتی دامن خانم که سوخته بود و نمی تونست لباس برای خودش بخره و با شوهرش قرار گذاشت اون در تمام مهمانی طرفی که سوختگی داره واییسته منم بیام سمت راستت شاید مؤثر باشه.
مزه ژله آبی رنگ هم یه جورایی مثل رنگش بود چون خیلی شیرین و دوست داشتنی بود و جالبه که امروز هم در غذاخوری ژله دادند که برای من باز هم آبی بود و بلوبری.

سلام کار درستی کردین!
ولی صد در هزار به گوش استاد رسوندن که شما معترضین! من که مطمئنم شما رو نمیدونم!
ولی با حال بود خاطرتون!
ژله رو دوست دارم ولی خب اینا همش اسانسو افزودنیه!
به راحتی هم میشه درست کرد تازه اینا رو میشه چند رنگشو درست کرد مثلا رنگهای متضاد رو با هم درست میکنن قشنگ میشه! بیشتر حالت تذیینی داره

سلام.
شاید بعد از اون ملاقات کذایی گفته باشند بهش ولی تا اون موقع شک ندارم چون استاد سر امتحان نیومده بود و فقط موقع ناهار در غذاخوری دیدیمش و من با تمام کسانی که اعتراضم رو بهشون گفته بودم رفتیم غذاخوری و بعد از هم جدا شدیم و بعدش هم که استاد اومد جلوی در اتاق حالا اگه بعدش گفته باشند دیگه زیاد مهم نیست من خودم نخواستم بگم.
ژله هم حکایت خودش رو داره ولی با وجود این که اسانس و افزودنیه خیلی خوراکی خوش مزه ایه.
چند روز پیش که به سرم زده بود ژله درست کنم در محله جست و جو کردم ژله و پستی از خانم عظیمی رو برام آورد که اون جا ژله چند رنگ رو هم آموزش داده بودند بعد هم که در گوگل جست و جو کردم ژله هفت رنگ رو برام آورد ولی برای درست کردن و جا افتادنش یک روز کامل وقت لازم بود
به ترتیب رنگ های رنگین کمان برای بنفش از ژله انگور استفاده کرده بود
برای بنفش از ژله شاتوت یا انگور
برای نیلی از ترکیب ژله های انگور و بلوبری
برای آبی از بلوبری
برای سبز از لیمو ترش یا کیوی
برای زرد از آناناس یا موز
برای نارنجی از پرتقال
برای قرمز هم از ژله آلبالو یا انار استفاده کرده بود
که البته من فکر می کنم چنین ژله ای بیشتر حالت تزیینی و نمایشی داشته باشه تا خوراکی ای قابل خوردن چرا که معلوم نیست از ترکیب این همه مزه ترش و شیرین و ملس با هم چه چیزی از آب در بیاد.
به هر صورت اگر کسی خواست درست کنه آدرس لینکش این جاست ولی عواقب درست کردن و خوردن به عهده سازنده می باشد.
http://www.beytoote.com/cookery/ghazaha/fix2-rainbow-jelly2.html

سلام حسین.
به نظر منم تو بهترین واکنش رو در مورد حضور استاد در جلوی خوابگاه نشون دادی، البته ماجرای آزادیهای بیناها برای امتحان دادن یه چیز جدید نیست و تا بوده همین بوده.
اگه تو نمره ی ۱۲ هم از این امتحان بگیری ارزشش از ۱۷ ۱۸ هم که واقعا حقت هم بوده مسلما بیشتره.

سلام آقای آگاهی . . . . کاملا موافقم با این که به استادتون وقتی خود شون اومده بودند اطاقتون چیزی نگفتین اما

اعتراض داشتنتون کاملا بجا و بحقه . . . . . و خب بنظرم میشد این موضوع رو مطرح کنید . . . . چون اگه نمرهی هم بهتون میدادن هیچ لطفی بهتون نکرده بودن چون واقعا شرایط شما و دیگران خیلی نابرابر بوده

سلام.
در جواب خانم مظاهری علاوه بر روش درست کردن ژله آبی طرز درست کردن ژله رنگین کمان رو هم آوردم برو درست کن بخور.
ولی جداً حیف که شیراز نیستی وگرنه می تونستیم خودمون با هم درست کنیم و نوش جان فرماییم.

سلام خدمت جناب آگاهی به حق آگاه محله
وقتی از زبان اخوان نوشتید لحظه دیدار نزدیک است یاد جوراب آبیتون افتادم! نمی دونم شاید یه ارتباطی بین ژله آبی اسمارتیز آبی و جوراب آبی باشه که ما برش واقف نیستیم خب خخخخخ
و اما من که فکر می کنم استاد متوجه آرایش صورت تون شده باشه و دوست تون خواسته بهتون قوت قلب بده …. دیگه این که پس منم وضعم خوبه ها ماشین پرکینز جدی دو و هفتصد می ارزه واااای چه عااالی خخخخ …. و اما شما متن قانون رو به صورت بریل ندارید آیا؟
دیگه این که از استادی که اجازه استفاده از کتاب و جزوه رو می ده باید اساسی ترسید که معلوم نیست می خواد از کدوم قوطی عطاری سوال در بیاره … سوالاتون مسآله بود دیگه حتمی؟…… و اما منم وضعیت شما رو داشتم تقلب هیچ و اصلا و حتی از موقعیت های ایجاد شده که می تونستم کتاب یا جزوه باز کنم هم استفاده نکردم چون به نظرم اون وقت فقط خود من نبودم که زیر سوال می رفتم اعتماد استاد و بقیه به من و همه هم نوع هام بود که حاضر نبودم با حتی نمره بیست هم خدشه دارش کنم …… دیگه این که خییلی حرف زدم تازه یادم هم رفت دیگه می خواستم چی بنویسم خخخخخ شاد باشید و همیشه شاد و موفق

سلام بر بانوی حقوقدان.
نمی دونم یعنی شما قرائن و اماراتی دارید مبنی بر ایجاد رابطه بین ژله آبی و اسمارتیز و جوراب آبی مفقود شده در اردوی اردیبهشت ماه آیاا؟ خخخخخ
البته اون رنگ آبی جوراب هم کمی از ژله بلوبری پر رنگ تر بود که زیاد به چشم نمی اومد.
در مورد دیدن آرایش نصفه نیمه صورتم هم دقیق نمی دونم ولی ممکنه واقعاً متوجه نشده باشه چون روز قبلش اصلاحش کرده بودم و زیاد مشخص نبود.
پرکینز بله اگه آمریکایی باشه و در حد نو آره همین حدود هاست قیمتش.
قانون بریل ندارم ولی در دسترسم هست البته نه آیین دادرسی کیفری که امتحانش رو داشتیم چرا که تیرماه تغییر کرد و هنوز بریلش نیست مگر این که خودم از فایل اینترنتی پرینت بریل بگیرم شاید این کارو انجام بدم.
مسأله بود سؤالاتمون ولی خیلی خیلی هم سخت نبودند.

چیزه یادم اومد:
خیییلی کار خوبی انجام دادید به استاد نگفتید البته منم با نظر مظاهری خانمی موافقم احتمالا به گوش استاد اعتراضات شما رسیده ولی مهم اینه که شما نگفتید و اون عزت نفستون رو حفظ کردید …. بعدها متوجه خواهید شده این نمره ای که خودتون گرفتید بدون این که از استاد طلب نمره و کمک کنید چقدر شیرین هست و ارزشمند …..

سلام آقای آگاهی.
خاطرهی جالبی بود, من هم اگر بودم عمرا به استاد میگفتم, با زهره موافقم که اعتراض شما را به گوش استاد رسوندن و ایشون هم اومدن تا ببینن شما چیزی میگید و این سکوت شما هم کار درستی بوده.
امیدوارم که توی امتحاناتتون موفق باشید.

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام دوستان خوبید من زنده ام دلم خیلی واسه محله تنگ شده بوداااااااااااااااااااااااااااااا خواستم پست بزنم ولی دیگه طولانی بود منم که کلا حال این کارا رو ندارم چقد محله تغییر کرده بعضی بچه ها رو نمیشناسم آقای آگاهی نه بگید به استاد من هم سر امتحان قبلی یک کنایه از استاد گرام دریافت کردم که دقیقا دوره کارشناسی هم همین کنایه رو دریافت کرده بودم مبنی بر این که شما که با خواهر تون میایید واسه امتحان جزوه رو با هم بخونید منم که غرورم در حد لالیگا همین امروز تصمیم دارم به استاد پیامکی ارسال نمود و درخواست امتحان مجدد در صورت شک ایشان بنمایم موفق باشید همگی

سلام.
خب یه پستی مطلبی هم بذارید دیگه!
عجب خب با خواهرتون نمیشه نرید برای امتحان؟
چون افراد بینا در زمینه امتحان و آموزش و در کل یادگیری خیلی به نابینایان مشکوک هستند و بسیار بسیار سخت در حد نزدیک به محال قبول می کنند که فرد نابینا خودش داره جواب میده به سؤالات.
موفق باشید.

سلام آقای آگاهی
اولا بگم که به نظر منم شما کار درستی کردید صد در صد کار خوبی کردید که هیچی بهش نگفتید
اما نمیدونم که اگر من جای شما بودم آیا میتونستم سکوت کنم یا نه؟ نه فکر نکنم
یاد خاطرات خودم افتادم سر امتحانات
حالا خاطرات را نمیگم چون طولانی هستند و خودش یه پست میشه به قول فرشته جون منم که تنبل اصلا حال پست گذاشتن را ندارم
اما ما کارمند ها دوره های آموزش هایی داریم که باید تو کلاس ها شرکت کنیم و امتحانات صوری هستند
اما جالب هست که موقع امتحان همه باهم مشورت میکنند اما من را میبرند تو دفتر و یک نفر که تو اون کلاس ها نیست را بهش میگند که جواب هایی که من میگم را بنویسه جالبه که یه بار یه آبدارچی برام مینوشت و منشی من شده بود اونقدر بیسواد بود که نمیدونست که زینب با چه ز ای هست
وای که من چقدر اون روز حرص خوردم تازه شعر ها را که میخوند و من باید معنی میکردم اول باید براش درست میکردم که درست بخونه
درست مثل امتحان نهایی برام برگزار شد
یادم میاد یه بار به رییس جلسه گفتم که این ناحقی هست که من اینقدر حرص بخورم برای این امتحان های صوری
اونم به من گفت که صوری نیست در صورتی که همه جزوه ها باز و مشورت هم آزاد چون خودشون بعد از امتحان برام تعریف میکردند
ببخشید بازم طولانی شد.

سلام.
واقعاً نمی دونم چه زمانی قراره برابری آموزشی بین ما و دیگران به وجود بیاد.
دقیقاً می فهمم چی میگید.
من هم تا حالا پیش اومده که منشیم نگهبان دانشکده یا سرایدار مدرسه و حتی در یکی از امتحاناتم چون هیچ کس نبود راه افتاده بودم در سطح دانشکده و همین که یک نفر رو پیدا کردم بردمش سر جلسه و به طرز فجیعی امتحان برگزار شد.
موفق و پیروز باشید.

سلام.
ایول کار درستی کردی.
میگم تو که نصف صورتت ریش نداشتی اون جوراب نجفآباد رو هم تو یه پات میکردی خلاصه حسابی خوشتیپ میشدی واسه خودت خخخ.
من زمان دانشجوییم یه درس داشتم به اسم منطق جدید.
این دقیقاً عین ریاضی پیشرفته و حتی شاید بدتر از اون بود.
کلی علامت و این چیزا داشت که هیچ منشیی نتونست بخونه.
آخرش خود استاد اومد منشیم شد و اون میخوند منم مینوشتم. این اتفاق تو هر دو ترم افتاد چون این منطق جدید یک و دو داشت.
ولی خداییش همشو خودم جواب دادم و اون فقط نوشت. با این که این درس اصلاً برای ما مناسب سازی نشده بود و من فقط یه سری فرمول حفظ کرده بودم و فقط عین توتی میگفتم اونم مینوشت. ولی بعدش که امتحانم تموم شد کلی دیدگاهش در موردم عوض شد. اون درس رو یکش رو ۱۴ شدم و دو رو ۱۲ شدم. خود استادم وقتی میدید که خیلی دارم به خودم فشار میارم وقتی نمرم به حد مجاز میرسید میگفت اگر اذیت میشی ولش کن نمره رو آوردی. و منم واقعاً چون اون درس برام ملموس نبود نفس راحت میکشیدم. البته خداییش تا حدی که بلد بودم گفتم و نوشت.
با همون استاد سه ترم فلسفه ی اسلامی داشتم که یکش رو ۱۴ شدم که در اوج شلوغیهای انتخابات ۸۸ بود که تقریباً نخونده بودم، دو رو ۱۸.۵ شدم و سه رو ۱۹.۵ شدم. برای همین خودش متوجه شد که دروس مفهومی و تئوری رو راحت میتونم بخونم و دروس حل کردنی و ریاضی رو نمیشه بخونم. دکتر سایه میثمی امیدوارم هرجا هست موفق باشه. یادمه کارهاش رو انجام داده بود که بره کانادا و احتمالاً الآن ایران نیست. ولی هیچ استادی تو اون چهار سال نتونست به این خوبی یه نابینا رو درک کنه.
بدون هیچ ترحمی به عنوان منشی من تو امتحان نشست و برام نوشت و حتی کلمه ای به اون چیزی که گفتم اضافه نکرد.
طولانی شد ببخشید.
موفق باشی.

سلام.
چی می شدم ها اگه می پوشیدم اون جورابه رو و با اون ریش نصفه نیمه خخخخخ
حسابی برای خودم جنتلمنی می شدما! خخخخ
عجب داستانی بوده پس با این منطق جدید.
امان از امکانات و کمی امکانات که همه ما باهاش مواجهیم.
واقعاً از مدل استادانی که گفتی کمیابند و باید قدرشون رو دونست.
امیدوارم هم ایشون و هم تو و هم ما در تمامی مراحل زندگی موفق باشیم.

سلام
بهتون به خاطر عزت نفس بالاتون تبریک میگم.
کار بسیار خوبی کردید که به استاد چیزی نگفتید چون شاید استاد خودش متوجه باشه که شما کتابی نداشتید و از دانسته های خودتون استفاده کردید.
حتی اگه پایینترین نمره ی کلاس رو هم بگیرید که از محالاته, کارتون ارزشمند و ستودنیه.
این بیعدالتیها و درک نشدن نابیناها هم تا بوده همین جوری بوده و شاید به زودی نشه تغییرش داد.
امیدوارم تو امتحانهای بعدیتون هم سرفراز و موفق باشید.

سلام.
صمیمانه امیدوارم روزی نابینایان هم به مرتبه ای برسند یا بهتره بگم جامعه به حدی برسه که ما نابینایان رو انسان هایی در کنار دیگر افراد ببینه و برخوردی مناسب شأنمون رو شاهد باشیم.
موفق و پیروز باشید.

سلام حسین جان خوشحالم که دانش جویی شهر ما هستی بعضی از خاطرات دانشجویی بیاد ماندنی هست من یکبار که یک مصاحبه با رادیو شیراز داشتم و راجع به مشکلات دانشجویان نابینا صحبت کردم یکی از اساتید آ آن را شنیده بود و بعدن شنیدم در جلسه مطرح کرده بود و کمی مؤثر واقع شد موفق باشی دوست من …

سلام.
چه جالب که شما هم شیرازی هستید!
بله فرهنگسازی همینه دیگه قرار که نیست همه کار های خارق العاده ای انجام بدن.
البته معلوم میشه اون استاد هم آدم روشنفکری بوده چون خیلی ها هر قدر هم که براشون توضیح بدی باز هم همون قضاوت قبلی رو دارند و حاضر به تغییر نگرششون نسبت به مسأله نابینایی نیستند.
موفق باشید.

سلام حسین , این دوستت تا لحظه آخر به فکر ریش تراش تو بود و موضوع رو خیلی جدی گرفته بود ها …خخخ خوب خیلی آدم حرصش میگیره وقتی این همه نابرابری رو باهاش مواجه میشه . دیگه این فکر نکنم یک امتحان بوده باشه , یک کار گروهی از طرف بینا ها بوده . استاد هم یا شنیده , و یا خودش هم حدس زده که از این مزیت ها تو استفاده نکردی و نخواسته که به تو اجحاف بشه .
خوب بالاخره تونستی بقیه صورتت رو اصلاح کنی یا نه ؟

سلام.
آره مثل این که دوستم حساااابی مسأله رو جدی گرفته بود.
امتحان یا کار گروهی هر چی که بود به هر صورت خاطره خوشی رو برای من ساخت که حالا حالا ها یادم نمیره.
آره همین که استاد و بعدش هم دوستم رفتند نیم رخ صورتم رو به تمام رخ تبدیل کردم.
ممنون که هستید.
موفق باشید.

سلام آقای آگاهی آفرین واقعا که کارتون عالی بود. کدوم کار خب نوشتن این پست و تصمیم کبری ییتون
راسی با خوندن این پست یاد ی خاطره از دوران دانشجوییم افتادم. کمی غیر قابل پخشه، ولی دوستان ببخشند خخخ راسی کمی تناسب با این عکسای سیبیل دار محله داره خخخ ی روز هممون از درس خسته شده بودیم ماها همه ترم ۳ و ۴ کارشناسی بودیم و فاطمه ترم ۸ کارشناسی خب بزرگ ما بود و حسابی برامون مادری میکرد موقع مریضیمون پرستار بود موقع غمگینیمون غمخوار بود و خلاصه …….. این خواهر گلمون خب بند بلد بود و خواست به ما آموزش بده که بعد رفتنش ماها خودکفا بشیم. هممون لوازم ضروری رو تهیه کردیم و آماده آموزشگیری شدیم.
نخ به مقدار لازم و دو عدد دست و یک عدد پای سالم خخخخ
آخ آخ آموزش تازه شروع و به وسطاش رسیده بود همه سبیلا یک وری یا همون یک طرفه که خانم سرپرست در زد و چون با اینکه اتاق ما همیشه شلوغ بود و امروز صدایی از ما شنیده نشد وارد اتاق شد با دیدن ما(نخ به دست و سیبیل ی وری) ،، و ما نیز با دیدن چهره او زدیم زیر خنده خخخخخخ حالا نخند کی بخند
خودش همیشه میگفت یکی از بهترین و خنده دارترین خاطرات دوران کاریم بود خخخخخ
نگران نباش آگاهی از این بی عدالتیا در حق ماها کم نیست صبور باش
میدونم یکی از بهترین وکیلای جامعه ما خواهین بود. برای موفقیت شما همیشه و سایر دوستان که ارزشش رو دارند دعاگوم

دیدگاهتان را بنویسید