خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

دفتر خاطرات من… رفیقم کجایی؟دقیقاً کجایی؟

دیدم پریسا یه پست گذاش عالیییی… رعد یه پست گذاش عالیییی… بانوام پست گذاش عالیییی… خب یعنی چی؟ منم حسودِ بدبخ… دوییدم یه پست بذارم که کم نیاورده باشم…هاهاهاهاهاهاهاهاها…
چرا من از خاطراتم با نابیناها ننوشتم تا حالا؟ من که هر روز خونه هاشونم.. باهم پارک و سینما و پیاده روی و خریدیم دم به ساعت.
بذارید یه خاطره از خانوم کاظمیان بگم… هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاه
خانوم کاظمیان زنگ زدن بمن که رهگذر میای بریم پل خواجو؟
-آره چرا که نه!!! بیگیر منو اومِدم… دو دِقِه دیگه اونجام…
دوستان توجه کنید که من خیییییلی زرنگم…خخخخخخخ….. ماشالله ماشالله کردم این قَدا پیدا کردم.. یکی بزنه به تخدِه.. یکی بپره اسفند بیریزه رو آتیش….هاهاهاهاهاهاهاها
زدم بیرون از خونه… رسیدم سرِ پلِ بزرگمهر… در واقع میدونِ بزرگمهر… زنگ زدم: کوجایین؟
-دم ایسگاه پل خواجو.
– ایکی ثایه دیگه اونجام.
رفدم اون ورِ میدون.. یعنی میدونا دور زدم.. رسیدم دمِ ایسگا…هر چی نیگا کردم ندیدمشون… زنگ زدم: پس کوجایی؟ عزیزم کوجایی؟
گف اینجا.. تو ایسگا پل خواجوییم…
یعنی چی؟ خب منم که تو ایسگام… شاید ایسگاه اون طرف میدونن… دِ بدو اون طرفِ میدون…
-پ نیستید که هنوز؟ عزیزم کوجایی؟ رفیقم کوجایی؟ دقیقاً کوجایی؟
– بابا این طرفیم.. اول خیابونی که میره خواجو…
-خب پَ چرا من ندیدمتون؟
باز دِ بدو اون طرف میدون..
-نیستین که.
-چرا دقیق وایسادیم تو خودِ ایسگا…
خدایا منم که تو ایسگام… پس اینا کوجان؟ باز دوییدم اون طرفِ میدون!!!
از چارستون بدنم عرق میریخ.. مث کره الاغِ کدخدا که یورتمه میره تو کوچه ها!!! هاهاههاهاهاهاهاهاها… قیافم عینهو یه کاریکاتور فرتوت و مضحک… یه شیش بار دیگه دورِ میدون چهار نعل دویدم و رفتم و برگشتم… دیگه شوم شده بود.. آفتاب رفت و من هنوز داشدم میدویدم دور میدون…
رفیقم کجایی؟
دقیقاً کجایی؟
کجایی تو بی من؟
تو بی من کجایی؟
هر چی کِرِم مِرِم زده بودم راه افتاده بود تو صورتم…. دلم میخواس زیمین دهن وا کونه و هزار فرسنگ برم زیر زیمین بیبینم ژول ورن چی چی فک زده تو کتابش!!! ها؟ نه… داشدم خجالت میکشیدم جون عَمَم!!! هاهاهاهاهاهاهاهاهها…
آخرش که دیگه از نفس افتادم و رفدم که برم آب شم راه بفتم تو جوبا اصفان، خانوم کاظمیان زنگ زدن که وایسا سرِ جات آکله… ما میایم پیشِت… اینطوری شد که خیلی سر و سنگین و متین واسادم سر جام!!! خانوم کاظمیان و ساناز، دو تا نابینای مطلق اومدن منِ بینای مطلقا جستنم… هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها…
میدونی نتیجه اخلاقی این بحث کوجاشه؟ اینه که دخدر نباس تو ظل تاستون آرایش کونه!!! بعدم نباس بدوه تو خیابون مث کرگدن… باس سر و سنگین و متین واسه سر جاش بیان بجورنش ملت… عه عه عه.. آخه چقد من شماها رو نصیحتتون کونم؟!!!!
یه بارم سقف مخم چیکه میکرد، پریدم تو گروه واتساپی و یه ملتی رودعواشون انداخدم… هاهاهاهاهاهاهاهاهاههاها… بعدم مدیرا همه شون ریختن سرم دعوام کردن!!! یعنی تا چن روز میترسیدم جواب تلفن بدم… یا امامی زمون… یه ده کیلویی کم کردم تو اون هیر و ویر!!!
من سه چار تا وانت خاطره دارم با بچا… بقیه شم باشه واس بعدتون.. حالا یه وق سر دلتون میمونه، مریض میشید، گنا دارین…خخخخخخ
آها یادم رف بگم… من سر مشتاق واساده بودم و بین مشتاق اول و دوم تو سرِ خودم میزدم و میدویدم دنبال رفقا… اونا تو ایسگا پل خواجو بودن… خب تخسیر من چیه؟ اشتبا از اونا بود که سر مشتاق نبودن نه من!!! خخخخخخخخ….
و در آخر یه شعرم از خودم تقدیم میکونم به رفیقم که بدجور دوسش دارم :
من و ارتفاعِ قدت
من و تاریک روشنِ صدای گرمت
من و لحظه لحظه نامت
من چشمهای سردت
گنبد میدان قلبم را با چه رنگی سردتر از مینای چشم تو کنم؟
دستِ من سرد است
در حضورِ دستِ تو آبی ترین است
دست من سرد است
چشم من بارانی است
قلب من یخبندان
من زمستانم
تو نمیدانی منِ من خسته از تابستان، در پی سایه ی یک بید روان دربه در است…
سرِ صحبت گم شد
حرف از آبی بود
راستی آبی زمستان است
آبی وفادار است
آبی خدا را دوست دارد
تو مبر از یاد
آبی را
دست سردم را
زمستان را…
خوش باشید رفقا…

راسی رفقا من یه چن وقتی دچار یخ زدگی شده بودم که به لطف آبجوشای رعد بارانی و خانوم کاظمیان و شهروز و پریسیما الان به نقطه جوش رسیدم و تو مناطق استوایی بسر میبرم.. شومام بیاین خوش میگذره…خخخخخخخخخخخخ…

مرسی دوستای خوبم… خواستید بیرونی گردشی چیزی برید خبرم کونید از خجالتتون دربیام… هاهاههاهاهاهاه….

۱۱۸ دیدگاه دربارهٔ «دفتر خاطرات من… رفیقم کجایی؟دقیقاً کجایی؟»

سلام رها جون.قبول باشه طوافت عه عه عه خخخ.خعلی باحال بود خداییش.هوس گشت و گذار ب سرم زد یهویی همینجوری.هستی؟؟؟من اون لایکا رو میخوااااااام.چطوری لاک بزنم این پستو پس خخخ.شاد باشی ک شادم کردی رفیقم.

خخخخخخخخخ.. لنا حالا فردا قرارس بریم کوه… هاهاهاههاهاهاهاههاها…بیا خوش میگذره…همه شون لنگه خودمن! آی عالم چن تامون از اون بالا بیفتیم بیمیریم…خخخخخ…
نمیای؟ پس منم نیمیرم… بدون تو اص نیمیچسبه کوه…خخخخ

وای وای وای چه کارایی میکونین شوما؟!!! دخدرا اصفان که ما باشیم هیشوخ نیمیریم استادیوم بوق بوق کونیم… دخدرا پایتخت چرا همچینی ان؟ خخخخخخخ…
رفیقمم جدید نیس… مبارک نیس.. مبارکه س… خخخخخخخخخخخخ…

سلااااام ننه رهگذر.
خخخ، خخخخخخخخخخخخ، خخخخخخخ.
احتمالا قبل از اینکه از خونه بری بیرون از قانون بکشم و خوشگلم کن استفاده کرده بودی که اینقدر رود گلآلود از صورتت راه افتاده بوده، و فکر آبروی پسر بدبختت رو نکرده بودی.
ای خداااااااا من چه کنم با این ننه ی باحال؟
ولی خداییش عجب سرگذشتی داشتی ننه معصوم!!!
ممنون از پست.

ننه…اینجا خانه سالمندونی که گذاشتینم مختلطه س… هی مجبورم همیشه یه جوری در صحنه حاضر شم که انگاری عروسیه عمه مِس!!! هاهاههاهاهاهاهها…
بجا ایراد منکراتی به ننه ت گرفتن وخی برا ننه ت حنا بسون بیار…
پسرم پسرا قدیم… پسرا حالا حراستی دمی دری دانشگان!!! خخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

من ی سفرنامه ی شیراز از خودم قبلا توی همین محله ی علیه سدرود نوشتم که تیکه ای که مربوط به خاطرات توه رو اینجا میذارم:
“حالا که با زنگ خوردن گوشیم لحظه ی وداع موقتی با خواب میرسد، یک روز پر خاطره تر از روز قبلی بدون اینکه خبر داشته باشم انتظارم را میکشد. لاله ی عزیز، از
بچه های هم محلی با معرفت، برنامه ای ترتیب داده که امروز هر طور شده به من خوش بگذرد. این یعنی لحظه ی وداع موقتی با دوستهای دانشجویم نیز فرا رسیده و فعلا
باید بیخیال گشت و گذار با هم دانشگاهی ها بشوم و در خیال گشت و گذار با هم محلی ها باشم. مو هایی مظلوم و البته کم روی سرم باقی مانده اند که از ترس به هم
ریخته شدن در باد، میترسند و ناجور به خود میلرزند. مجبورم مثل بدنم که در مواقع بحرانی با یک استامینوفن خرش میکنم، موهایم را با یک مقدار ژل که تحفه ی دوستم
از آمریکاست، خر کنم. حالا دیگر وقت آن رسیده که مثل یک پسر خوب و مستقل، تای چشم های فلزی و به درد نخورم را باز کنم و سعی کنم تا حدی از این چشمهای بی احساس
کار بکشم و حد اقل تا فلکه ی شهرداری را با این چشمها گز کنم. میروم و میروم و میروم تا فلکه ی شهرداری را پیدا میکنم و بعد از کنی گیج بازی که من و لاله در
میآوریم و پس از کلی آدرس دادن مبهم پشت تلفن، موفق میشویم یکدیگر را پیدا کنیم. در واقع این گیج بازی ها از اینجا ناشی میشود که من به لاله می گویم کنار بانک
تجارتم ولی لاله که او نیز ادعا میکند کنار بانک تجارت است، نمیتواند من را در رادارش مشاهده کند. اما معما در جایی حل میشود و بنابرین آسان نیز. مشکل اصلی
آمریکا که نه ولی بانک تجارت است که در یک خیابان دو شعبه از خودش را تاسیس کرده است و من کنار یکی از بانکهای تجارت و لاله در کنار یکی دیگر از بانکهای تجارت
است و این بود که این شد. به قول معروف: چو میگذرد غمی نیست. به هر حال، دیگر رادارهایمان تنظیم شده اند و فعلا میتوانیم سیگنالهای ارسالی و دریافتی یکدیگر
را رسد کنیم.”
پینوشت.
حد اقل ما حق داشتیم هم دیگه رو پیدا نکنیم ولی تو؟ تو نتونستی؟ تو نتونستی پیدا‌شون کنی؟ خاک و‌چوک!

یاددِس خادمی تو نجف آباد صبح که رسیدم هوار زدم که سلاااااااااااام آقای خادمی… بعد تو اومدی جلو و گفدی: منا از کوجا میشناسی؟ هاهاهاههاهاهاهاهاها.. خره من که نشناخته بودمت… گفدم بذار هوار بزنم سلام کونم، هر کدومشون جواب داد، خادمیه..خخخخخخخخخ…
این شیوه هوار هوار زدنم راهیه واس جستن ملت… امتحانش کون…
بانک تجارت اص تو کلی اصفان سه تا بیشتر نیس.. حالا جالب بوده که دو تاش تو یه منطقه بوده…خخخخخخخخ..
مواظب موهاتم باش… چیزیش باقی نمونده ها… هاهاههاهاهاهاهاههاهاهاها

هوار هوار، یا هوار، یارم میایه! دلدارم میایه! ببشقین خط تو خط شد ی لحظه فکر کردم توی عروسی روی استیج دارم واسه ملت لذت‌جو میخونم.
منظورم این بید که خاک به اون کلهت که منو کلا نا‌امید کردی!
تا حالا پیش خودم می گفتم حد اقل یکی منو میشناسه که کلا هرچی بافته بودمو شکافتی رفت پی کارش!
موامو دیگه کاریش نمیتونم کنم! به جهنم! بذار اصن کچل شم راحت شم! خخخ
این شیوه ی هوار درمانی رو هم باید استفاده کنم بینم چقد جواب میدد!

راستی رهگذر اونی که توی شب نشینی گفتی نشنیدم هر وقت تونستی برام ایمیل کن ممنون میشم.
ببخشید که کامنت بیربط میدم توی شب نشینی یادم رفت بنویسم.
مدیران گرام بعد از رویت شدن میتونن پاکش کنن خخخخخخخخخخخ.

مرسی برای پست,, خیلی باحال بود.

اقا یا خانم هاشمی زاده شما اگر احیاناً متنی دارید با کتابخونه ثامن الائمه ابادان یا فاطمه زهرای اصفهان تماس بگیرید. راسیاتش من مستقیم با افراد کار نمیکنم. به واسطه این دو کتابخونه اگر کسی کاری داشته باشه انجام میدم.
فاطمه زهرا:۰۳۱۳۳۳۷۳۱۳۶
ثامن الائمه: ۰۶۱۵۳۳۲۰۳۲۲
خوش باشید.

شرم نیلی بر تو ای رها که زمانی که رعد خواب بوده پست منتشر کردی هههه

سیمان عالم بر زیر پات ، این همه نبین اطرافت داری ، بعد اومدی ببین هارو ضایع میکنی ؟؟

این پست به دستور رعععد پر صلابت راهی سفید چاله های ورنامخواست میشود خخخ

وااااای خخخخخخخخخ خخخخخخ خخخخخخ
البته فکر کنم مدل نوشتنت خخخ داشتا وگرنه که میگفتند اون زمان یه دختری سر مشتاق زار زار گریه می کرد که دیگه تا اومدند ببرنش بازار رفیقاش پیدا شدند نذاشتند!*
عزیزم کره الاغ کدخدا هم که تمیز بود پیش همه عزیز بود تو مثل حسنی شده بودی فکر کنم که شکلک ترنم خاله عااااشق حسنی و نه نمیام هستش که

نوش جان… درد بیگیری آکله که کله سحر مث خروس منو از خواب پروندی قار قار میکنی… هاهاههاهاهاهاهاهااههاهاها… حالا یعنی امروزم با صدای قار قار شما خیلی خوبه؟ خخخخخخخخخ… دیوونه… یعنی رفیقام از خودمم سرخوش ترن… هاهاهاههاهاهاهاهاه

رهاااایی عزیزم ، تو هر روز میتونی یک پست منتشر کنی .
من به جای تو باشم میرم خونۀ مهربان خانوم و بعد از خوردن ناهار ، به هر دوشون دستور میدم که ده صحفه در مورد صد موضوعی که من بهشون میدم ، انشا بنویسند .

بعد بهشون یک وسیله ایو میدم که لمسش کنن و بعد باید نقاشی اونو بکشن .
کلی پارچه رنگی جلوشون میذارم و میگم با لمس کردن باید متوجه بشید که رنگشون چیه خخخ

خب من شنیده بودم یک نبین غیر مادرزاد ، با لمس کردن رنگ ها رو متوجه میشه .
خلاصه در انتها ی نسکافه ای میخوردم و دوباره انشاشونو میخوندم که ببینم توی ذهن ی نبین واقعی چی چیا وچود داره .

رهایی تا حالا از نبین ها پرسیدی که کوهو چطور تصور میکنن ؟؟؟

خیلی جالبه . چون هر کسی تصور خودشو داره .

رهایی به نظرم برو پارچه فروشی و از یک جنس پارچه چند رنگ تهیه کن.
بده نبین ها لمس کنن . حسم میگه ی فرقهایی با هم دارن

وای؟ خخخخخخخخخخخخ… من حال اینکارا رو ندارم… هاهاهاهاههاهاهاهاهاه… پارچه بخرم؟ برو بینیم بابا.. من هنر کنم پول قابامو تهیه کنم… چه سرخوشی داداش من… بیخیال…
بیا خودت وارد عمل شو.. من اگه هوش و فراست داشدم مشتاق و خواجو رو اشتباهی نیمیگرفتم…خخخخخخ.. من اص این چیزا به ذهنم نیمیرسه… خره خنگم فک کونم.. تازه پست تو رو که دیدم به عقل کجم رسیده میشه از خاطراتم با نابیناها بنویسم…هاهاهاههاهاهاههاا…
خره.. من عقلم درد میکنه.. تیر میکشه… آخ آخ.. فشار نیار بش با این ایده هات… اص دوس نیمیدارم از تو پلاستیکش درش بیارم… خخخخخخخ… میخوام نو بمونه… برق بزنه… اوووووووووم دلت بسوزه ببین عقل من چه روکشاش نو مونده؟ دلت بسوزه.. شکلک زبون درازی…خخخخخخخ

؟؟؟؟؟؟ !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
هعععععععععععع .هعععععع .هعععععععععععععععع
/.واااای لامصب .زبونم قاصره از این همه کمتوانی و منگولیسم عمه …
!!!!!!!!!نیمیتونم بحرفم هعععععععععععععععععععععععععع /….
شما از بیماری سندرم down رنج نمیبری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!شاید آلزایمر داری /؟؟؟
چن سالته ؟؟؟؟؟؟؟
هووووووی از بابا رعددم بزرگ تری /؟؟؟؟. وااااااای ..حالا مطمئنی ک اون دوتا خانم ک تو را پیدا کردن خانمها کاظمیان .و امیدی بودن ولاغیر ؟؟؟؟؟؟یا دو تا خانم دیگه بودن فک کردی اونان …
هعععععععععععععععععع عمه بوگو بیننم منا میشناسی اصن /؟؟؟
چی ؟؟؟نیمیشناسی ؟؟؟؟
مغزت ارور میده ؟؟
بذا بگم .منم پرواااااااااز .اخوی زادت دیگه .پسر رعد بی بارون …هععععععععع
همون ک افتخار خاندان بارونی سنگاله بود یادت نی /؟؟؟؟؟
دکدر بودم .والله ک از با داشتن ی بابای پیر مفلوک .و عمه ای چرخ و فلک ..افتخارم .واستون ک دکدر شدم …شناختی عمه .
!!!!
هوم .چرخ و فلک اینجا ینی گیج عزیزانم …
هعععععععععی رفیقش کوجایی ؟؟؟دقیقا کوجاییییی ؟؟
خب بیا این ک تلف شد از درد دوریت بدبخ …
قربان شما خدافظ !!!!

عمه… عمه تویی پروااااااااااااااااز؟ باورم نمیشه… یکی بیاد بمن بگه خواب نیمیبینم…خخخخخ
عمه بعد از اینکه رفدی و گم شدی، عمه ت گیسش سیفید شد، آلزایمر گرف افتاد به آکله گی…
بابات مریض شد افتاد تو مریض خونه… ننه ی آدمخورِ آپاچیت رف رو درخ، پایین نیومد گف تا پروازم نیاد نیمیام پاین!!! اینقد اونجا نیشس که استخوناشم خوردن جک جونورا!!! هععععیییییی….خیر نبینی که اوس ماشالله مرده شوری بیشتر برازندته تا دکدری… خالی بند… دکدر کوجا بود؟
یادم میاد تا نهم بیشتر نداش جنگلمون.. تو کوجا رسیدی تا دکدری؟ یقین مرده ها قبرستون بهت مدرک دکدری دادن…خخخخخخخخ
برو عمه برو.. من هر کی و هر جا را یادم بره شرارتای تو آکله رو یادم نیمیره که تموم بچه گیتا تو قبرستون پی جنازه ها بودی و استخوناشونا به دندون میکشیدی…هاهاههاهاهاها

میگن تو اون لحظه مشتاق از تو گورش بلند شدس دوری خواجو دور میزدس آ میخوندس، سری پلی خواجو رهگذر وایسادس صورتش بسکی سرخ شدس از قیافه افتدس …
و هم چنان رهگذر بدو مشتاق بدوو! رهگذر بدووو مشتاق بدووو, ،
هاهاهااههاااااهااا،
خره به جون دوتای اگه دروغ بگم،
قشنگ خشک شده بود اینجا نبودی، پست بزن بازم یه کم چل و خل بازی در بیاریم خخخخخخ

هاهاهاههاهاهاهااههاهاهاها… خدایاااااااا.. خیلی با حال بود… خوشم میاد عین خودم مشنگی…خخخخخخخ…
دیگه جرأت ندارم بت بگم خره…هاهاههاهاهاههاههاههاها
عزیزم من دوسِت دارم چرا نیمیفهمی؟ خخخخخخخخ

خدایا رهگذر از دست رفت خدا رحمتش کنه خدا بیامرزدش خدایا تموم گناهانش را ببخش یعنی واقعا تو توی مشتاق بودی و اون ها یه جای دیگه نوچ نوچ نوچ نوچ نوچ نوچ نوچ نوچ نوچ نوچ نوچ نوچ نوچ نوچ نوچ نوچ نوچ نوچ نوچ

نُچ نُچ نُچ…هاهاهاههاهاهاهاهاهاهاها.. یه نفس میکشیدی قاطی نُچ نُچ ها آرتیمان… خب نفست بند اومد که…خخخخخخخخ
راسی آرتیمان یعنی چه؟ آرت که هنره… ایمانم یقین ایمونه… ها؟ میشه ایمان هنر؟ هنر ایمان؟ هنربا ایمان؟ هنر متعهد؟ هنر سنتی؟ هنرهای دستی؟ هنرهای زیبا؟ هنر معاصر؟
بیبین من تو مشتاق بودم… اونا تو خواجو… خب وقتی من این ورم اونا اون ور، چیطوری باس پیداشون میکردم؟ پس میبینی حق با من بوده…

درود بر رهگذر خاطره ی شیرینی بود ای بابا خب اونا بهتون گفته بودن که توی ایستگاه خاجو هستن اون وقت شما رفته بودی مشتاق عجب خخخ
خب از این خاطره هم میشه نتیجه اخلاقی فیزیکی بگیری هم نتیجه اخلاقی روحی
فیزیکیش که شما گفتی روحی هم یه بار یکی بهم گفت از من به تو نصیحت باید گم باشی تا پیدات کنن از شما چه پنهون من یه دختر رو دوست داشتم
اوایل آشناییمون خیلی باهام خوب بود ولی بعدها یواش یواش فاصله گرفت هی من رفتم منت کشی هی گفتم تو چرا اینجوری شدی اونم همون موقع این حرف رو زد گفت گم باش تا پیدایت کنند این هم یه خاطره تلخ از من مختصر و مفید هاهاهاها

ای بابا… چرا پس؟ نتونستی درست و درمون دلشا بدست بیاری؟…
حالا از من به تو نصیحت: تو رابطه بعدیت تو عزیزم، عاشقتم، گلم، خانومم، عسلم، شیرینم، شوکولاتم، عاشقتم و غیره ذالک کم نذاری… تو اگه زبون چرب و نرمی داشته باشی، نیاز نخواهی داشت گم باشی تا بیان بجورنت!!! البته + غرور فرزندم… غرورت رو همیشه و در همه حال حفظ کون.. دختری که از تو بخواد غرورت رو بخاطرش زیر پا بگذاری بدرد لای جرز دیوارم نمیخوره…
اینهم نصیحتای مادرانه من به تو… خخخخخخخخخخخ… مرسی

خوبه ما با شوما قرار نداشتیم سری خواجو… وگرنه جوی خون راه می افتاد…هاهاههاهاهاههاهاهاهاهاها… حالا اصفانا چرا به خاک و خون میکشی؟ هاهاهاههاهاها… بده من اون چاقو رو.. جیزه…

چه فکر میکنی

که بادبان شکسته، زورق به گل نشسته‌ای است زندگی

 در این خراب ریخته

که رنگ عافیت از او گریخته

به بن رسیده ، راه بسته ایست زندگی

 چه سهمناک بود سیل حادثه

که همچو اژدها دهان گشود

زمین و آسمان ز هم گسیخت

ستاره خوشه خوشه ریخت

و آفتاب

در کبود دره ‌های آب  غرق شد

 هوا بد است

 تو با کدام باد میروی

چه ابرتیره ای گرفته سینه تو را

که با هزار سال بارش شبانه روز هم

 دل تو وا نمی شود

 تو از هزاره های دور آمدی

در این درازنای خون فشان

به هرقدم نشان نقش پای توست

در این درشت نای دیو لاخ

زهر طرف طنین گامهای ره گشای توست

بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام

به خون نوشته نامه وفای توست

به گوش بیستون هنوز

صدای تیشه‌های توست

 چه تازیانه ها که با تن تو تاب عشق آزمود

چه دارها که از تو گشت سربلند

زهی که کوه قامت بلند عشق

که استوار ماند در هجوم هر گزند

 نگاه کن هنوز ان بلند دور

آن سپیده آن شکوفه زار انفجار نور

کهربای آرزوست

سپیده ای که جان آدمی هماره در هوای اوست

به بوی یک نفس در ان زلال دم زدن

سزد اگر هزار باز بیفتی از نشیب راه و باز

رو نهی بدان فراز

 چه فکر میکنی

جهان چو ابگینه شکسته ایست

 که سرو راست هم در او

شکسته مینماید

چنان نشسته کوه

در کمین این غروب تنگ

 که راه

بسته مینمایدت

زمان بیکرانه را تو با شمار گام عمر ما مسنج

به پای او دمی است این درنگ درد و رنج

بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزند

رونده باش

امید هیچ معجزی ز مرده نیست

 زنده باش
 
 
هوشنگ ابتهاج

به به.. به به… دم استاد گرم… و شوما معلم جون… واااااای من یه دوست معلم ادبیات دارم.. الان یادم افتاد ذوقمرگ شدم…خخخخخخخخخخخخخخ… من ادبیاتیا رو خیییییییییلی دوس دارم…
دوسِت دارم داداشی… بیا بغلم… خدا تو رو همی حالا یه بار دیگه بمن داد…خخخخ

برا من برفسش… من اون شعر بالاییتا با ساز استاد علیزاده و صدای معلم شنیدمش فوق العاده بووووووود…
البته الان که فکرشا میکونم مطمئن نیسم ساز استاد شهناز بود یا…..؟ علیزاده؟ چیمدونم.. یکی داش ساز میزد دیگه…

مرسی آگاهی…
آره دیگه.. خیلی وقته که وامیسم سر جام بچا میان میجورنم…خخخخخخخخخخخخ…
اوووووو.. یه سری باز با همین خانوم کاظمیان و ساناز رفتیم بیرون… از تاکسی پیاده شدم و رفتم… بعدش که کلی دور شدم فک کردم خب چرا این دو تا ریفیق نیستندشون… جخ یادم افتاده که عزیزانم نابینا هستند و من باز یادم رفده… خخخخخخخ…
این زهره رو میبینی؟ این یکی از قربانیان حادثه ی تفریح رفتن با رهگذره طفلی… هاهاههاهاهاهاهاا…

رعد داره با خودش فک میکنه که این ملت ببین و بی خیال،چرا اینقدر به کامنتا دیر جواب میدن ؟؟؟
این کار خیلی زشتیه خخخ مثل این می مونه که کلی مهمون دعوت کنی و خودت دیر به مجلس بیای .
اه اه .
من حوصلم سر رفته . بوی غذا هم حالمو بد کرده .
نمیذارن درو پنجره رو باز کنم .
رهایی کجایی . بیا درها و پنجره هارو باز کن هههه

خب کسی که پست میزنه که نباید لنگ بعداز ظهر از خواب بیدار شه خخخ
بوی غذا هم حالمو بد کرده.
پست تو هم بوی گوشت پختیده میاد ههه درو پنجره رو باز کن . بوی غذا اشتهامو کور کرد
رهایی دیگه صبحانه بر تو کوفت است . بذار ساعت ۵ ی دفعه ناهارو شامو یکی کن .

یه آهنگ با حاااااال…
دام دارام رارام رارام… رام رارام رارارارارارم…
آسمون چه آبی
حالمون چه عالی
یه برکه و چن تا جوجه ی مرغابی
بوس میخوای از من
آره میشه حتماً
خوب نگا کن تو آسمونم
ابرا شکل قلبن
دریای آروم
خیس میشه پامون
چایی روی آتیش
عشق و حالم قاطیش
با یه خرگوش شیطون
که هی میگیره بازیش…
درارام رارارام رام… رام رام رارارارارارارام…
یک دو سه…
بپر بالا پایین…بالا پایین…
بیشین پاشو…بیشین پاشو.. بیشین پاشو…
یک دو سه…یک دو سه.. یک دو سه.. یک دو سه… حالا برو طناب.. یک دو یه چار پنج…… برو تا هشتاااااااااااااااااد…
بجا غر زدن وخی بیا وسط … هاهاهاههاهاهاهاهاهاها…
شماها چقده سحرخیزید اون وق؟ خروسااااااااااااااااا… خخخخخخخخخ

درود بر رهگذر عزیز.
قشنگ بود سپاس

راستی رهگذر، شما که اصفهونی نیستی! چرا همیشه با لحجه اصفهونی می نویسید؟
برای شعر زیبای پایانی هم ممنونم

اگه هم میخوای که یخات بیشتر آب بشه یه سر به اهواز هم بزنی خبس!!! خخخ خخخ خخخ.

سلام و عرض ادب آقای ویسی پور
من شیش ماهم بوده که اومدیم اصفهان و در واقع اینجا زبون باز کردم… بیشتر اصفانی ام تا ترک… با دوستای صمیمیم که حرف میزنم هیچکس باورش نمیشه اصفهانی نباشم.. از خودشون بیشتر لهجه دارم…
نه نه.. اهواز نععععععععع… گرمای اصفانم سخته تحملش.. بیام اونطرفا آب نیمیشم آتیش میگیرم و جزغاله میشم… ارزونی خودتون آتیشاتون…خخخخخخخ…
خوش باشید و سلامت شالله…

سلام رهگذر. شکلک جفت دست هام به حالت تقاضا بالاست. بچه ها به هرچی نمی پرستید قلاب بندازید بکشیدم اصفهان. به خدا من اینجا تک افتادم دارم دق می زنم. بچه های اینجا نه اهل تفریحن، نه اهل واتساپن، نه اهل سفرن، نه اهل سایت گروهین، نه اهل تفریحات دسته جمعین، نه اهل دورهن، نه اهل آی آی یعنی چی دارم درد و دل می کنم چرا می زنید آخه؟ رهگذر و باقی بچه های اصفهان من می خوام بیاااااااااام شکلک گریه به حالت زااااااار زار.

من فک میکنم که شهرای دیگه ام همین وضعیتا دارن.. اصفهان خیلی بچه هاش صمیمی ان… چرا راسی؟ این خودش میتونه موضوع یه مقاله بشه واس همایش بعدی…خخخخخخخخخخ
وخی.. وخی بیا اصفان پیش خودمون.. تو که بیای جمعمون جم میشه… هاهاههاهاهاهاهاههاهاا.. هر دفعه میزنیم یه جای اصفانا ویرونه میکونیم…خخخخخخخخخ…
ولی پریسا تو همون شهر خودتون بمون.. اصفان شهرداریش خیلی زحمت میکشه واس آبادانی شهر… همون صد کیلومتری اصفان جلو ورودتا به شهر میگیره پلیس راه…خخخخخخخخ… حق میدم بشون.. پریسا که نیس، زلزله هشت ریشتریه…هاهاههاهاههاهاهاهاهاها…

سلام.. عرض ادب آقای اردیبهشتی… جالبه که با صفحه خونها بازم صدا توی ذهنتون تداعی میشه… من باشم اصلاً صدای طرف از کله میپره…خخخخ
شمام به همچنین.. انشالله موفق، مؤید، پیروز و سربلند باشید…

خواهش می کنم… ممنون… من انقدر عادت کردم به صدای صفحه خوانم که هنگامِ خواندن حواسم به چگونگیِ صداش نیست… تنها مطلبی که می خونه واردِ ذهنم می‌شه… مثلِ کسی که سال هاست عینک داره و هنگامِ نگاه کردن از پسِ شیشه های عینک به دیگران و اشیاء شیشه های عینکش رو نمی‌بینه… تنها تصاویرِ افراد و اجسام رو می‌بینه… راستی… یادم رفت بگم… با خواندنِ خاطره تون دلم برای اصفهان تنگ شد… و اینُ هم یادم رفت بگم: امیدوارم همیشه به اندازه ای که این نوشته پر شور و حاله، پر شور و حال باشین… گرم و پر انرژی…

جالبه ها…شباهت صفحه خوان با عینک رو میگم…
آره خب.. یه چند وقتی هس که درگیریام زیاد شده از شور و حال افتادم…خخخخخ… هنر اینه که آدم تو گیر و گرفتاریش بتونه گرم و پرانرژی بمونه… ما خیلی بی هنریم در این زمینه…
ممنون بخاطر آرزوی قشنگتون… شمام سر بلند باشید.

سلام ننه آبرو ما را بردی من در دیار قربت دارم کار میکنم تا یه لقمه نون در بیارم ننه زندگی کمر من را شکست پولهایی که برات میفرستم جم کن تا سفر بریم

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

شروع شادی و پایان انتظار تویی

بهارها که ز عمرم گذشت و بی تو گذشت

چه بود غیر خزانها اگر بهار تویی

دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند

در این سرا تو بمان ! ای که ماندگار تویی

شهاب زود گذر لحظه های بوالهوسی است

ستاره ای که بخندد به شام تار تویی

جهانیان همه گر تشنگان خون منند

چه باک زان همه دشمن، چو دوستدار تویی

دلم صراحی لبریز آرزومندی است

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

ننه رهگذر !‌ درخت عشق شدی پاک سوختی

اما کسی نگفت که خاکستر تو کو ؟

پسرم طاهاااااااااااااااا
از شهر غریب برا ننه ت پیغوم فرستادی؟
ننه… اگه بفکر آبروت بودی ننه تا ول نمیکردی تو شهر غریب و بری پیِ یللی تللی… ننه هر چی فک میکنم میبینم تو آکله ای بیش نیستی..خخخخخ…. به فامیلا بابات رفدی.. ما که اینقده بی وفا نیسیم. ماها بنیان خانوادمون محکمه. بیبین من و داداشما… از پیش هم جُم نیمیخوریم. گوشت هَما میخوریم یه آبم روش… اما تو چی؟ موی بلند، روی سیاه، ناخون دراز… واه واه واه…خخخخخخخخخ

سلام رهگذر کلی خندیدم
یعنی واقعا تو محشری! خخخ
ببین وقتی که اون دوتا پیدات کردن چه حسی داشتی؟
اصلا حس مهم بودن بهت دست نداد که دوتا نبین اعلی حضرت گم شده رو پیدا کردن؟!
درباره یخاتم خوشحالم که آب شدن هر وقت خواستی یخ بزنی یه خبر به خودم بده کیسه ی آب جوش برات بفرستم.
ببین به قدری پسستت و جوابات خنده دار بودن که همه تو خونه بهم میگن دیوونه شدی این قدر میخندی؟ به نظرت بهشون بگم چی شده؟ خخخ
بگم دوتا نابینا یه بینا رو یافتن آیا؟ خخخ خخخ خخخ
رهگذر منتظر پست بعدیتم هستم باور کن تو و رعد که پست میزنید کلی خوش خوشانمون میشه و کلی میخندیم.

وقتی پیدام کردن حس خوب پیداشدگی بم دس داد…خخخخخخخخخخ…
کیسه آبگرمتا فعلاً بذار تو کشو دومی کابینت آبدارخونه محله، گمش نکنیم نیاز میشه باز… هاهاهاههاهاهااهاهااا.. کسی تو محله قولنج کرد خبرت میکونم…خخخخخخخخ
ببین نابیناها دقتشون خیلی بالاس، رو این حساب اشتبا مشتبا تو کارشون نیس… ماها به چشممون اطمینان میکنیم و بعد گیج گیجی تو سر خودمون میزنیم و دور میدون ها بدو…خخخخخخخخخ

رهگذر خخخخخخخخخخخ هاهاهاهاهاهاهاهاهاها.
تو به من به جای مدال بیسکویت موزی میدی خخخخخخخخخخخخ آدامس شیک میدی خخخخخخخخخخخخخخخخ.
من به کی شکایت بکنم؟؟؟؟؟؟ کدام مدیر رسیدگی میکنه؟؟؟؟؟
هان پریسیما داد من را از این رهگذر بِستان مدالم را خورده خخخخخخخخخخخخخخخخ.

حقا اصفهانی هستی ولی من مدالم را میگیرم حالا ببین خخخخخخخخخخخخخخخخخ.
راستی یادم رفت بود بنویسم شعرت هم زیبا بود.
برم که الان مدیر میاد میگه چت نکنید خخخخخخخخخخخخخ.

پ ن پ… انتظار داشدی میدوییدم واست مدال میخریدم میآوردم؟ اونم طلا و نقره؟ همین بیسکویتم اگه چیزیش مونده یوخده شو بده پریسیما.. یه تیکه شم بده حسینی.. یه دونه شم بده پریسا.. کارت تو شیکمت بخوره… همشا نخوری یه وق…خخخخخخخخخخ

سلام.
من میگم چرا ما هیچ وقت تو نجف آباد درست حسابی تو رو ندیدیم نگو همش ما رو گم میکردی خخخ.
شانس آوردی سر چشمه آب شور گم نشدی وگرنه باید تا صبح پیاده میومدی تا برسی بهمون خخخ.
در کل به خودم و خیلیها امیدوار شدم با این پستت خخخ.
پس این اصفهانیها خودشونم تو آدرس دادن به خودشون رحم نمیکنن. ما فکر کردیم فقط با مسافرا این رفتارو دارن خخخ.
الفراااار.

نخیر شوما تو نجف آباد دماغدونا گرفده بودین بالا محل به هیشکی نمیدادین که رهگذر بدبخت فلک زده رو ندیدین… من پشت سرتون نیشسته بودم حج آقا… باتون حرف زدم روتونا کردین اون ور که یعنی بسه دیگه آکله… چقده حرف میزنی….خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
شهروز حسینی یه روزم به آخر عمرم مونده باشه یکی دو نفر از اهالی اردوی نجف آباد رو باس بزنم بکشم تا عقده هاش از سر دلم پاک شه.. یکیشونم شومای حج آقا…خخخخخخخخخخ

سلام سلام
تو کجایی؟ کجایی رفیق؟
خخخخ
کلی ذوق کردم با این پست!
جدی خیلی سوپریز شدم خیلی اینقدر که نمیدونم چی بنویسم
هورا رهگذر خودمون رهگذر خودمون
دوست عزیزم و هم محله ای مهربونم
هورااا
این بهترین خبری بود که امروز شنیدم
ما دیشب تا امروز عصر مهمون داشتیم نرسیدم بیام اینجا ولی اینو بدون که محله بدون تو خیلی خشک و بی روح بود آخیش بالاخره محله روشن شد.
به خدا چاخان بلد نیستم اما هروقت میومدم دلم میگرفت
تو باید باشی! باید باشی!
آهااااای هرکس که رهگذر ما را اذیت کنه با من طرف هست.
همه باهم برای این که تو باشی اتحاد داریم همه اینجا تو را دوست دارند.
راستی پرواز پروازم که اینجا اومده
خخخخ
آهان مدیر هم که تنبلی را کنار گذاشته و چیز های جالبی نوشته
لاله! لاله!

اوهووووووم…
دارارارام… رهگذر وارد میشود…
خخخخخخخخخخخ… الان با این کامنت شما باد کردم مث بالون میرم هوا رو صندلی وای نیمیسم…خخخخخخخخخ…
خانوم کاظمیان… قربون محبتتون ولی شوما در این کامنتتون از صنعت اغراق استفاده نکردین؟ چراها… کیا دارید میگین؟ منم.. من… رهگذر آکله کک مکی… خخخخخخخخخخخخخخخخخخ… چرا اینقده گنده م کردی؟ الان دیگه از در تو نیمیام… احساس میکنم محله برام کوچیک شده… آی… چه سخده نفس کشیدن… خودم کوشم؟ رهگذر کوجا رف؟ ببخشید خودمو گم کردم باز… خخخخخخخخخخ

فاطمه حسینی اون بیسکوییتا بده من بدمش به خانوم کاظمیان… بده من…
بدو برو یه بیسکوییت دیگه ام بسون از بقالی محله برا داداشم رعد.. اون آدامسم رد کن بیاد تا به همراه اون یکی حسینی چرخت نکردم ازت کباب تابه ای بپزم…
عه عه عه.. عجب زمونه ایه.. چقده ناشکر شدن جوونا…خخخخخ

نه باور کن که من اغراق نمیکنم هرچی گفتم از ته دل بود و راست راست
تو میخوای باور کن میخوای باور نکن
اصل خداست که میدونه آقای حسینی، نازنین و فاطمه اگر رهگذر ما را اذیت کردید همه باهم شما را اذیت میکنیم
آهااای آقای حسینی میگم یه روز میرم تمام حرفها تون را تو شب نشینی ها جمع میکنم و ازتون آتو میگیرم حسابی اذیت میکنم
من را اینجوری نبینید هااااا یه هو میزنم به سیم آخر میخواید ببینید یا بشنوید که سیم آخر من چطوری هاست؟
آهاااای آقای حسینی ببینید اگر دوست ما را اذیت کردید انگار من را اذیت کردید حالا خود دانید!!!!

قربونت برم خانوم کاظمیان.. شرمندم نکن… من بارها گفدم بهتون که همه ما آدما پر از ایراد و اشکالیم… میترسم از روزی که خبط و خطایی ازم سر بزنه و ناامیدتون کنم… پس نترسونیدم…خخخخخخخخخخ… رهگذر وحشی صفته.. توی کادر نیستا.. بعد یه روز میبینید وا أسفا.. این چه حرفی بود، این چه کاری بود کرد؟!!! نگی نگفتمااااااااااااااااااااا… منو اینقد خوب نبین… میترسم از این نگاه بخدا…
قربونت برم آخه که همه مث خودت همه چی تموم نیستن… تو خودت خوبی فک میکنی منم مث خودتم… ولی ندیدی چه جانوری ام….هاهاهاههاهاهاهاههاها

درود
رهگذر گرامی من یه سوال کاملاً بی ربط دارم!!!
ببخشیندا شما سیاقلم هم کار می کنید؟
می خواستم عکسی از مادرم رو که دیگر ندارمش به صورت یه تابلوی سیاقلم داشته باشم!
البته نه رایگان، پول خوب هم میدم ها! چه فرمایش می فرمایید.
بی ربط بود، ببخشید.
سپاس رهگذر.

عرض ادب…
بنده با اجازه تون سیاه قلم و رنگ و روغن و آبرنگ و پاستل و تقریباً تموم تکنیکها رو کار کردم و تدریس هم میکنم… بفرستید عکس رو هستم در خدمتتون…شماره یا ایمیل من رو از شهروز حسینی میتونید بگیرید.. یا خادمی.. یا پریسیما…
بیربط نبود… کاملاً مرتبط با رشته من بود…خخخخخخخخ…
خوش باشید همیشه…

سلام بر رهگذر محله
خدا این حواستونو همیشه همین جوری نگه داره
دعای من ردخور ندارهااااا! شکلک مراقب خودتون باشید!
بعد نگید تقصیر دعای من بود! خودتون مراقب نبودید! خخخخ!
کلی خندیدم! خدا شما دوستای خوب رو
برای هم نگه داره!

سلام سعید شریفی محله…
خدا شوما رم هدایت نکونه…خخخخخخخ
دعای من بعضی وقتا اون وری میگیره.. شرمنده. بجا اینکه بره خواجو میره مشتاق مثلاً.. پس بایس چپکی دعات کونم..
خوبه که خندیدی.. همیشه بخندی ایشالله.. بقول اصفونیا: اِلای بُپُکی چَقَزِه میخندی؟ خخخخخخخخخخخخخخخخ…
نوش جانت… خوش باشی همیشه…

درود! من که از خوندن این خاطره چیزی نفهمیدم.. واقعیتش هم اگه قرار بود بفهمم اینجا نبودم… خخخخخ پس کجا بودم؟ خوب معلومس یه جایی قابلامه بودم… حالا اگه کسی فهمید من چیچی گفتم: بیاد اینجا تفسیر کنه تا بقیه ی نفهمیده ها هم بفهمند…

سلام رهگذر مهربون
از این قسمت شخصیت خوبت خیلی خوشم میاد .
ای کاش من هم در زمان بینایی ام با این محل و بچه هایش آشنا میشدم .
خیلی بیشتر و بهتر میتونستم بهشون یاد بدم و ازشون یاد بگیرم …
درد دل کنم و درد دلشون رو بشنوم , کمک کنم و ازشون کمک بگیرم .
حالا هم دیر نشده . ولی قبلا بیشتر ازم بر میومد .خخخخ
اما برایت امید دارم که همیشه سر حال باشی و انرژی ات رو بین دوستانت تقسیم کنی .
کامنت ها رو نخوندم ولی میدونم که یه دنیا خاطره و شادی تویش هست .
پس میخونم و بر میگردم .
آه راستی یاد پل های زیبای زاینده رود افتادم خخخخ هر متر مربعش برام خاطره داره . از طرفم بهش سلام برسووون و بگو میام میبینمش .
دیر و زود داره , سوخت و سوز , نه .!
شاد باشی .

اصفهانا آذین بستیم دادا خوددا برسون…
مرسی.. یه دوستی دارم که هنر میخونده و ترمای اول دانشگاهش بر اثر یه اشتباه پزشکی نابینا شده… به اون همیشه میگم، حالام به شوما میگم: شماها که نابینا حساب نمیشین که.. شما درک واضح و روشنی از خیابون و چارراه و اتوبان و میدون و گنبد و معماری شهری روستایی و دار و درخت و رنگها دارید.. پس شما که هر دو دنیا رو تجربه کردید خیلی میتونید مؤثر باشید.. خیلی تجربه هاتون بدرد بخوره… حالا هی من بیام حرف بزنم حرف بزنم.. فایده نداره که… ولی حرفای تو هر یه جمله ش میتونه راهگشا باشه…
مرسی که این جنبه از شخصیت منو دوس داری… خودمم دوسش دارم…خخخخخخخ…

دیدگاهتان را بنویسید