خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

سحر را ندیده ای؟

اِی بادِ بی قرار! سحر را ندیده ای؟

اِی جانِ سبزه زار! سحر را ندیده ای؟

 

از تندبادِ حادثه وقتی می آمدی،

در پیچِ روزگار، سحر را ندیده ای؟

 

ما در حصارِ سردِ خزان حبس مانده ایم،

اِی پیکِ نوبهار! سحر را ندیده ای؟

 

شمشاد و عطر و خنده فراموش گشته اند،

اِی یادِ ماندگار! سحر را ندیده ای؟

 

یک دشت یاسِ پرپر و یک بوستان سکوت،

اِی نغمه خوان هَزار! سحر را ندیده ای؟

 

خوابی خموش در برِ خاکی به رنگِ خون،

اِی مرغِ داغدار! سحر را ندیده ای؟

 

اینجا خبر ز لادن و لبخند و لاله نیست،

اِی رفته زین دیار! سحر را ندیده ای؟

 

یاران چه بی وداع و غریبانه رفته اند،

اِی تلخ یادگار! سحر را ندیده ای؟

 

بر خاکِ سردِ مدفنِ انسان فروغ نیست،

اِی مِهرِ سر به دار! سحر را ندیده ای؟

 

اعدامِ نور را به تماشا نشسته ایم،

اِی شمعِ سوگوار! سحر را ندیده ای؟

 

در قعرِ شب به نامِ سحر جان سپرده ایم،

اِی روحِ انتظار! سحر را ندیده ای؟

 

بر جسمِ نازنینِ نگاران سرشکِ سرخ،

اِی نازنین نگار! سحر را ندیده ای؟

 

جان در لهیب و اخگر و تیغ از نیامِ خصم،

اِی بر دلت شرار! سحر را ندیده ای؟

 

ما مانده ایم و غربت و سنگینی و سکون،

اِی پَر گرفته یار! سحر را ندیده ای؟

 

صد آسمان ستاره ی سوزان به قلبِ خاک،

اِی محو در غبار! سحر را ندیده ای؟

 

در شوره زارِ تیره و تبدارِ شهرِ شب،

اِی بادِ بی قرار! سحر را ندیده ای؟

-از شبهِ شعر های پریسا-

۹۰ دیدگاه دربارهٔ «سحر را ندیده ای؟»

سلام پریسا. عجب زبان مستحکم و بیان شیوایی، چه سری چه دُمی عجب پایی! گر تو پولدار بودی و خوشخوان، نبُدی بهتر از تو در مرغان!
خب از مزاح که بگذرم، واقعا حرف نداشت. حسابی لذت بردم. راستش من به هر چیز به دیده خرده بین (نه خرده گیر) نگاه می کنم، اما توی این شعر هیچ چیز دستمو نگرفت. هنرمندی، هنرمند!

سلام دوست نکته بینه من و محله. در نتیجه این شعر چه سری چه دمی و الی آخر یعنی من جزو پر دار ها هستم آیا؟ آخ جون! و توصیف شما به من میگه ایراد قابل توجهی در نوشتهم نبودش آیا؟ آخ جون به توان۲و حسابی امیدوار شدم به خودم. واقعا خوشحالم حسابی ممنون.
پیروز باشید!

با سلام خدمت خواهر محترم
شعری که خواندید عالی بود عالی
من باز صحبتم را که تو یک پستی دیگه گفتم تکرار میکنم
هنر نزد ایرانیان است و بس
شعر شما من را یاد یک شعر دیگه انداخت کپی میکنم

ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز     
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد 
این مدعیان در طلبش بی خبرانند     
کانرا که خبر شد خبری باز نیامد 
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم     
وز هر چه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم 
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر     
ما همچنان در اوّل وصف تو مانده ایم
موفق باشید

سلام صادق. می دونی الان واقعا حسم مثبته. چون تویی که۱دفعه خودت گفته بودی گاهی پست ها رو نمی خونی و فقط اعلام حضور میدی شعرم رو خوندی و بهش لطف هم داشتی. آخ جون به خودم. الان۱امتیاز مثبت گرفتم و حسابی مثبتم. ممنون از حضور و از لطف و از نگاه مثبتت.
کامیاب باشی!

درود. سحر. چی میگی واس خودت. من کی دیدم که حالا بخوام ببینم. تازه اونم سحر.
عجب توقعاتی از ملت نابینا داریا.
حالا شاید تو بتونی ببینیش. منظورم اینه که شاید بتونی باهاش ملاقات کنی. ولی ما چه جوری میتونیم و اصن مگه میشه که ببینیمش. خدایا خودت به دادمون برس از دست این شاعر دیوونه.
راااستش شعر عمیقی بود. مغزم توان تجزیه و تحلیلشو نداره. واس همین اون جفنگیاتو نوشتم.
مستدام و جاوید باشی.

سلام علی. هرچه می خواهد دل تنگت بنویس تا با هر چیزی که دلم خواست بزنمت خخخ. من چه تفاوتی باهات دارم من هم نمی بینم شبیه تو دیگه. ملاقات سحر هم به من چه مشکل خودته باید ببینیش بیایی بگی که دیدی و باز هم خخخ.
تو جفنگ ننوشتی علی این مدلی نگو. نوشته من رو هم لطف نگاه خودته که این مدلی نشونش داد. ممنونم که هستی.
پیروز باشی!

ایول عمو جان محله به من افتخار دادن آخ جون! چه طورید عمو جان؟ ایشالا۲۱باشید! ممنون عمو به من محبت دارید. خرچنگ نوشت های من ناقابلن از لطف شما هاست که اعتبار می گیره و خداییش شدید ممنونم از این لطف ها. شما هم که جای خود دارید. به خدا راست میگم اگر رفیق های واتساپیم رو می شناسید ازشون بپرسید کامنت شما رو که دیدم رفتم داخل واتساپ گفتم بچه ها عمو حسین به من کامنت داد آخ جون! خلاصه اینکه عزیزید عمو جان! همیشه شاد باشید عموی محله خودمون!

سلام پریسا خودتو واسه کشته شدن آماده کن
اینجا اینترنت خرابه خوب جز تو که میری دست کاریش میکنی کی میتونه این کار رو انجام بده
خوب سحر به جان خودم الآن سحر خونه ی داییمه صداش کنم کارش داری آیا!
کجای این عالی بود اِی میشه امید داشت که شاید چند صد در صد توپ باشه
دقت کن پریسا دقت

سلام ابراهیم. ای بابا پس دیدیم که داشتم روی بوم اینترنتت شلنگ تخته می زدم آیا؟ ای بابا دیدش که خوب کاریش نمیشه کرد باید بکشمت! نباید در حال ارتکاب جرم می دیدیم دیگه هیچ راهی جز کشتنت نیستتتتت. چیچی رو دقت کنم خودت دقت کن اون دیاکوی مادر مرده رو انداختی بیمارستان و حالم رو گرفتی. زود بپر مرخصش کن ببینم! عه! اعصاب نمی ذارن واسه آدم!
ممنونم که هستی ابراهیم.
سر فراز باشی!

شلالالاااامی که,خوبی پریسایی,میگم بذا یکمی هم اینجا نق بزنم خب,آقااااا این لپتاپم کلا باهام سر لجش گرفته که,اولش که ویندوز بالا نمیومد,بعدشم که بعد از فکر کنم یه ده هزار اینتری که زدم بعد به زور اومد بالا,حالا هم که واسه خودش کند عمل میکنه,اهههه دیگه ازش خسته شدم خب…
خودم اعصابم داغونه بعد تو اومدی سراغ سحر رو ازم میگیری هاااا,من چه میدونم,لابد خونه باباشه خب خخخخخخ,جدا از شوخی بسیاااااـاااااار زیبا بود نانازم,احسنت,بوس بوس بوووووس,خدافسی

سلاااااآآااااآآااااآاااااآااااآاااام ملیسای عزیز دلم خیلی عزیز دلم حسابی عزیز دلم. حال سیستمت که فعلا رو به راهه. خدا رو شکر. ملیسا سیستم من هم گاهی از این بد رفتاری ها می کنه کاریش هم نمیشه کرد. من با اسپیس و اینتر های پشت سر هم ارور رو ردش می کنم. بعدش من و سیستم دوباره دوست میشیم تا جنگ بعدی. نق نه نق رو فقط من باید بزنم و بس خخخ! ممنونم عزیز از محبتت و ممنونم از حضور آشنای بسیار عزیزت.
همیشه شاد باشی عزیز!

سلام آریای عزیز. ایول آریا یعنی که چی اینهمه کم هستی! خوب بیشتر باش دیگه! راستی آریا من ازگیل می خوام البته شور نباشه لطفا. آخیش حالش رو به هم زدم به تلافیه امروز صبحی که ازگیل فرو کردی داخل دماغم. خخخ بچه ها راست میگم این سر صبح ازگیل خواست بعدش ازگیل ها رو کرد داخل دماغم میگید نه خوب بگید به من چه! آخیش۱نیمچه نسیمی از هوای کامنت بازی های دیروز هام خورد بهم حالم جا اومد. حالا با اجازه همگی من در میرم ولی پیش از در رفتنم، ممنونم آریاجان که اومدی. شکلک ذوق از مدل عمیقش.
همیشه شاد باشی آریا از حال تا همیشه و همیشه و همیشه!

سلام کامبیز. این بیتش رو دوست دارم. این رو همراه اون بیت یاران چه بی وداع و غریبانه رفته اند. هر دفعه می خونمش اشک پشت پلک هام جمع میشه. کامبیز خیلی بدم میاد رفتن های غریبانه رو تماشا کنم. کاش واسه هیچ نگاهی این مدل تماشا پیش نیاد!
ممنونم که اومدی!
همیشه شاد باشی!

درود پریسا خانم
حتی من که کلا شعری نیستم هم زیبایی این شعر رو درک کردم. خیلی عالی بود. البته وقتی با برجسته‌نگار خوندم. پارس‌آوا نابود می‌کنه شعرو. خصوصا که هی بین مصراع می‌گه علامت تعجب.
پست عالی بود مثل همیشه. امید که شعرای بیشتری ازتون ببینیم.
شادکام باشید.

سلام جناب امینیه بزرگوار. عمیقا ممنونم از محبت شما و عمیقا خوشحالم از حضور ارزشمندتون داخل پست خودم. برجسته نگار خوب شد یادم اومد با خودم گفته بودم بعد از اینجا باید برم به پست برجسته نگار شما و داشت یادم می رفت. بسیار ممنونم که هستید. واقعا ممنونم و حسابی خوشحال.
شادکام باشید!

پریسا رفته بود جایی الان اینجاست من دیدمش داشت می رفت نخود سیا بخره بیاد چیکارش داری؟ من هم دوستت ندارم چشم ندارم ببینمت باور هم خودت نکن. دهه فحش میده! عه! غزل سر جد هرچی افساره تو عاقل تر باش به جای اینکه به این دیوونه ها بگی نگن خودت هم داری میگی؟ بابا خفه نشید شما ها نگید! این ها رو نگید! آخه نگیییییید بترکید تو و آریا و وحید و محمد و دیگه نمی دونم کی نکنید این کار ها رو! خدایا دیگه نمی تونم شرمنده من رفتم بخندم.

سلام کارگردان هات گوش کن. شکلک۱قدم عقبکی و آماده در رفتن. بیخیال خواستم شیطونی کنم دیدم الان خطرناکه به دردسرش نمی ارزه. محبت هم محلی هاست که نوشته کوچیک من زیبا دیده میشه. این تزئین های صمیمی رو حسابی دوستشون دارم و حسابی به خاطرشون ممنونم.
ممنونم که هستی!
کامروا باشی!

سلام پرپری.
چرا اتفاقا هر روز سحر رو تو گروه تلگرام دانشگاهمون می بینمش و حسابی هم فعاله و البته اهل شعر. یکی از شعرهایش شدیدا آدم رو به گریه می اندازه. خب این از سحر.
اه ای بابا مثل اینکه تو باز قرصاتو اشتباه خوردی ها! دیگه چی نقشه ای تو سرت داری دلقک؟ بگو ببینم از شیر گاو چه خبر؟ می دوشی یا نه؟ راستی شنیدی میگن شیر گاو واسه آواز خوبه؟ پس تو کلاس آواز حسابی بخور و ازش لذت ببر.
الفرااااااااار

سلام وحید. اولا کوفت! کوفتت نزنه دیوونه به من پرپری نگو بابا میگم نگو خدایا من چیکار کنم با این دیوونه ها هر کدوم۱مدلی واسه خودشون دیوونه هستن خودم از تمامشون بدتر عجب داستانیه! ایول سحر رو بهش سلام برسون اون شعر گریه اندازش رو هم ازش بگیر بفرست داخل گروه واتساپی ما بخونیمش. وحید این گاو رو نگو. وحید نگو ایشالا سکته روان بزنی تو و اون بقیه ها که میگید بابا نگو آخه چی بگم بهت نگوووووو خدایا شکلک بی توصیف۱چیزی بدید این وحید رو باهاش بزنم تمام این آتیش ها از ملاج این میره هوا. خخخ دارم خفه میشم از خنده. دیوونه خخخ دیوونه!
وحید ممنون که اومدی. راستی واسه چی از آخرین پستت اینهمه گذشته؟ بنویس وحید دلم تنگ شده واسه قلمت. ممنون از حضورت دوست من و منتظر پستتم.
سربلند باشی!

سلام پریساشون اینا.
میگم خوب بود ولی به سحر چیکار داری؟
یعنی یه جوری هی خوندمش, که نمیتونم بگم. لذت بردم. دمت گرم
حالا من نمیدونم قضیه گاو چیه. ولی خب به گاوه هم سلام برسون اگه ارتباطی بینتون هست خخخخ.

سلام محمدقاسم. یا حضرت خدا این هم داره میگه این رو کجای دلم جا بدم! محمدقاسم گاوی در کار نیست این دیوونه ها بازیشون گرفته دارن دیوونه بازی درمیارن! بمیرید بچه ها ببینید چه معرکه ای درست کردید؟ ولش کن بیخیال. محمدقاسم تو قرار بود۱چیز هایی واسه ما بنویسی. خاطرت نیست هم ایرادی نداره من خاطرم هست خخخ. بنویس بیار دیگه! خوشحالم از این برگ دفترم رضایت داشتی و ممنونم که هستی. بیشتر باش تا جات اینهمه خالی نباشه محمدقاسم.
همیشه شاد باشی!

درود بر پریسای گرامی… ابتدا عمیقا آرزوی حالی خوش دارم براتون… یاداشت‌هاتونُ به شکلِ جسته گریخته در اینجا و وبلاگتون، می‌خوانم تا جایی که فرصت کنم، زمان‌هایی که با دقت و کامل نمی‌خوانم نظری نمی‌نویسم، شعرِ محکمی بود… گمانم قوامِ بیشتری داشت از کارهای پیشینتون، آفرین… خسته نباشید… کماکان اعتقاد دارم می‌توانست کوتاهتر باشد، به جای ۱۶ بند، می‌توانست همین مفهوم در هشت بند به شیوایی بیان شود، در شعر شاهدِ تقابلِ میانِ عناصرِ مثبت و منفی هستیم، پدیده‌هایی از جهانِ هستی که به شکلِ نمادین در اشعارِ شاعران به شکلِ نمایندگانِ خوبی و بدی درآمده‌اند، (نور و تاریکی) (شب و سحر) و… چیزهایی از این دست، این‌ها آن‌قدر به این شکل در اشعارِ شاعران به کار برده شده‌اند که از تازگی و بکری تهی شده‌اند… تلاش کنید فاصله بگیرید از فضای جهانِ سنتی که سرشار است از رویاروییِ خوب‌ها و بدها، مثبت‌ها و منفی‌ها، برای این که شعرهایتان تازگی و بکری داشته باشند، سعی کنید ادراکِ خودتون از هستی را با یاری از واژگان بیان کنید… هرچه که هست، ببینید چه در پدیده‌های حاضر در زندگیتان می‌بینید، در هرآنچه هست و لمسش می‌کنید… (شب) همان اندازه خوب و عزیز است که سپیده‌دم، تاریکی همان اندازه لازم است که روشنایی… به عنوانِ مثال خودِ شما چه‌قدر در شب‌ها فرصتِ نوشتن، فکر کردن، مطالعه کردن دارید، یا اگر تاریکی نبود نمی‌توانستیم با کوهی از خستگی‌ها به آرامی در بسترمان به خواب برسیم… پاییز و زمستان همان اندازه زیبا و به‌جا هستند که بهار و تابستان…. از آنچه دوست دارید و لمسش می‌کنید بنویسید، از مهره‌هایی که می‌بافید، از دیگر چیزهایی که با مشغول شدن به آن‌ها حالتون خوب می‌شه، فکر نکنید بافتنِ مهره به عنوانِ مثال مناسبِ سرودنِ شعر نیست، یا دیگر هنرها، حرفه‌ها و فنونِ مشابه، نوعِ نگاهِ شما به آن پدیده و نوعِ پرداختِ آن شعر اهمیت دارد… به این خاطر که می‌دانم نظرم برای شما اهمیت دارد، این‌ها را می‌نویسم در این وقتِ نیمه‌شب، امیدوارم سودمند باشند… باز هم حالی خوش، شب‌ها و روزهایی شیرین و هرآنچه برای شما دلخواه است آرزو دارم براتون… خوب باشید و خوب بمانید پریسا جان…

سلام استاد گرامی. وایی شما به آن سوی شب هم رفتید؟ اوخ خدا آبروم رفت جدی خجالت کشیدم راست میگم. شبیه کسی هستم الان که۱دفعه۱مهمون خیلی مهم براش اومد و خونش از بس به هم ریخته هست شبیه خونه نیست. چه ها که گوشه کنار اتاق هاش دیده نمیشه وااااییی خدای من! رسما معذرت می خوام خخخ!
ایجاز رو دسته کم در شعر ها خیلی دلم می خواد مراعات کنم باور کنید خیلی هم سعی کردم ولی تا امروز موفق نبودم. مثلا۸بیت می نویسم و بعد که می خوام تمومش کنم می بینم نمی تونم. حس می کنم چه زود تموم شد من هنوز حرف واسه گفتن دارم. هنوز تشنمه هنوز می خوام بگم. سعی می کنم کلمات قوی تری پیدا کنم که گویا تر باشن و به جای۱۶بند در۸بند گفتنی ها رو باهاشون بگم و سبک بشم ولی هرچی تلاش می کنم نمیشه. یعنی میشه من نمی تونم. انگار با۸بند سبک بار نمیشم از گفتن گفتنی ها و ادامه میدم. تا جایی که قافیه و بیت پیش میرن پیش می برم و سبک تر و سبک تر میشم. بعدش تمومش می کنم و می بینم اندازهش۲برابر چیزی شده که باید باشه. با شما موافقم باید جدید تر گفت و نوشت. کاش زمانی مهارتش رو پیدا کنم. دلم می خواد از خیلی چیز ها بگم. از رنگ هایی که داخل دست هام می چرخن و جدا جدا کنار هم میشینن و میشن۱دست ساخته از سنگ های ریز و برگ های شیشه ای. دلم می خواد از خیلی چیز ها بگم که کسی نگفته و من میمیرم ازشون بگم. ولی هرچی می کنم این گفتنی های این مدلی بیت نمیشن. باید بیشتر سعی کنم خیلی بیشتر. کاش از پسش بر بیام. البته که نظر شما برام اهمیت داره. نمی دونید چه قدر سربلند میشم زمانی که می بینم این قدر قابل به نظرتون رسیدم که نیمه شب نشستید واسم با توضیحات کامل نظراتتون کامنت نوشتید. به خدا برام خیلی خیلی با ارزشه. بیش از توان کلمات ممنونم و خوشحالم و البته شرمنده. ارزش این لطف رو با۱کلمه شرمندم نمیشه اندازه گرفت ولی من بیشتر از این بلد نیستم. میرم خیلی جدی به خاطر این توجه شما به خودم ببالم. ممنونم خیلی زیاد خیلی خیلی زیاد.
تمام لحظه های عمر به کام شما!

بزرگوارید… هیچ یک از ما انسان‌ها خالی از خلل نیستیم، شرمنده نباشید به خاطرِ گفتن از کاستی‌ها در وبلاگتون، من همیشه غبطه می‌خورم به این که می‌توانید این‌قدر بی‌پیرایه و راحت از مشکلاتتون سخن بگویید، برای حلِ مشکلات، باید نیمه‌ی تاریکِ وجودمونُ بپذیریم، با آن مواجه بشویم تا بتوانیم مشکلاتُ برطرف کنیم… خوشبختانه شما از این مرحله یعنی پذیرش و مواجه شدن، عبور کرده‌اید، از مرحله‌ی بعدی که رهایی از آن‌هاست هم امیدوارم با سربلندی عبور کنید… و اما در موردِ ایجاز و شعر، برای جلوگیری از رخ دادنِ این اتفاق، پیش از سرودن و یا همزمان با سرودنِ نخستین سطرها طرحی کلی برای شعرتان در نظر بگیرید، شبیهِ طرحی که از روی آن به بافتن یا ساختن آثار صنایع دستی می‌پردازید، یا طرحی که فرش بر اساسِ آن بافته می‌شود یا نقاشی بر اساسِ آن کشیده می‌شود، به این ترتیب در همان میزان مشخصی که در نظر دارید به بیانِ مفاهیم و انتقالِ عواطف خواهید پرداخت، در حالِ حاضر تعدادی از بندها با همدیگر هم‌پوشانی دارند، یعنی کارکردی مشابه دارند، مجموعه اشعارِ محمدعلی بهمنی توسطِ عزیزی ضبط شده، در برخی سایت‌ها به شکلِ ناقص و در برخی سایت‌ها به شکلِ کامل قرار گرفته، نسخه‌ای که دارای پنجاه و هفت فایل است کامل می‌باشد، احیانا اگر تا کنون آن را مطالعه نکرده‌اید، پیشنهاد می‌کنم حتما با دقت و چند بار مطالعه کنید، در اشعار بی‌وزن بیشتر شعرهای استاد شبیهِ نثرهایی لطیف و دلنشین هستند، غزل‌هایشان جزوِ روانترین، شیواترین و دلنشینترین غزل‌های معاصر هستند، می‌توانند مرجعِ خوبی باشند برای آموختن… در مرحله‌ی بعد غزل‌های حسین منزوی را نیز بخوانید، بی‌بدیل هستند در نوعِ خود، قدری زبانِ مستحکمتری دارند از زبانِ غزل‌های جنابِ بهمنی و گه‌گاه واژگانی ادبی که اندکی ناآشنا می‌نمایاند نیز در آن‌ها یافت می‌شود، و به طورِ کلی به عقیده‌ی اهلِ ادب بزرگِ غزلِ معاصر هستند و آقای بهمنی هم همیشه از حسینِ منزوی به عنوانِ شخصی بسیار فراتر از دوست که مثلِ استاد بوده برایشان یاد می‌کنند… از خواندنِ اشعارِ شاعرانِ جهان نیز غافل نشوید… قطعا تأثیرِ مثبتی در روندِ پیشرفتتان خواهند گذاشت… از آرزوهای قشنگتان سپاس‌گزارم… دلخوش و دلارام باشید همیشه پریسا جان…

خلل لازمه تکامله استاد. و ای کاش بتونم سریع تر در راه رسیدن به تکامل پیش برم! وبلاگم خدایا خخخ اونجا بیشتر خودمم. شبیه کسی که داخل خونه شخصی خودش حس امنیت می کنه و هر مدلی دلش می خواد می گرده.می شینه و پا میشه. البته اینجا هم خودمم. من کلا زیادی خودمم. شاد که میشم، غمگین که میشم، دلواپس که میشم، گیر که می کنم، فورا ظاهرش می کنم. اگر حس کنم نباید ظاهر بشه سکوت می کنم وگرنه باید بنویسمش و بگمش. وبلاگم هم دقیقا آرشیو لحظه های خودمه. باز هم ببخشید اگر اونی که باید باشه نیست. از همین امشب میرم سراغ سرچ واسه پیدا کردن اون بسته۵۷فایلی که امیدوارم پیداش کنم. موافق نیستم فلان کتاب رو بخرم بشینم بغلدست۱بینا بگم هر زمان تونستی واسم بخون. دلم می خواد این مدل چیز ها رو تنهایی بخونم و از حس و هوای خاصش بهره مند بشم. اگر کسی کنارم باشه و برام بخونه انگار نامحرم بین من و هوای اون نوشته هست. نمی دونم درست تونستم توضیحش بدم یا نه. چه قدر من حرف می زنم! معذرت می خوام. ایجاز در کلام و ایجاز در شعر و در متن و خلاصه من کلا در رعایت ایجاز ضعیفم. امیدوارم بهم ببخشید. باز هم ممنونم و باز هم تکرار می کنم که حسابی خوشحالم از نظر لطف شما و از حضور عزیز شما.
پاینده باشید!

سلام حمیدرضا. چه کاری من که کاری نکردم سحر رو هم به جان خودم من نفرستادمش ماست بخره خودش رفت اتفاقا۱کیسه ماستی هم همراهش برد از همون سر سوپری ماست ها رو کنه داخل کیسه برگرده هنوز نیومده اگر دیدیش بهش بگو من دوغ بدون گاز دوست دارم و البته بیشتر آب زرشک رو ترجیح میدم. خخخ ببخش دست خودم نیست سر این رشته رو خودت دادی دستم من هم که میمیرم واسه این مدل رشته ها که بگیرم بکشم تاااا نمی دونم کجا.
ممنونم که اومدی حمیدرضا.
پیروز باشی!

آفرین. آفرین. آفرین پریسا خانم. خدا حفظتون کنه. بیهیچ مبالغه میگم عالی بود. راستش تا بیت آخر منتظر بودم حدسم اثبات بشه و چه لذتی بردم که نشد. فکر میکردم از سروده های سایه باشه. کاملا جدی عرض میکنم. بچه میدونم من اصلا تعارف و تعریف بلد نیستم. اگه برای چاپ اشعارتون کمک خواستید بنده با کمال افتخار درخدمتم. دوستانی در بین شاعران و ناشران دارم که میشه به حرفشان اعتماد کرد.

سلام آقای عابدیِ بسیار گرامی. امشب حس می کنم، مغرورانه حس می کنم چه قدر این نوشتهم رو دوست دارم. چون افرادی رو در این پستم می بینم که حضورشون و لطفشون و نظر مثبتشون برام واقعا۱امتیاز مثبت بزرگ به حساب میاد. شاید این خصوصیتم بد باشه ولی درست یا نادرست من حس و حالم کف دستمه. از چیزی که شادم کنه بی تعارف شاد میشم و این شاد شدن رو ظاهرش می کنم. الان هم خیلی خیلی خیلی خوشحالم که شما جناب عابدی این چند سطر کوچیکم رو قابل دونستید و بهش نظر مثبت داشتید. در مورد چاپ هم واقعیتش چند وقت پیش بهم خیلی گفته شد هنوز هم میشه ولی من اولا حس می کنم این ها خیلی قابل چاپ نباشن، دوما اصلا نمی دونم از کجا باید شروع کنم از هر کسی هم می پرسم۱سری اطلاعات پراکنده بهم میدن که ازشون سر در نمیارم، سوما مدتی پیش واسه اقدام به چاپ۱داستان بلند که نوشتم دنبال اطلاعات بودم که از کجا باید شروع کنم و چه جوری پیش برم. بهم گفتن باید دسته کم حدود۶میلیون واسه این کار کنار گذاشته باشم بعدش راه بی افتم دنبال مراحلش. من هم دیگه دنبالش رو نگرفتم. من تا حالا چیزی چاپ نکردم و واقعا نمی دونم از کجا باید شروع کرد. بی نهایت ممنونم از بی نهایت لطف شما و بسیار خوشحالم از حضور ارزشمندتون.
کامیاب باشید!

سلام
فکر نکنم اینقدر پول بخواد. من قبلا با انتشارات نگاه معاصر یه کتاب چاپ کردم. پول که نخواست هیچ، یه مختصری هم دستم رو گرفت. لطفا شماره تلفن یا شناسه اسکایپتان را بفرستید تا تماس بگیرم و بیشتر توضیح بدم.
مطمئن باشید قابل چاپ هست. ملت یه اباطیل و مهملاتی به اسم شعر چاپ می کنند که آدم کفری میشه.

سلام جناب عابدیه بزرگوار. به شدت شرمندم اینهمه دیر کردم. نشد زودتر بیام محله. ایشالا می بخشیدم! به تلافیه این تأخیرم هیچ حرف اضافه ای نمی زنم.
اسکایپم
parisa1796
البته خیلی خیلی کم به اسکایپ سر می زنم. ایمیلم
pri.end.13@gmail.com
و خطم رو هرچند خیلی ها دارنش اما اجازه بدید خصوصی خدمتتون بفرستمش و اینجا ننویسم. پیش از این چند دفعه با بخش پیام های خصوصیه محله پیام فرستادم ولی مطمئن نیستم درست یادش گرفته باشم. چون چندین دفعه پیش اومد که من پیام فرستادم و نرسید. امتحان می کنم بلکه این دفعه بشه.
باز هم بابت اینهمه تأخیر در جواب دادن معذرت می خوام. گاهی واقعا واسم شدنی نیست که این اطراف باشم. دردسر های زندگیِ غیر اینترنتی.
همیشه شاد باشید و در پناه خدا!

خسته بودم ولی آمدم به کوچه یه خیالت
از همیشه شبِ راهِ شیری آوردم ستاره ای نورانی برای شبهای تارَت
به گمانم پس از این سحرگاهان ستاره می شود برایت از جنسه نور
قطعا شب میرودُ به دنبالش سحر میرسدُ ستاره ای پُر غرور

سلام پریسا جان دوست خوب و هنرمندم ظاهرا دوست داری همان طور که شب برایت معمنی امن بوده تا به حالا برای گریه ،خنده،فکر های پراکنده،شادی ها،و غم هایت از زمونه ، این بار به عاغوش سحر پناه ببری و اِدامیه خلوتت را با سحرگاهان سپری کنی .

خب از حالت بگو روزگار در این ایام چطور تا میکنه ؟ به این پی بردم که هر جور هم که گیر بده بهت باز راه حلی برای فرار پیدا می کنی ازش ؟ غمی عجیب و فراغی تاقت فرسا رو در شعرت حس کردم که من رو هم برد به دیار نا باوری ها و آنجا پُر از گِله رها کرد .

بسیار زیبا بود جاودان بماند قلمت

سلام شادمهر عزیز. هم محلیه درد آشنا. چه زیبا بود این نوشته اول کامنت شما! خخخ دقیقا هر جا گیر کنم۱طوری راه در رو ازش پیدا می کنم. عزیزی می گفت همیشه دری پنجره ای روزنه ای هست. حتی در بسته ترین دیوار ها.
چه خوب زبون دلم رو از داخل بیت هام شنیدید. دقیقا حس و حالم از همون جنسی بود که شما گفتید. شادمهر! دعا کن! سحر رو خیلی خواهانم. یعنی میشه که برسه؟ خدایا کمک کن! ممنونم از اینهمه محبت و ممنونم از حضور شفاف شما دوست من!
همیشه شاد باشی!

سلام شیده جان. رودکی اوه خدا حتی تصورش رو هم ندارم که خوابش رو ببینم. من فقط گاهی۱چیز هایی می نویسم واسه خاطر دلم و اینجا هم که جاش وسط دلمِ پس در هم بر هم هام رو میارم می زنم اینجا و طفلک شما ها خخخ! راستی از قلم خودت چه خبر؟ تازگی ها چه ها کردی باهاش؟ دلم صدای زندگی می خواد.
ممنونم که هستی دوست من!
همیشه شاد باشی!

سلام دوست عزیز. این ها تمامش از نظر لطف شماست وگرنه من فقط گاهی می نویسم. و چه قدر دوست دارم این نوشتن رو! ای کاش بتونم بهتر و بهتر بنویسم! واقعا این رو دلم می خواد. ممنونم از حضور پر ارزش شما و همچنین سپاس گزارم از اینهمه لطف.
پیروز باشید!

نسخه‌ای از کتاب در محله نیز قرار دارد اما متاسفانه تنها شاملِ سی و دو فایل از این مجموعه است و برخی از دفترهای شعر آقای بهمنی درونش نیست… لینکِ دریافتِ مجموعه‌ی کاملِ اشعار را از کتابخانه‌ی نابینایانِ دانشگاهِ تهران براتون یافتم، می‌توانید از اینجا: http://blind.ut.ac.ir/NewDownload.aspx?BookId=&AllId=3593&Chapter=-1&Id=0&d1=FFFED576867698977CAA984B00C16AF7&d2=6F1A4AA38330994CB99586C42F8BC211828DE87D2D81B4D28942A8DD1475A882&d3=C3FEE816BBDAA27C614C10F61E7B33ACB999DA66CD0B4E6B966F91D364527FBC دریافت کرده و گوش کنید… برای مطالعه‌ی اشعارِ دیگر شاعران نیز می‌توانید از اینترنت و NVDA کمک بگیرید… من هم موافقم وقتی در خلوتمان به مطالعه بپردازیم تمرکزِ ذهنی و عاطفیِ بیشتری خواهیم داشت…

وقتی درد میکشم که زخمی شدم
ولی وقتی درد امانم را میبرد و تحملش سخت میشود که کسی دردم را نفهمد
و این جور زخمم چرکی میشود و از پا درم می آورد
من برای دوست خوب و عزیز پریسا جان با دل شکسته خودم دعا میکنم که هرچه در دل داری براورده شود ای کاش کاره دیگه ای از دستم بر می آمد که انجام میدادم ولی دستم کوتاه و آرزو ها و سحرگاهان برنخیلَند

با دلی شکسته و پُر از حسرت می خواهم از تو ای معبوده من کام روا کن هر تلخ کامی را
و روشن کن تاریکیه دلی را که آرزو مند است
و پناه ده هر خسته دلی را که انتظار وصال یارش را در نهان خود به سختی در کوی عشق به دنبال خود به امید کور سو سو ای حمل می کند
این بار من و هم نوع من را ببین که صبر از کف رفته و تنها امید تو هستی وُ بس امیدمان را نا امید نکن که تنها خانیه امیدمان تو هستی

بی شک خدا درد دردمندی رو که با تمام وجودش او را می خاند و می خواهد بدون جواب رها نمی کند پریسا جان ببخشید که باعث شدم دریای چشمانت لبریز شود .
من به علت بی قراری و فکرهای جفایی که در حقم شده بیشتر وقت ها بی خواب میشم وقتی کامنت قبلیت رو دیدم بی اختیار شروع به نوشتن کردم احساس می کردم دارم از عمق وجودم دارم باهاش حرف میزنم و اول برای تو و بعد هر حاجتمندی و بعد درد های خودم می خام که مشکل گشا بشه و اون روی سکه هم ما ببینیم و بعدش تا ساعت ۵بیدار بودم تا به دیدار معبود بر سره سجاده برم و نیایشم که تمام شد تقریبا همان وقتی که بیدار شدی من به خواب فرو رفتم
باز هم بابت این که باعث شدم چشمانت بارونی بشه عذر می خوام

بله دوست من با تمام دلم دعا کردم. خیلی شب ها واسه خاطر این۱دونه جدا از باقیه دعا هام دعا کردم. حرف زیاد دارم خیلی زیاد ولی زمان نیست مکان نیست حوصله نیست. من دعا کردم و این شب ها حس می کنم شبیه شب پیش از امتحان که میگن کتاب رو باید بست و کنار گذاشت، سکوت کردم و فقط تماشا می کنم. گاهی نیمه شب بیدار میشم ولی سکوت می کنم. بدون اینکه به خدا شبیه شب های مشابه نق بزنم فقط سکوت می کنم و تماشا. گذر لحظه ها رو تماشا می کنم و تماشا می کنم و تماشا می کنم. خدایا تو خط دلم رو می خونی. امضاش کن اگر مصلحت می بینی. اگر هم حکمتت جز اینه که هرچی تو بخوایی! کاش دل های ما همیشه روی خط حکمت پروردگار پیش برن! ممنونم دوست عزیز!
در پناه خدا!

سلام سارای عزیز من و محله. چه طوری مهربون؟ از پست چه خبر سارای؟ بزن دیگه خخخ! سارای جان ممنونم. خودم هم زمانی که می نوشتمش بغض داشتم ولی۱درصد امیدواری هم قاطیش بود. همراه۱عالمه انتظار که انگار نمی خواد تموم بشه. هرچی خدا بخواد ولی خدایا! آخ خدایا!
وایی خدا سارای امروز صبحی واتساپم رو که باز کردم حسابی غافلگیر شدم. ممنونم از فایل قشنگت. گوشش که کردم باورم نشد. ممنون از جنس ذوق زدگی و جیغ و بالا پایین پریدن و از این چیز ها! تشخیص ندادم اجرا کننده خودتی یا لنا جانه یا نمی دونم کیه. هر کسی بود جیغ جیغ هام رو بهش برسون با۱عالمه ممنون و از این چیز ها. سر صبحی من چه حرف می زنم. بس کنم دیگه! سارای تو خیلی مهربونی. همین طوری حفظش کن. دلت رو میگم. ایشالا اندازه مهربونی هات از خدا لبخند جایزه بگیری. مطمئنم۱عالمه میشه. خیلی زیاد. اندازه۱آسمون!
همیشه شاد باشی عزیز من!

سلام هم محلی. بسیار خوشحالم از حضور و بسیار ممنونم از نظر مثبت شما. واقعا میگم به شدت خوشحال شدم که اینجایید. نوشتن های من با لطف عزیز ها قشنگه وگرنه فقط۱سری کلماته که نشستن بغلدست هم. ممنونم از شما و از همه اهل محله.
ممنونم که هستید.
پیروز باشید!

سلام پریسا. چطوری خوبی؟ مگه تو هم شعر میگی. اوضاعت خیلی خراب شده ها. خخخخخ از مرحاه عاشقی رد شدی رسیدی به شاعری. وای به حالت.
پریسا، من مثل بقیه الکی تمجید و تعریف نمیکنم. در کسوت یه منتقد از شبه شعرت انتقاد میکنم. خب بقیه هم تقصیر ندارن. کلا در مملکت ما نقد ادبی تازه وارده و خیلیها فقط حرفشو میزنن. بخاطر همینه که اکثر مردم و حتی اکثر طرفدارهای شعر نمیدونن شعر چیه.
خب اول چنتا نکته رو درباره شعر بگم. اصولا اکثر ما تصور میکنیم شعر اوردن کلمههای قلنبه سلنبه تو نوشته مونه. یا به کار بردن کلمههایی که در اشعار کهن به کار رفته و حتی نوشتن مثل اونها مثلا حافظ و سعدی و مولوی. در حالی که کاملا برعکسه. یعنی شاعر هرقدر زبانش به زبان امروز نزدیکتر باشه قویتره. خب همین سعدی و حافظ بیشتر از هر شاعری به زبان دوره خودشون و حتی زبان محاوره شعر گفتن. منظورم اینه که اصطلاحاتی که تو شعرشون اوردن بین مردم اون زمان رایج بوده. شعر سعدی و حافظ رو به این دلیل الان خوب میفهمیم که به زبان روز و ساده سروده شدن. ولی چون از اون زمان ۷-۸ قرن گذشته، بعضی از کلماتش کاربردشون رو از دست دادن. پس شما نباید کلمههای (تندبادِ حادثه) (حصار) (خزان) (گشته اند) (هَزار) (خموش) (در برِ) (مرغ) (زین دیار) (وداع) (یاران) (مدفن) (فروغ) (قعر) (نگار!) (لهیب) (اخگر) (تیغ) (نیام) (خصم) (شرار!) (سکون) (و شوره زارِ تیره)
این به روز بودن در مورد تشبیهها و استعارهها هم صدق میکنه. خب اون موقع مردم شمع تو خونه روشن میکردن. تو خونهها و محلههاشون هزار جور گل و گیاه بود. و خیلی بیشتر از ما به طبیعت نزدیک بودن و بهتر از ما طبیعت رو میشناختن و میدونستن که مثلا لاله چه شکلیه و بلبل هم که اون موقع بهش میگفتن هزار، همیشه و تغریبا همه جا دیده میشد و میدونستن صدای بلبل چجوریه و کجاها هست. خب احتمالا جنگم زیاد بوده و توپ و تفنگ نبوده و با شمشیر و اینجور چیزا میجنگیدن.خلاصه اینا تو زندگی روزمره شون بود. بخاطر همین ناخودآگاه وقتی مینوشتن، این چیزا به ذهنشون میرسید و تشبیهها و استعارههاشون اینا بود. ولی تو زندگی روزمره ما کامپیوتر و موبایل و ماشین و میز و صندلی و لوستر و کولر گازی و مبل و… است. پس طبیعتا باید این چیزا تو شعرمون بیاد.
نکته بعدی اینه که اگه ما بخوایم مثل گذشتگانمون شعر بگیم، سرقت ادبی کردیم.
اما چد بخش از نوشتت نسبتا شاعرانه بودن و با تغیراتی میتونن شعر بشن مثل:
اعدامِ نور را به تماشا نشسته ایم،
یک دشت یاسِ پرپر و یک بوستان سکوت
در قعرِ شب به نامِ سحر جان سپرده ایم،
اِی روحِ انتظار! سحر را ندیده ای؟
صد آسمان ستاره ی سوزان به قلبِ خاک،
در شوره زارِ تیره و تبدارِ شهرِ شب،
ببخشید که به شعرت و ذوقت حمله کردم. چون برام عزیزی و میدونم که نقد پذیری و چون ذوق ادبی داری حیفم اومد بهت کمک نکنم. امیدوارم نا امید نشی. بازم از نوشتههات بزار برامون لذت میبرم از نوشتههات. البته نوشتههای قبلیتو بیشتر دوست داشتم. چون بیشتر خودت بودی و واقعیتر و از ته دل مینوشتی.
ببخش طولانی شد. فعلا خدافِظ

سلام یکی از ما. چی؟ چی شد؟ ازم ایراد گرفتی آیا؟ الان درستش می کنم. اعصابت رو بیار ببینم! الان که اندازه۱۰جلد کتاب۳تفنگ دار سؤال کنفرانسی دادم بهت کلا مشکل حل میشه. دهه! خخخ حمله چیه هم محلی اگر من بخوام تماما تعریف از خودم بشنوم که باید بشینم جلوی آینه خودم بنویسم خودم واسه خودم بخونم خودم هم پشت سر هم قربون خودم برم. زمانی که اثری از خودمون به اشتراک می ذاریم باید منتظر نظرات ناموافق هم باشیم مگه نه؟ من که تصورم اینه. پس راحت باش. ولی وووییی یکی از ماااا به خدا من بلد نیستم در مورد مفاهیم امروزی که گفتی شعر بنویسم. مثلا از اتاقی که لوسترش روشنه و رنگ و نور پخش می کنه و صدای یواش کولر گازی داخلش می پیچه و هوا رو معتدل می کنه و چه حس خوبیه نفس کشیدن داخل اون هوا و، … خخخ دارم توصیفش می کنم یکی از ما ترمز بریدم الان ولم کنی میرم در حس توصیف حال و هوای اون اتاق که دارم یواش یواش حسش می کنم. خدایا از دست خودم خخخ! ولی جدی در مورد این ها موزون نوشتنم نمیاد آخه! شعر هم باور کن من نیت نمی کنم مثلا بشینم۱غزل بنویسم یا۱قصیده یا کلا۱شعر به هر سبکی. این لحظه ها که می نویسم دلم سبک شدن می خواد. گاهی با متن های معمولی سبک میشم گاهی هم اون قدر هیجان یا درد یا گرفتگی یا دلواپسی یا هر حسی که باید با نوشتن سبکش کنم سنگینه که با اون متن های معمولی آروم نمیشم پس می نویسم و نتیجه میشه چند تا سطر که۱خورده شبیه بیت های شعر هستن مثل همین پستم. بعدش میام می زنمش اینجا که هم بخونیمش هم شما ها ایراد هام رو بگید هم به بهانه خوندن این چند تا سطر هم شده۱کوچولو دور هم جمع بشیم و اندازه۲تا جمله هم شده بشینیم با هم حرف بزنیم و من پر حرفی کنم سر شما ها رو در ببرم و شما ها گناهی بشید و خودم حالش رو ببرم و خخخ خداییش یکی از ما بسه یا باز بگم؟ یکی از ما! خوب کردی اومدی نظرت رو گفتی. باز هم بیا و باز هم بگو. راستی اون مدل نوشته هام رو که دوستشون داشتی هم خاطرت جمع باشه همچنان می نویسم ولی۱سری هاشون زیادی چیز هستن به درد اینجا نمی خورن که می دونی کجا می برمشون و چیز درست درمون از اون مدل که مال اینجا باشه و به تزئینات اینجا جور در بیاد مدتیه ننوشتم ولی رهاش نکردم. نتیجه اینکه باز میام و باز می نویسم و خوشحالم کردی اومدی و بسیار ممنونم از حضورت و از توصیه هات و سعی می کنم باز هم سعی می کنم بلکه بشه از اون مدل شعر هایی که شعر باشه و در موردشون بهم توصیه کردی هم بنویسم هرچند من شاعر نیستم و فقط می نویسم. فقط خودم رو دلم رو لحظه هام رو می نویسم. گاهی به متن، گاهی به چیزی شبیه نظم، گاهی هم آش شله قلمکار درمیاد معلوم نیست چیچیه خخخ! یکی از ما هنوز سرت سر جاشه آیا؟ ادامه بدم آیا؟ خخخ بچه ها تا ازم انتقام نگرفته من فرار کنم.
ممنونم و خوشحالم از حضور عزیزت دوست من!
پاینده باشی!

خخخخ پریسا میدونم چ میگی. من اونا رو مثال زدم. ولی شاعرهای زیادی داریم که از این کلمات تو شعرشون بسیار بکار میگیرن. خلاصه منظورم این بود که از چیزای دم دستت استفاده کن. نگفتم در مورد کولر گازی شعر بگو که. خخخخخ
پریسا به نظرم تو شاعری. تو خیلی از نوشتههای به ظاهر سادت کلی شاعرانگی هست. به هر حال هرجور راحتی. ولی از این چرت و پرتا دیگه نگو. هاهاهاهاها خخخخخخخ آخه بهت نمیاد.
کاملا میدونم چ میگی. اتفاقا همین باعث میشه نوشتههاتو همه دوست داشته باشن و رو همه تاثیر بذاره. حتی همین باعث میشه که بعضی نوشتههات تبدیل به شعر بشه.
خیالت راحت، بازم میام و کلی سخنرانی میکنم. البته نه به اندازه تو. خخخخخ
آفرین بزار. واقعا تکونم میدن. خیییلی قشنگ و در عین حال تلخن. اره میدونم. و خواهش میکنم. و منم خوشحال شدم دیدمت و سلام به خانواده برسون. و… پریسا نمیخواد سعی کنی. شعر که سعی کردنی نیست. فقط سعی کن اینجوری ننویسی. خدافظ پریسا

اوخ اوخ یکی از ما بیدار شو اومدم خخخ! ببین خود میگی شاعر ها آخه من کجام به شاعر ها رفته؟ من شاعر نیستم که! به خدا راست میگم واقعا هیچ چیزم شبیه شاعر ها نیست. اون ها سبک دارن آگاهی دارن کلا شعر میگن من فقط۱قلم دارم که نوکش هی می شکنه باید بتراشمش خخخ!
یکی از ما اومده بودم کلی اذیتت کنم ولی الان۱آدرس جدید از۱خونه اینترنتیه تازه ساخت رسید دستم دارم میمیرم برم اونجا ببینم چه خبر هاست اینه که شانس آوردی ولی جدی، یکی از ما چه خوبه که هستی و چه قدر ممنونم که به نوشته هام و نوشتن هام لطف داری! واقعا خوشحالم به خدا راست میگم. من برم این آدرس جدیده رو شلوغش کنم بعدش هم نمی دونم سر از کجا ها در میارم.
پیروز باشی!

دیدگاهتان را بنویسید