سلامی آکنده از عطر محبت به شما همراهان پرمهر محله نابینایان.
امید که وجودتون همواره لبریز از عطر خدا باشه.
زندگی گاهی شوخیهای وحشتناکی با آدمها میکنه. زمانی که در اوج موفقیتهاشون هستن، درست در لحظهای که تحقق رویاهای تمام عمرشونرو در آغوش گرفتن، ناگهان همه چیز کاملا ناگهانی و دور از انتظار به پایان میرسه و… اما آیا این واقعا پایانه؟
خیلیها در این شرایط از هم میپاشن. رها میکنن و میبازن. اما هستن افرادی که بعد از یک توقف کوتاه دوباره بلند میشن. خاک روی لباسشونرو میتکونن، زخمهاشونرو میبندن، و با نگاهی به اطراف در جستجوی راه دیگهای برای تغییر جهت، برای ادامه دادن و برای دوباره رسیدن میگردن. و تو جزو کدوم دستهای دوست من؟
راهنمای تور امروز محله به جهان آزاد پاسخها و توضیحات جالبی در این مورد برای ما داره. گفتنیهایی که شاید افسانه به نظر برسن، اما کاملا واقعی هستن. بیایید تا باقی مطلبرو از زبون خودش بخونیم و بشنویم.
مشخصات نشریه:
- نام مقاله: Cooking Is My Passion
آشپزی علاقه من است - نویسنده: رجینا میچل
- مترجم: پریسا جهانشاهی
- منبع: Future Reflections
یادداشت سردبیر:
زمانی که رجینا میچل در سال 2017 بورسیه تحصیلی فدراسیون ملی نابینایان را دریافت کرد، قصد داشت زیستشناس شود. با این وجود، همانگونه که اغلب اوقات اتفاق میافتد، زندگی وی را به مسیری بسیار متفاوت در جهت علاقه حقیقیاش، آشپزی، هدایت کرد. در این مقاله وی ماجرای سفر طولانی این اشتیاق را از ریشههای آن در اوایل کودکی تا کاری که امروز در حال انجام آن میباشد را بازگو می کند.
تقریبا از زمانی که به خاطر دارم به آشپزی عشق میورزیدم. من به عنوان یک کودک کاملا بینا در جنوب کالیفرنیا بزرگ شدم، و بزرگترین بچه از بین چهار فرزند بودم. وقتی خیلی کوچک بودم، مادرم به من اجازه میداد زمانی که وعدههای غذایی سبک مانند سالادها و سس را آماده میکرد در آشپزخانه به وی کمک کنم. بعدا او چگونگی تهیه وعدههای غذایی که درست کردنشان مراحل بیشتری را شامل میشدند مانند تاکو، انچیلادا، اسپاگتی، و غذاهای مورد علاقه کودکیام: اِسلاپی جو و ساندویچ فوقالعاده تن ماهی را یادم داد. من بزرگ شدم تا تمام فرایندهای آشپزی را دوست بدارم و عاشق تهیه غذاهایی بودم که اعضای خانوادهام از آنها لذت میبردند.
هردو مادربزرگ من در بلوکهایی کمی دورتر از یکدیگر زندگی میکردند و دانش و عشقشان به آشپزی را با من به اشتراک گذاشتند. مادربزرگ مادریام که در آرکانزاس متولد شد و مادر سیزده فرزند است، رازهای درست کردن غذاهای سبک خانوادههای جنوبی مانند کاسرول، بوریتو، مرغ سرخ شده و شکمپر، سس گوشت، بیسکویت و کمپوت میوه را به من یاد داد. مادربزرگ پدریام که متولد نیواورلئان بود، اسرار تهیه غذاهای کریول فرانسوی را یادم داد. او همچنین مرا با خوراک روستانشینان کاجون با طعمهای تند اتوفه، انواع گامبو، جامبالایا و کریولهای غذاهای دریایی آشنا کرد. به علاوه، من جادوی پخت سبزیجاتی مانند کدو حلوایی، لوبیا سبز، چغندر و معماهای نهان در سالادهای عالی را آموختم.
بعد از اینکه ازدواج کردم، رازهای بیشتری در مورد آشپزی را از مادرشوهرم که در تگزاس متولد شده بود آموختم. او به من آموخت که غذاهای بسیار متنوعی مانند بریسک دودی، سالمون کبابی، پاستا و پلوها را درست کنم. یکی از غذاهایی که من هرگز دستور پختش را یاد نگرفتم سس اسپاگتی بینظیر وی بود.
چند سال پس از ازدواج، من و همسرم به بریتیش کلمبیا، کانادا نقل مکان کرده و همچنین در سیاتل، واشنگتن زندگی کردیم. فایده زندگی در میان دو کشور این بود که من غذاهای کاملاً متفاوت شمال غربی اقیانوس آرام را کشف کردم. به جای غذاهای جنوب غربی که به آنها عادت داشتم، لذت بردن از فراوانی و تنوع غذاهای دریایی و ساحلی تازه و ارائه قهوه خانهها، تاکستانها، بازارهای کشاورزان و مزارع گیاهان دارویی را آغاز کردم. کنجکاویام مرا به سوی جستجوی اطلاعات بیشتر در مورد اساس علم تغذیه سوق داد. من اشتیاقم به آشپزی را به سطح بالاتری رسانده و تصمیم گرفتم آن را به طور حرفهای دنبال کنم. در پی یک راهنمایی در آکادمی آشپزی سیاتل ثبت نام کردم.
در مدرسه آشپزی مهارتهای بنیادی، فنی و ایمنی به ما آموزش داده شد. یکی از تأکیدهایی که بسیار پراهمیت نشان داده میشد مهارت مناسب استفاده از چاقو بود. ما از اصول پایه به آموزشهای پیشرفته در آبگوشتها، سوپها، سسها، غذاهای بینالمللی، گرایشهای آشپزی، و استفاده از گیاهان معطر که من حتی کاشت و بهره گیری از آنها را در باغ گیاهان شخصیام آغاز کردم پیش رفتیم. من آموختم که برای گیاهخوارها، سبزیخوارها، و مصرفکنندگان غذاهای دریایی آشپزی کنم، و به مطالعه سازماندهی، نظم و انضباط و مدیریت زمان پرداختم. یاد گرفتم که چگونه آشپزخانهای را اداره کنم، و آموزشهای مربوط به چگونگی مدیریت رستوران را دریافت کردم. اگرچه دستورات پخت غذاهای آشپزخانهای را انتخاب کردم، گذراندن دورههای پخت نان مدرسه ضروری بود. برای پخت نان چندان تجربه نداشتم، و آن را کمی چالش برانگیز یافتم، با این وجود این ابزاری نیرومند در جهت خلاقیت و ادراکم بود. طی دو سال آموزش آشپزیام، بیش از 120 درس شامل بسیاری از غذاهای خارجی را یاد گرفتم. تمام آموزشهای من از مهارتهای اولیه شروع شده، سپس به موارد بالاتر ارتقا یافت، درست همانگونه که کسی غذایی با لایهگذاری طعمها تهیه میکند.
زمانی که تحصیلاتم در سیاتل را به پایان رساندم، اقدام به درخواست بورسیه برای آموزش زیر نظر سرآشپزهای حرفهای در بریتانیا نمودم. برای مدت چهار ماه در اسکاتلند زندگی و کار کرده و در هتل Stakis Hilton در ادینبورگ آموزش دیدم. از آنجا برای آموزش به هتل متروپل لندن رفتم. در پاریس، بارسلونا و رم آموزش دیده و دوره تحصیلیام را در جشنواره فیلم کن در ریویرای فرانسه به پایان رساندم. در مجموع هجده ماه در اروپا به آموختن مشغول بودم.
سرانجام در اواخر دهه 1990 به ایالات متحده باز گشتم. در اوایل دهه 2000 به همراه سرآشپز «جولیا چایلد» و «امریل لاگاس» در نولا مشغول به کار شدم. در فروشگاه «Sur La Table» در سیاتل با سرآشپزهای معروف محلی و مهمان کار کرده و در پشت صحنه نمایشگاههای غذا در ایستگاههای سیاتل به آشپزها کمک میکردم. در نهایت، با ایجاد و ارائه خدماتی به سبک رستوران در خانه مشتریان خاص و به ثبت رساندن تجارب سازنده تیم اجرایی شرکت جایگاه بسیار موفقی برای خود ساختم.
یک روز تماسی از هتل و کازینو «گرند ام-جی-ام» دریافت کردم. آنها در حال ساخت یک بوتیک-هتل جدید در لاس وگاس بودند و میخواستند افرادی را استخدام کنند که سابقه سر و کار داشتن با مراجعان لوکس را دارا باشند. من با چندین نفر از مدیران شرکتهای «فُرچون 500» و بسیاری از افراد مشهور کار کرده بودم و احساس میکردم که برای این امر مناسب خواهم بود. برای مصاحبه به لاس وگاس رفتم.
مصاحبه پروسهای فرسایشی بوده و بیش از سه روز طول کشید. در پایان من یکی از چهارده نفری بودم که استخدام شدند. خانوادهام چمدانهایشان را بسته و به لاس وگاس نقل مکان کردند. من از یک سرآشپز حرفهای به یک متصدی متخصص در صنعت هتلداری مخصوص ارائه خدمات شخصی به مشتریان خاص، سفیران جهانی، سلطنتطلبان، مشاهیر و گیمرها تبدیل شدم. مهمانان مورد علاقه من آنهایی بودند که ماهها پسانداز میکردند تا تنها از یک شب خوشگذرانی مجلل لذت ببرند.
پس از آن زندگی من دستخوش تغییری شگرف شد. بین سالهای 2012 و 2013 ابتلا به نوعی اختلال خودایمنی به نام لوپوس در من تشخیص داده شد. لوپوس قادر است بر تمامی سیستمهای بدن تأثیر بگذارد. در مورد من چشمدردهای شدیدی بودند که آغاز شدند. در سال 2014 تشخیص داده شد که من مبتلا به التهاب دوطرفه لایههای داخلی، از جلو تا عقب چشم هستم. در کمال حیرتم دکترهایم به من پیشنهاد کردند که از بازنشستگی درمانی استفاده کنم. آنها پذیرفته بودند که کارم در بخش مهمانداری به سبب از دست دادن بیناییام امکانپذیر نیست.
بنابراین من شغلم را رها کردم. هفتهها و ماهها در خانه نشستم. در حالی که آنجا نشسته بودم از دست دادنهایم را درک میکردم. من بیناییام، شغلم، و استقلالم در رانندگی، آشپزی، و راه رفتن در دنیای پیشینم را از دست داده بودم. از اینکه زندگی چنین ضربه دردناکی به من زده بود، کاملاً ناکام، دلسرد و ناامید بودم. من باری بر دوش خودم بودم، و احساس میکردم که باری اضافی بر دوش خانواده و دوستانم هستم.
باید چیزی وجود میداشت که به وسیله آن بتوانم دوباره فعال شوم! تصمیم گرفتم برای تمام کردن دوره لیسانس به مدرسه باز گردم. در کلاسهای دانشگاه نوادا، لاس وگاس ثبت نام کردم.
هیچ عقیدهای درباره اینکه به عنوان یک دانشجوی نابینای باز گشته چه در پیش رویم بود نداشتم. هنوز قدری باقیمانده بینایی را دارا بودم، اما به زودی دریافتم که این کافی نیست. در کلاس نشسته و به سختی چهره استادم را میدیدم. کتابهای درسی را سفارش میدادم و به زحمت قادر به دیدن خطوط چاپی روی صفحات بودم. واقعا وخامت شرایطم را نمیفهمیدم.
روزی با یکی از اساتیدم در مورد مشکلاتی که داشتم ملاقات کردم. وی مرا به «مرکز منابع معلولین» واقع در محوطه دانشگاه ارجاع داد. در آنجا با مشاورم «راکوئل اونیل» ملاقات کردم. راکوئل نخستین فرد نابینایی بود که تا آن زمان شناخته بودم. زندگی من تقریبا در یک شب متحول شد. مرکز منابع معلولین کتابهایم را از نو قالببندی نموده و طرز استفاده از یک سیستم نظارت تصویری بسته و خروجی گفتار گوشی هوشمندم را به من آموخت. من بسیاری مهارتهای دیگر را نیز آموختم که برای دستیابی به موفقیت تحصیلی به آنها نیاز داشتم. راکوئل بعدا مرا به برنامه «ارتباط نابینایان»، تنها برنامه آموزشی نابینایان در لاس وگاس، که ارائهدهنده آموزش مهارتهای زندگی، آموزش اشتغال و برنامههای حمایت از همتایان میباشد ارجاع داد. در برنامه ارتباط نابینایان اصول اولیه مهارتهای زندگی روزمره و استفاده از عصای سفید را آموختم. برای دریافت خدمات مربوط به حمل و نقل ثبت نام کرده و پشتیبانی افرادی با تجربههای مشابه با خودم را کسب نمودم.
در سال 2017، نزدیک اواخر تحصیلم در دانشگاه، دریافتم که با کمبود هزینه مواجه شدهام. در گوگل به جستجوی بورس تحصیلی برای نابینایان پرداخته و یک برنامه بورسیه آموزشی از سوی سازمانی به نام «فدراسیون ملی نابینایان یافتم. برای دریافت بورسیه ملی تقاضا داده و در کمال شادی و شگفتیام، از طرف «جولی ددن» در کلرادو تماسی دریافت کردم. او به من گفت که یک فینالیست هستم، و در کنوانسیون ملی «ان-اف-بی» در اورلاندو، فلوریدا شرکت خواهم کرد.
در جولای 2017 به اورلاندو پرواز کرده و در نخستین کنوانسیون ملی «ان-اف-بی» خود شرکت کردم. من مسنترین دانشجوی گروه بورسیه خود بودم، اما نابینایی و «ان-اف-بی» هیچ محدودیت سنی ندارند. من در کنوانسیون مکان امنی را یافتم که حقیقتا بدان تعلق داشتم! تمام آن تجربه الهامبخش و زیبا بود! من توسط شرکت «اوراکل» به دریافت بورسیه تحصیلی حوزههای چهارگانه دانش (STEM) «علوم، فناوری، مهندسی و ریاضی» مفتخر شدم.
زمانی که از کنوانسیون به خانه باز گشتم مشتاق بودم که با شعبه «ان-اف-بی» در نوادای جنوبی مرتبط شوم. چندی نگذشت که به ریاست شعبه جنوبی لاس وگاس رسیدم.
در سال 2018 با کسب رتبه اول از «دانشگاه نوادا لاس وگاس» فارغالتحصیل شدم. علاوه بر شرکت در مراسم افتتاحیه همگانی، از من خواسته شد تا به عنوان سخنران مهمان در مراسم آغاز به کار برنامه «میراث آفریقا و آمریکا» حضور یابم.
در تابستان سال 2019 برای شرکت در جلسه هفتگی پشتیبانی همتایان به برنامه ارتباط نابینایان باز گشتم. کمی بعد آرزویم مبنی بر پیوستن به جمع شرکای ارتباط نابینایان و اشتراک مهارت و اشتیاق به آشپزیام با این جامعه جدید که جزئی از آن شده بودم را با راکوئل اونیل درمیان گذاشتم. من دارای مهارت آکادمیک فوقالعادهای بودم، اما نیازمند تعدادی فنون مربوط به نابینایان بودم که باید در طول زمان آنها را یاد میگرفتم.
با این وجود، چند ماه بعد، همه گیری کووید 19 کلاسهای حضوری را برای ماهها متوقف کرد. بعد از آن کلاسهای آشپزی در «زوم» از سر گرفته شدند و من برای مدت هشت هفته به تدریس نظریات و تکنیکها پرداختم. مردم واقعا از کلاسها لذت میبردند، اما من خواستار ارائه موارد بیشتری بودم. تصمیم گرفتم تا روند آشپزیام را با توصیف و توضیح گام به گام نشان دهم. سعی کردم هرآنچه که در حال انجامش بودم را توضیح دهم. این روند را «آشپزی شهودی» نام نهادم. در یک فایل صوتی توضیح میدادم که هر ماده در ترکیب با دیگر مواد باید چه حسی را منتقل کند و چگونه طعم و بویی باید داشته باشد. دانشآموزان به هیجان آمده بودند. بسیاری از آنها هرگز روی اجاق یا در فر پخت و پز نکرده بودند. اکنون آنها بازآفرینی همان وعدههای غذایی را در آشپزخانههای شخصی خود آغاز کردهاند.
از آنجا که من کلاسهایم را به صورت آنلاین برگزار میکردم، فواصل جغرافیایی مانعی برایم ایجاد نکردند. کلاسهای من به روی مردمی از تمام نقاط کشور باز بودند. رسانهها بدین امر کنجکاو بودند که: این آشپز نابینا که به نابینایان آموزش میدهد کیست؟ آنها به منظور تهیه پادکست پیگیری به منظور ترتیب دادن مصاحبه را آغاز کردند. «لس آنجلس تایمز» مقالهای در مورد کارم منتشر کرد. شبکه «سیانان» پس از ترتیب دادن سفری سریع به شهرم و مشاهده یکی از کلاسهایم، بخش کوچکی در برنامه «عامل انسانی» با «دکتر سانجی گوپتا» و صفحاتی از روزنامه محلی «بازنگری» را به آن اختصاص داد.”
«مارک ریکوبونو» رئیس فدراسیون ملی نابینایان دعوتم کرد تا ریاست گروهی از طرفداران آشپزی و مواد غذایی را عهدهدار شوم. ما آن را «گروه ان-اف-بی در آشپزخانه» نامیدیم.
همچنان که به تاریخچه طولانی خود در آشپزی میاندیشیدم، دریافتم این خیلی مهم است که به کودکان از سنین پایین تجربه حضور و فعالیت در آشپزخانه را بدهیم. والدین کودکان نابینا در ایالت ویسکانسین ضمن تماسی از من خواستند که چند جلسه آموزش آشپزی برای اعضای خانوادهشان برگزار کنم. ما با جلسات ماهیانه در طول تابستان آغاز کردیم. من به آنها مهارتهای مرتبط با نابینایی و بهرهگیری از ابزار مانند استفاده از پیتزابر و غذاساز به جای چاقو را آموختم. ایمنی همیشه در درجه اول قرار دارد! ما درست کردن کیک لاوا، کوفته، اسموتی، خوراک پنیر و ماکارونی و پای کدو حلوایی را یاد گرفتیم. در حال حاضر جوانترین دانشآموزم هشت سال دارد. این کودکان با شجاعت استقلال را در آشپزخانههای خود آموخته و موانع را به چالش میکشند!
زمانی که به زندگی خود مینگرم به شدت احساس شادکامی میکنم! نابینایی چالشهای مربوط به خود را به همراه داشت، اما زندگیام را نیز بارور ساخت. اغلب گفتهام که یکی از قدرتهای منحصربهفرد من استقبال از تجربیات جدید بوده، و این مورد تجربهای تازه است! افراد شگفتانگیز بسیاری را ملاقات کردهام، افرادی که اگر بیناییام را از دست نمیدادم هرگز نمیشناختم. مهارتهای جدیدی را آموختهام که به عنوان یک سرآشپز بینا هرگز بر آنها تسلط نمییافتم.
من هرآنچه بتوانم انجام خواهم داد تا مردم را به فعالیت در آشپزخانه تشویق کنم! به دانشآموزان میگویم بدون حرارت آغاز کنند: با درست کردن سالاد، ساندویچ و سس. از اغذیهفروشیها دیدن کرده و هرآنچه برای چشیدن در دسترس است را بیازمایید. گیاهانی مانند اسطوخودوس، وربینا، ریحان و رزماری را مورد کاوش قرار دهید. از ادویههایی همچون رازیانه و هل استقبال کرده و ترهفرنگی، چغندر طلایی، قارچهای وحشی و دیگر محصولات را امتحان کنید. با ساخت ادویهجات ترکیبی خود دست به تجربه و آزمایش بزنید. از دستورالعملهای طولانی نترسید. با دقت آنها را خوانده و موارد ضروری را به انجام رسانید. فقط چیزی درست کنید. از خوردن آنچه که خلق میکنید لذت ببرید.
من بردباری را از مادر و مادربزرگم آموختم، و یاد گرفتم که به آنچه انجام میدهم عشق بورزم. فکر میکنم دانشآموزانم این را احساس میکنند. آنها درک میکنند که دانش من به رایگان منتقل میشود.
گاهی اوقات هر روز شبیه روز قبل است. گاهی اوقات ما در میان همه موارد لذت غذا خوردن را هم از دست میدهیم، چه رسد به آشپزی، و بیتابانه در جستجوی ذرهای مهربانی، فضای باز و ایمن هستیم.
سفره در زندگی ما نقشی اساسی دارد. این موردی امن، وسیع، و دعوتکننده است. ما بر این باوریم که میتوانیم زندگی را از طریق غذای عالی بر سر سفرههایمان به اشتراک بگذاریم. به هنگام صرف غذا داستانها گفته میشوند، روزمرگیهای ما مشخص میشوند، تاریخچه خانوادگیمان گردآوری میشود، و اغلب اختلافاتمان را برطرف میکنیم. سفره یا میز غذا فضایی ایمن است، جایی که ما پرورده میشویم. به عنوان افراد نابینا ما میتوانیم در قلب خانههایمان گام برداشته، با آشپزخانه دوستی برقرار کنیم. ما قادر به ایجاد فضایی بر سر سفره غذا هستیم که بتوانیم کاملا در سنتهای تغذیهای خود سهیم باشیم.
یادداشت نویسنده:
شما میتوانید رجینا میچل را در وبسایتش
ملاقات کنید. برای ارتباط با وی،
ایمیل بفرستید.
یادداشتها:
Regina Mitchell:
NFB National Scholarship:
Southern California,
Arkansas,
New Orleans,
Texas:
British Columbia:
Canada:
Seattle:
Washington:
Seattle Culinary Academy:
Scotland:
Stakis Hilton Hotel:
Edinburgh:
Metropole Hotel:
London:
Paris:
Barcelona:
Rome:
Cannes:
French Riviera:
Julia Child:
Emeril Lagasse:
NOLA:
Sur La Table:
MGM Grand Hotel and Casino:
Las Vegas:
Fortune 500:
University of Nevada, Las Vegas: (UNLV):
Disability Resource Center: (DRC):
Raquel O’Neill:
CCTV: Closed-Circuit Television:
BlindConnect:
National Federation of the Blind:
Julie Deden:
Colorado:
national convention of the NFB:
Orlando:
Florida:
STEM:
Oracle:
African American Heritage:
Intuitive Cooking:
LA Times:
CNN:
Human Factor:
Dr. Sanjay Gupta:
Review Journal:
Mark Riccobono:
NFB in the Kitchen Group:
Wisconsin: