خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت 14 اسفند 92 خورشیدی

سلام. بچه ها خیلی ها از من میپرسید که چرا نظرم منتشر نشده یا چرا نوشته ام منتشر نشده و خیلیها هم اصلا تماسی برقرار نمیکنید که علت پخش نشدن نظرتون رو بپرسید. خوب اینها معمولا دلیل داره و نه که فکر کنید من قرصهام رو نمیشورم یا با پوسته میخورم. نه. اتفاقا من جدیدا خیلی حواسم هست که اینطور نشه ولی مثلا شما که با اسامی ناشناس مثل فندق و پسته و ناشناس و چمیدونم اسمهای عجیبتری مثل اعداد 2448 عضو سایت میشید و پست میگذارید یا نظر میدید آیا چطور انتظار دارید من مطالبتون رو منتشر کنم در حالی که هیچ مسئولیتی متوجه شما نیست و متوجه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دانلود پادکست صوتی خودآموز شنیدن شبکه های رادیو تلویزیون تنها با مرورگر

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

روایتی جالب در باره ازدواج زردشتیان:

سلام هم محله ایهای من: امروز میخوام با توجه به این که به تازگی بعضی از دوستان محله ازدواج کردن، یا در شرف ازدواج هستن، و برای بعضیا هم خواستگار اومده، فرصت رو مغتنم بشمارم و مطالب و اطلاعات جالبی در باره مراسم ازدواج در میان زردشتیان عزیز در اختیارتون بذارم. که امیدوارم شاد بشید و لذت ببرید. خواستگاری خواستگاری زردشتیان به این روش است که مادر و خواهر پسر در صورت تمایل خانواده دختر با چند نفر از بستگان نزدیک برای خواستگاری دختر می روند. در بیشتر مواقع خانواده پسر نامه ای که در باره خواستگاری از سوی پسر به پدر دختر نوشته شده همراه خود می‌برند. این
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

صندلی داغ

به نام الله یه صندلی داغ میذاریم تا بیشتر با هم آشنا بشیم قوانین صندلی داغ هر کاربری حق داره اگه که دوس نداره به سوالای شخصی جواب نده هر کاربری می تونه تنها در هر کامنت حداکثر 10 سوال بذاره و برای پرسیدن سوالات بیشتر باید صبر کنه بقیه هم سوالاتشونو بپرسن نهایت فرصت برای هر صندلی داغ دو هفته س و بعد بارای دوستان نفر بعدی انتخاب میشه نفر اول رو رای بدین که کی باشه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

آخرین فرصت

به نام الله سلام من برای هم محله ای های نازنین اگه فقط باندازه یه جمله فرصت زیستن داشته باشین اون جمله تون چی خواهد بود .
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

مادر

تقدیم به مادرم و مادر همه هم محله ای ها بچه ای دست مادرش رو گرفته بود و در حالی که بدست دیگه ش بادکنکی بود پرسید :مامان تو هیچ آرزوی بزرگی داشتی ؟ مادر:بله داشتم بچه : خب آرزوت چی بود ؟ مادر:همین الان داره کنارم راه میره و ازم سوال میپرسه ! تاج از فرق فلک برداشتن جاودان آن تاج بر سرداشتن در بهشت آرزو ره یافتن هر نفس شهدی به ساغر داشتن روز در انواع نعمت ها و ناز شب بتی چون ماه در بر داشتن صبح از بام جهان چون آفتاب روی گیتی را منور داشتن شامگه چون ماه رویا آفرین ناز بر افلاک اختر
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

من خاله شدم

درود دین دین دین من خااااله شدم هوراااا میخاستم تو کامنتهای اونجا بگم ولی حیفم اومد یه پست جدا به بچمون اختصاص ندم بعد از نه و ماه و اندی انتظار من خاله شدم و اونم واسه اولین بار میدونین یه حس عجیبی دارم غم و شادی باهم یعنی نمیدونم خیلی حس جالبیه داشتم فکر میکردم که چه زود بزرگ شدیم خیلی زود چقدر عمرمون زود گذشت انگار حس خوبی پیدا نمیکنم بگم پدرم پدر بزرگ و مادرم مادربزرگ شده ولی اندازه ی سه تا دنیا خوشحالم خوشحالم خوشحالم خوشحالم میخام تازه برم ببینمش آخه من کلاس بودم که دیگه آخرای کلاس فهمیدم یه چندتایی میس کال و پیام