خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

سلاااااام منم اومدم لطفا جمع تر بشینید منم بتونم بشینم

سلاااااام به به میبینم که جمع تون جمعِ.!!! بشینید بابا معرفی نمیخواد من همه رو میشناسم منم اومدم تا یکی بهتون اضافه بشه و همه از هم بیاموزیم و از این چیزها.! خوب از خودم بجز اونای که تو شناسنامه گفتم و همه میتونید اونا رو بخونید میتونم به علایقم به کتاب خوندم بِخصوص کتاب رومان کم تا حدی مُسیقی و این چیزا اشاره کنم. خوب من فعلا میرم تا بعد که برگردم. شاد و سر فراز باشید.
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

وقتی دماغ و چشم و دندونام داغون شد

سلام و عرض ادب خدمت همه دوستان بزرگوارم برم سر اصل مطلب شنبه نزدیکی های غروب, این پسر فسقلی ما گیر داد که بابایی بیا بازی. منم حوصله نداشتم و خسته بودم. نیم ساعتی بود به خانه رسیده و نهار و شام یکی شده بود. دیدین وقتی یک غذای حسابی می خورین سنگین میشین و خواب میاد سراغتون؟ دقیقا همونجوری شده بودم. منتظر بودم اذان بشه, نماز بخونم و بیفتم تو رختخواب و تا صبح یک دنده خروپف کنم. خخخ اما این فسقلی برنامه امو ریخت بهم. حسابی گیر داده بود بابایی بیا بازی. رو مبل نشسته بودم و بهانه میاوردم که امشب نه. بذار برای فردا. ولی گوشش
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

از چند دری سخنی، بفرمایید تو

درود بر شما گرامیان. جونم براتون بگه که من دوباره رفتم مشهد. پارسال تو دی رفته بودم و امسالم هفته گذشته. دو دلیل داشت یکی اینکه بلیط رایگان قطارم اگه استفاده نمیکردم میسوخت و یه چیز خور میشد و دوم اینکه هزینهش خعععلی کم بود. خلاصه با خبر شدم که یکی از هیئتهای تهرانی میبره مشهد با سیییی هزاااار تومن. منم که دست و دل باز زنگیدم و ثبت نام کردم. ما سه نفر از اصفهان بودیم که خودمون رفتیم مشهد و اونا هم دو روز بعدش اومدند. محل سکونت‌مون یه حسینیه بود بنام مهدیان تو خیابون شیرازی. جاش خوب و تمیز بود. حسینیه ها هم دیگه مثل قبل