سلااااام خدمته همه ی هم محله ای های عزیییییز. خوبید آیا؟ سلامتید آیا؟ خوش می گذره بهتون تو این فصله قشنگ؟ خب دیگه چه خبرا دوستان؟ بچه ها, اگه گفتید امروز چه روزیه؟ حالا همه با هم بگید چه روزیه. بچه ها, 16 سال پیش قبل در هفته آبانه ساله 1380, یکی از بهترین دوستای من به دنیا اومد و امروز سالروزه زمینی شدنش هست. مهدیِ احمدیه عزیزم. داداشه گلم. تولدت مبارک. منم مثل خودت نمیگم انشا الله که 120 ساله بشی. به جاش میگم تا هروقتی که زنده هستی از لحظه لحظه ی زندگیت بتونی با شادی زندگی کنی. آرزو می کنم که توی تمامه مراحله زندگیت موفق
Day: آبان ۷, ۱۳۹۶
بسم الله الرحمن الرحیم و سلام! اواخر دوران دبستان یا همون ابتدایی خودمون بود که پس از علاقهمندی به نوشتن داستان، هوای سرودن هم به سرم زد. اول راهنمایی قطعهای درباره پاییز سرودم که گاهی وزن داشت و گاهی نه. گاهی قافیه داشت و گاهی نه. اگه بخوام اسم قالبشو «سپید» بذارم که وزن و قافیه داشت و نمیشه. اگه هم بخوام اسم قالبشو «نیمایی» بذارم، جداً به امثال «نیما» و «سهراب» توهین کردم. در واقع انشایی بود که به تقلید از خواهرم و دخل و تصرفات خودم درباره پاییز مینوشتم و حالا با کمی پس و پیش شدن کلمات شبیه یه قطعه شعر ناشیانه شده بود. اون