خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت!/دعوت از نابینایان به برنامه های تلویزیونی!/آقای راننده! یالا بزن تو دنده میخوام برم تلویزیون!!!… قسمت دوم.

سلام و درود بسیار بر اهالی محترم محله نابینایان ایران. اول از همه بگم که خب این هفته هم برنامه 6 نقطه ظاهرا به دلیل عدم ارسال از سوی گروه، پخش نشد اما مشکل شناسایی و برطرف شد تا در هفته های آینده شاهد این دست مشکلات نباشیم. اما تو این فاصله و تا زمانی که قسمت بعدی 6 نقطه رو بذارم اینجا، بد ندیدم که در مورد مجموعه ای که قرار بود تنظیم کنم از بایدها و نبایدهای حضور نابینایان در برنامه های تلویزیونی تلاشی بکنم و قسمت جدیدی رو بنویسم. خب این دومین قسمت از این مجموعه هستش و تو قسمت قبلی نکاتی رو گفتم که به
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

در ادامه پست شهروز، اومدم فقط گله کنم !از خیلیها گله مندم! از خیلیها که رفتند و پشت سرشون رو هم نگاه نکردند

اول این آهنگ رو از اینجا دانلود کنید بعد پست رو بخونید دلم گرفته! حالم اصلا خوب نیست! خیلی ناراحتم! شاکیم! با همه دعوا دارم! اصلا یه وضعیه که نگو و نپرس! سه چهار سال پیش یادتون هست؟ چه قدر صفا و صمیمیت؟ چه قدر یک رنگی؟ چه قدر اسکایپ شلوغ بود! گاهی با خودم میگم درک که تلگرام فیلتر شد! فقط اومدم گله کنم !فقط اومدم شکایت کنم! اصلا هم از این پستها تا حالا نزدم و شاید خوب بلد نباشم! ولی بذارید این بار بگم! مجتبی خادمی! بی انصاف! بی معرفت! اولها چه قدر large تر و گل تر بودی! چه قدر در دسترس تر بودی! چه
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

خاطرات یه مادر, فصل ششم

زندگی در جریان بود و ما هم همراهش به پیش می رفتیم. بهار در راه بود و ما داشتیم کم کم خودمونو برای ورودش آماده می کردیم. تو این مدت جز اینکه هر ماه به دیدن چینی برم و دو سه باری هم اون رو برگردوندم خونه اتفاقی نیفتاده بود. هر ماه هم وقت برگشتن باید بهش قول می دادم که زود برم پیشش و ماهه بعد که می رفتم بهم گیر می داد که چرا این همه اون شبا خوابیده صبح ها بیدار شده و این همه این کار رو انجام داده و من فقط بهش الو کردم و نرفتم و جواب ما چیزی نبود جز اینکه خاله