خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

خاطرات یه مادر, فصل دهم

روز عروسی دیاکو رسید و به راستی اون روز و شبش برام شد یکی از بهترین خاطراتم. همه چیز عالی بود و شادی خاله ی مهربونم بهم آرامش می داد و باعث می شد کلی لذت ببرم. بعد از عروسی دیاکو همه برگشتن سر خونه و زندگیشون به جز مهمون های خارج که قرار بود یازدهم برن و چهار روزی مونده بود به روز رفتنشون. بعد از اون روز دیگه هیچکس حتی دیاکو از ماجرای عشق فربد و اینا حرف نزد، ولی من می دونستم باید به همین زودی ها جواب قطعیمو بدم. دو روز مونده به برگشتنشون دیاکو برنامه رفتن به غار سهولان رو گذاشت و قرار شد