دسته‌ها
آموزش رستوران محله نابینایان صحبت های خودمونی صوتی

سخنی در مسیر استقلال به همراه فایل قسمت دوم آشپزباشی

یکی از چیزایی که همیشه بعد نابینایی توی ذهنم مرورش میکردم آشپزی بود.   مگه شدنیه خدای من. همیشه توی این بده بِستون هایی که در ذهنم با خودم داشتم، میگفتم من نمیتونم. تازه نابینا شدم و برام قطعا سخته و نه میتونم و نه احساس نیاز دارم بهش. سوالات زیادی داشتم؛ ترس و استرس  عجیبی باهام بود. توی تیم تاک بارها پیش میومد زمانی که با بچه ها صحبت میکردیم،  احمد مشغول آشپزی بود. من خیلی سعی میکردم بی اینکه ازش سوالی بپرسم به کاراش توجه کنم. چرا انقدر بی استرس داره هم آشپزی میکنه و هم با ما حرف میزنه. خب احمد هم نابیناست. تو چرا هی