خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماجراهای من و آقای مسئول، قسمت چهارم

درود. یه بار دیگه اومدم تا یکی دیگه از ماجراهای خودم با آقای مسئول رو براتون تعریف کنم. یه بار رفتم که یه سری به انجمن بزنم ببینم چه خبره. وارد که شدم، آقای مسئولو دیدم که داشت با تلفن حرف میزد. داشت از برگزاری یه مراسم یا یه همچین چیزی صحبت میکرد. تلفنش که تموم شد با هم سلام و احوالپرسی کردیم. بعدش پرسیدم: به سلامتی خبریه آقای مسئول؟ آره. قراره یه اردوی یک روزه برگزار کنیم. خیلی هم عالیه. حالا کجا قراره ببرید بچه ها رو؟ میخوایم ببریمشون پارک. کدوم پارک میخواید ببریدشون؟ یکی از پارکهای جنگلی اطراف شهر. خب آخه پارک جنگلی بخوان برن خودشونم میتونن
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماجراهای من و آقای مسئول، قسمت دوم

درود. خوبید؟ توی قسمت قبلی گفتم که بالاخره بعد از کلی کلنجار رفتن با این جناب مسئول و البته کمی خرج کردن تونستم توی انجمن نبینستان عضو بشم. اما چند روزی که گذشت، گفتم بلند شم برم به این انجمن و یه عصا ازشون بگیرم. آخه عصای خودم دیگه چند سال کار کرده بود و کشش خراب شده بود و خلاصه دیگه خیلی قابل استفاده نبود. این شد که بلند شدم و رفتم به انجمن. وارد که شدم، بازم آقای مسئول پشت میز بود. دوباره توضیح بدم که این آقای مسئول فامیلیش مسئول هست. سلام آقای مسئول. سلام. بفرمایید. راستش یه خواهش داشتم از شما. چه خواهشی؟ میخواستم اگر