خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یک شب عالی و به یاد ماندنی در روزهای سرد پاییز در تبریز

سلاااااااااااااااام بر هم محله ای های گل و گلاب، خوبین؟ چطورایید؟ دلم حسابی براتون تنگ شده بود. دنبال بهونه ای بودم که یه پستی بذارم و جویای احوالتون باشم. این اولین پستم هست از زمان روی کار اومدن مدیر جدید آقای صالحی گرامی که تبریک میگم و امیدوارم تو کارشون موفق باشن و گوش کن بشه گوش کن قدیمی و مثل همیشه صمیمی. البته این دفعه خبری از آموزش و نرم افزار نیست، این دفعه اومدم با کلی خاطره از امروزم که واقعا به یاد ماندنی بود البته خاطره که زیاده ولی خواستم امروزم رو باهاتون به اشتراک بذارم و یادی کرده باشم ازتون. جونم براتون بگه صبح بیدار شدم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

من… خوشبختترین آدم دنیام!

صبح که از خواب بیدار شدم، طبق معمول هر روز اول از همه دنبال مامانم گشتم و توی آشپزخونه پیداش کردم: -سلام مامانم! -سلام وروجک! گوشیم زنگ خورد، دوستم بود. میدونستم کیه و چیکار داره، جوابشو ندادم تا بعد از صبحانه خودم بهش زنگ بزنم. وقتی رفتم تا واسه خودم چای بریزم، دیدم مامانم چای و بساط صبحانه رو واسم آماده کرده، همونجور که من دوست دارم، چای شیرین با 3 تا پیمونه شکر! حتی یه چای تلخم واسم ریخته تا طبق عادت همیشگیم بعد از چای شیرینم بخورم! چای شیرینی که مامان ریخته به همراه نون شیرمال مامانپز! چه لذتی! انگار شیرینی دنیا زیر دندونامه! خدایا! ممنونتم!… بعد