Tag: شعر از سجاد رشیدی

با سلام خدمت دوستان باز هم من اومدم با یه شعر جدید روزگارم شد سیا بیا دیگه کاری بکن تو بیا از دل زخمیم پرستاری بکن مگه من خون کرده بودم که این جوری میکنی منو پیش نانجیبها تو رسوام میکنی تو خودت خوب میدونی حسودا نمیذارن منو تو با هم باشیم یه حرفی در میارن غروبا وقتی میاد دلم یه هو پر میشه غم آسمون دل گیر میش اخم هاش میره تو هم مثل این دیوانه های زنجیری به من میاد وقتی غم و غصه ها دانه دانه یادم میاد تقدیم به دوستانه گل خودم دوستان کامنت یادتون نره تا پست بعدی بای

با سلام خدمته دوستانه عزیزم. باز هم اومدم خدمتتون با یه شعر متنی: مبارکه همی کسم، رخته سفید بهت میاد، امشب اروسی تونو، عزای منه بی کس و کار. دستتو بزار توی دستش، آره اون از من بهتره، خدا ببین بدبخت شدم، خدایی عشقه منه. ننه دیه ولم بکن، اعصاب من خراب نکن، سر به سرم نزار ننه، رو اعصابم تو را نرو. ببین حالم خراب شده، شبی یه مشت قرص میخورم، آرزوم اینه که ننه، عزای خودم ببینم. تقدیم به دوستانه عزیزم. دوستان تو کامنت ها میبینمتون. برام کامنت بزارید. تا بعدن بای.

با سلام خدمت دوستان عزیز امروز براتون یه شعر خیلی کوتاه از خودم آوردم میدونم کوتاهه اما دلم میخواست شما بخونیدش برو که از عشقت سیرم میخوام تنها بمیرم عشق تو هوس بوده واسه این دل اسیرم بسِ دختر حیا کن خواستی تنها بمونم اون شبو یادت بیار ساده رفتی عزیزم تا پست بعدی بای