دستهها
غمِ پروانه ها
شبی از نوبهاران می نوشتم. حدیث از باغ و بستان می نوشتم. سَحَرگاه و بهار و عطر و گلشن، هَزار و سبزه زار و یاس و سوسن. به برگِ سبزِ شمشادی نشسته، یکی پروانه با بالی شکسته. شمیمِ نوبهار اندر وجودش، هوای آسمان در تار و پودش. به جانش حسرتِ پرواز دارد! به لب یک بوستان آواز دارد. که من پروانه ای همچون شمایم!، نشانی از سر انگشتِ خدایم. چو یاران نوگلان را دوست دارم، بهار و ارغوان را دوست دارم. اگر بر لوحِ جانم تب نشسته، اگر تقدیر پر هایم شکسته، اگر بر خاکِ این بستان فسردم، اگر از تیرِ