خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
شعر و دکلمه

غمِ پروانه ها

شبی از نوبهاران می نوشتم. حدیث از باغ و بستان می نوشتم.   سَحَرگاه و بهار و عطر و گلشن، هَزار و سبزه زار و یاس و سوسن.   به برگِ سبزِ شمشادی نشسته، یکی پروانه با بالی شکسته.   شمیمِ نوبهار اندر وجودش، هوای آسمان در تار و پودش.   به جانش حسرتِ پرواز دارد! به لب یک بوستان آواز دارد.   که من پروانه ای همچون شمایم!، نشانی از سر انگشتِ خدایم.   چو یاران نوگلان را دوست دارم، بهار و ارغوان را دوست دارم.   اگر بر لوحِ جانم تب نشسته، اگر تقدیر پر هایم شکسته،   اگر بر خاکِ این بستان فسردم، اگر از تیرِ