خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خنده پیلیز!!!

یکی خوابش سنگین میشه تخت میشکنه ، بعد که از خواب میپره دستش میشکنه ، فرداش از مرحله پرت میشه پاش هم میشکنه ، میزنه به سرش سرش هم میشکنه ، همون یارو خودش رو میزنه به اون راه گم میشه ، کلی اعصابش خورد میشه نوار خالی گوش میده ، یه هو می خوره زمین تا خونه سینه خیز میره ، یه روز میخوره به شیشه میگه عجب هوای سفتی ، روز بعد میخوره به دیوار کمونه میکنه ، فرداش باز میخوره به دیوار میگه ببخشید ، پس فرداش باز میخوره به دیوار وای میسته پلیس بیاد ، دوپینگ میکنه برا اینکه کسی نفهمه آخر میشه ، میره
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

امسال به بچه های فامیل که بزرگ شدند عیدی نمیدم

در عوض، میرم پیش بچه های دستفروش، میرم پیش خیابانی ها و لواشک‌فروش ها و آدامس‌فروش ها، میرم میبرمشون ی آبمیوه‌فروشی خعلی با‌کلاس، نه ی آبمیوه‌فروشی عادی. چرا ببرم‌شون ی آبمیوه‌فروشی عادی؟ اون ها هم مث ما دوس دارند ی جای با‌کلاس چیز بخورند. البته اگه اصن گیرشون بیاد. خلاصه که من دست توی دست پنج‌تا بچه ی قد و نیم قد، از هشت ساله تا چهارده ساله ی افغان، میریم به سمت ی آبمیوه‌فروشی با‌کلاس کنار پاساژ کوثر. اینجا اون‌جایی هست که همه به من و بچه ها، با حسی عجیب نگاه میکنند. انگاری که غیر از ی حس عجیب، ی لحن عجیب هم توی نگاه های این