دستهها
سلام عشق
از ميان نگاه درخشان ستارگان قطرات باران وعده ي ديدار تو را بر شيشه ها تلنگر مي زنند و هنوز مثل گذشته از لحظه ي رفتنت دلم مي پاشد همچو يك بيابان بي آب و درخت كه قطرات باران خيالي براي عبور از آن ندارند و امروز تمام كبوتران را وا داشته اي تا براي گرفتن دانه اي از دست تو به انتظار بنشينند و تو براي سبز شدن بهانه اي دستم دادي تا خانه ي دلم را براي قدم هاي تو روشن كنم و در لحظه ي ديدار با زبان شيرينت قلب خسته ي مرا صدا بزن تا سلام عشق را به تو تقديم كنم