خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خاطراتی از جنس بنجل

راستش اصلا نمی‌دانیم از کجایش شروع کنیم که جاهای دیگرش دلخور نشوند، ولی خب مفید و مختصرش اینکه حوالی ساعت 11 شب بود که عزم کردیم لحظاتی را در تیم تاک محله بلولیم تا اگر جنبنده‌ای آنجا بود تنها نمانَد و گرگ او را نخورَد. وقتی وارد شدیم جنبندگانی را دیدیم در هیئت کاربر که در لابی پلاسیده و مشغول تعاملات سازنده و سوزنده بودند. خودمان را به همین عده انگشت‌شمار و البته معلوم‌الحال چسباندیم تا از حضور یکدیگر مُستَچیز شویم و یکدیگر نیز از حضور ما مُستَچیز شود. در همان ابتدا صدای گیرای جناب مصدق‌السلطنه توجه ما را به خود جلب نمود و از شنیدن ایشان در آن
دسته‌ها
شعر و دکلمه

شعری از خودم به نام دریا تقدیم به حضرت ابوالفضل

سلام به همه ی شما دوستان هم محله ای عزیز و دوست داشتنی خودم. ببخشید که دیر به دیر مییام به هر حال زندگی هست و دردسر هاش. اما حالا که اومدم بذارید تا با دوتا خبر از خودم و بعد هم یک شعر در خدمتتون باشم! اولین خبر این که چند وقت پیش شعری رو برای شرکت در جشنواره شعر علوی فرستادم که خوشبختانه برگزیده شد. جشنواره در شهر جهرم استان فارس برگزار می شد من هم به اتفاق خانواده آماده ی رفتن بودم که متأسفانه مشکلاتی غیر مترقبه پیش اومد و اجازه نداد که به اختطامیه جشنواره بِرَم. دومین خبر این که برنامه ای ویژه هفته ی
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

یادداشتی برای شبهایم

وقتی شب دوباره از راه میرسد، وقتی دوباره چادر سیاه را بر سر زمین می اندازد، و زمین همه چیز را در زیر این گنبد نیلگون در دل خود جا می دهد، من در گوشه ای در کنار شب می نشینم. قلم و کاغذ را به دست می گیرم و برای شب می نویسم: سلام بر تو ای شب. خسته نباشی چون دوباره از راه رسیدی و مایه آرامش شدی. اگر تو نبودی خستگان روزها چه امکان و فرصتی برای آسودن داشتند؟ چه موقع می شد به روزمرگی ها فکر کرد؟ مردم تو را شب سیاه و ترسناک می دانند در حالی که من از کودکی با رنگ تو