خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
شعر و دکلمه

بهار گم شده

کودک که بودم، همیشه تابستان ها را دوست داشتم. خورشید همچون یاری قدیمی که مدتهاست محبوبش را ندیده، گیسوان طلاییش را دور زمین قلاب می کرد. او را سخت در آغوش می گرفت؛ و زمین را با گرمای عشق آتشینش می سوزاند. پاییز فصل عجیبی بود. گم شدن لا به لای صدای باران، نقاشی ماهرانه برگهای خشک روی بوم زمین، خلصه شیرین درخت ها، و کوچ پرنده های مهاجر که دسته دسته می رفتند تا راهشان را پیدا کنند. پاییز به نوعی عرفان میمانست. بعد از عمیق تر شدن خلصه شیرین درخت ها، زمستان می آمد؛ به همراه دانه هایی سفید مثل معصومیت. آن قدر پاک که تمام گرد
دسته‌ها
کتاب صوتی

دانلود کتابهای باغ فاخته، وقت مکاشفه، وردست و نامه نویس

سلام سلام دوستای عزیز و کتاب خون، رهگذر به فداتون کجایید خبری ازتون نیس؟ منم که هم هستم و هم نیستم این روزا. اهل محل فدات شن رهگذر کجایی؟ خخخخخخخخخخ و اما از اتفاقای این چن ماهه بگم. اولندش که بابام بشدت کمر درد گرفتن و پرستاری از ایشون افتاد گردن منِ منِ کله گنده. دومندش از عالم گویندگی تقریباً خارج شدم و وارد فضای نقاشی خودم شدم. سومندش چن تا از دوستای گل محله رو دیدم که خیلی بدلم چسبید و شاد شدم. که از همه بهتر و عالیتر مامان بزرگمهر بودن که سورپرایز فوق العاده ای بودن برام. چه خانم نازنین و با کلاس و بین خودمون