جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

تسلیت به شهاب‌الدین فروزش، عضو و همراه آشنای محله و هممحله‌ای‌ها

چه سکوتیست به لب! چه خموش است جهان! چه سیاه است این شب! چه شراریست به جان! آه از آتشِ دل! وای بر گاهِ وداع! آه نفرین به زمین! وای نفرین به زمان! این روزها، تنها اشک است که صفا می‌دهد، هوای گرفته‌ی پاییز دل‌هایمان را. ای اشک! بیا که شاید تو نجاتبخش این سوزِ بی‌پایان باشی! خاطره پاییز امسال در محله ما، در دل‌های ما، بدجوری ماندگار خواهد بود. چرا که دفترش پر از برگ‌های سیاهه. یکی دیگه از دوستان ما امروز سیاهپوش شد. شهاب‌الدین فروزش امروز صبح‌رو بدون حضور مادرش روی خاک خدا شروع کرد! چند ساعت پیش هممحلیمون شهاب فرشته زمینیش‌رو از دست داد. کسی می‌گفت
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

تسلیت به احمد حیدری، رفیق محله و هممحله‌ای‌ها

پاییز. فصل باران. فصل هجران. فصل سرد. وای بر شب‌های بی‌پایان درد! زندگی دفتری هزاران برگ از قصه‌هاست، و این بار قصه محله ما شاد نیست. ما همه یکی هستیم. دلی از دل‌هامون اگر شکست، همه از دردش می‌شکنیم. دیشب یکی از ما عزادار شد. احمد حیدری‌رو همه می‌شناسیم. رفیق گرم و کوشایی که همیشه از خنده‌هاش صمیمیت می‌بارید. دیشب ستاره وجود پدرش برای همیشه از زندگیش رفت و خاموش شد. احمد امروز دلش بدجوری گرفته. از طرف محله نابینایان و از طرف تمام رفقا و هممحلی‌های آشنات بهت تسلیت میگیم احمد! خیلی حرف‌ها در چنین موقعیتی میشه زد ولی هیچ کدومشون التیام چنین دردی نیستن. اینو همه می‌دونیم.