خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

خاطرات یه مادر, فصل یازدهم

تابستون شروع شده و گرما داد همه رو درآورده بود. بر عکس هر سال اون سال هوا بیشتر از اونچه که همیشه بود گرمتر به نظر می رسید. با خاله زیر باد کولر بافت قالی جدیدی رو شروع کردیم. یادمه اولین گلی که زدم یکی از تارهای قالی پاره شد و بعد از درست کردنش خاله نگاهی بهم انداخت و گفت عاطفه تو تا آخر این قالی شوهر می کنی. با اعتراض گفتم خاله دوباره ازدواج!! خاله لبخندی زد و گفت دختر به جان عزیزت راست میگم. یادمه چند باری که قالی می بافتیم و یه تارش به دست یکی از دخترای روستا پاره می شد، اون دختر قالی