دستهها
شب بخیر…
سلااام بر دوستان…امروز داشتم دفتر خاطراتمو ورق میزدم به یه متنی برخوردم که سه سال پیش نوشته بودمش…این متن به زبان عامیانه است و فکر کردم که خوندنش خالی از لطف نباشه…گفتم بخونمش براتون… البته رهگذر در دنیای حقیقی اینطوری حرف نمیزنه ها…اون وقتا خیییلی دولت آبادی میخوندم…خیییلی…بگذریم… از اینجا دانلودش کنید. دوس نداشتین بگید…