خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

تجسم یک رویای دوردست، قسمت نهم.

اربابی که رعیت بود. حیوان بی نفس را گوشه ای می  کشاند تا حالش قدری جا بیاید. اوضاع بازار گندم و غله بر خلاف حال و احوال قمر در عقرب مملکت، خوب است. البته برای اویی که معمولا، همه ی شاطر ها و حجره داران، به عدل میشناسندش. مادیان خسته را همانجا، میان زمین یونجه  ای در همان نزدیکی می گذارد و  قصد خانه رفتن می کند. پیش از ورود به خانه، لحظه ای کنار انبار گندم متوقف می شود. پس از چند لحظه حساب کتاب، نزدیک میرود تا چیزی را بررسی کند، اما سایه ای که روی دیوار کاه گلی افتاده است، اخمش را شدت می دهد. پشت