خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

پروانه ی ساحلی

لب ساحل نشسته بودم، نسیم خنکی دست نوازشش را روی صورت نمناکم میکشید، چه لذتی داشت وقتی موج های آروم دریا از کنارم رد میشدند، من با نگاهی خیره فقط نگاه میکردم! پروانه ی قشنگی آمد و روی دستم نشست، ازم پرسید: تو همیشه تنهایی؟ گفتم آره! گفت: چرا؟ گفتم نمیدونم! گفت: میخوای من دوستت باشم؟ گفتم: یعنی میشه تو واقعا دوستم باشی؟ خندید و گفت: آره چرا نشه خیلی خوشحال شدم، انگار دنیارو بهم دادند، پرسیدم؟ کی دوباره میتونم ببینمت؟ گفت: عزیزم غصه نخور من هر روز همین موقع میام همینجا واسه دیدنت گفتم باشه …. یه ماه پشت هم رفتم ببینمش، مدام اومد به دیدنم، ولی یه