خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

شبی از دیروز ها.

آدم ها موجودات عجیبی هستن. هر کدومشون1دنیان. دنیایی بزرگ که در1وجود تک نفره جا شده. دنیایی متفاوت از دنیاهای دیگه. از آدم های دیگه. با فضا و حال و هوا و خصوصیات خاص خودش. در دنیایی که من باشم، این حال و هوا خاص خودمه. با خصوصیات سیاه و اگر داشته باشم سفید خودم. یکی از اون شاید سیاه هاش اینه که اگر از چیزی دردم بیاد نمی تونم بی تلافی یا بی جواب ولش کنم. اگر ماجرایی اذیتم کنه ازم بر نمیاد ناتموم رهاش کنم. یا باید تمومش کنم، یا باید شاهد1پایان واسش باشم تا حساب ها واسم پاک بشن. تفاوتی نداره چه قدر دردسر داشته باشه. تا
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

1لکه تاریک!

بچه که بودم، شبیه همه بچه ها1جهان آرزو های رنگی داخل دل کوچیکم جا می شدن. آرزو هایی که هر کدوم دنیایی بودن واسه خودشون هم رنگ بچگی های سفید و شفاف من! قاطیه آرزو هام1جفت دمپایی رو فرشی هم بود. الان که فکرش رو می کنم به نظرم به شدت خنده دار میاد ولی الان من دیگه بخوام و نخوام، که نمی خوام، آدم بزرگ به حساب میام. اون زمان بچه بودم. بچه! دلم1جفت دمپایی رو فرشی می خواست. اون زمان این چیز ها بود ولی نه شبیه امروز. یادمه1دفعه که رفته بودیم تهران، همسایه میزبانمون1دختر داشت. اسمش نوشین بود. نوشین همسال من بود شاید یکی2سال بزرگ تر.