خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

هدیه ی شیرین فصل پایانی _1

سلاااام به همه ی دوستای عزیزم امیدوارم که خوب و سلامت باشید راستش برای پایان هدیه ی شیرین دو تا پایان دارم چون هر دوش زیبا بود بخاطر همین امروز اولیشو براتون میارم بعدا هم دومیشو حالا هیس آروم آروم راه بی افتید به طرف بیرون محله اتوبوس اونجاست تا ما رو بِبره تبریز پریسا داره تمرین آواز میکنه صداش داره از تو خونش میاد بیایید قالش بزاریم بعدا بخندیم پس آروم آروم میریم سوار اتوبوس بشیم تا پریسا بفهمه چی شده ما تبریزیم و کلا خخخخخ *********** حدود ده روزی از اون روز گذشته در حالت دیاکو هیچ تغییری رخ نداده دکترا دارن به این نتیجه میرسن که
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

هدیه ی شیرین فصل هجدهم

سلام شما ها خوبید! خوب منم خوبم چه خبرا خوش می گذره! خوب خدا رو شکر اونجا گرمه! خوب این که پرسیدن نداره اینجا هم مثل اونجا گرمه! هدیه ی شیرین می خواید! این چه سؤالیِ خوب اگه هدیه ی شیرین نیاورده بودم اینجا چکار می کردم مثلا! خوب نمی خواد عصبانی بشی آهااااییییی پریسا دنبال چی می گردی تو اون طرفا سریع بیا سر جات بشین وگرنه داش وحید می بردت همون جایی که گاو هایی داره که طبق خوابی که غزل دیده گاواش با کمال تعجب شیر نمیدن! حالا انتخاب اصلی با خودت یا بیا بشین یا وحید داره بلند میشه ها! خوب محسن صالحی لطفا یه
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

هدیه ی شیرین فصل پانزدهم

سلاااام بر همه ی هدیه ی شیرینی های مهربون امیدوارم خوب و خوش باشید بی هیچ حرف اضافی بریم سراغ داستان *********** دیاکو تند و با سرعت میپره تو مغازه و در رو گروپی میبنده! این کار باعث به گریه افتادن بچه ای که همراه مادرش برای خرید اومده میشه! خانم آقا چکار میکنی این چه طرز اومدنه بچم ترسید! دیاکو خیالی نیست آبجی الآن درستش میکنم! بعد شروع میکنه با بچه حرف زدن و بازی کردن به زودی گریه ی بچه جاشو به خنده هایی از ته دل میده مدتی بعد اونا میرن بهروز صد هزار بار بهت گفتم اینم صد هزار و یکمین بار عین آدم بیا
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

هدیه ی شیرین فصل چهاردهم

سلاااااام خوبید خوشید! خوب خدا رو شکر که خوبید پس بریم سراغ داستان خودمون! ******************** بهروز احمق یه کم به خودت بیا این چه تصمیمیِ که تو گرفتی این یارو اگه تورو میخواست که اون موقع ولت نمی کرد! دیاکو تو عاشق نیستی و نمی فهمی اون حالا پشیمون شده! بهروز هههههه پشیمون شده بعد از سه تا ازدواج! دیاکو خوب چیِ بابام هم بعد از چند سال از کارایی که می کرد پشیمون شده! خدایا دیاکو چقدر سادست! از اینکه اون روز از دوستی باهاش دچار تردید شدم از خودم شرمنده میشم بهروز و دیاکو همچنان بحث می کنن و من آروم نشستم و فقط گوش میدم. داستان
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

هدیه ی شیرین فصل سیزدهم

سلام بر امتحان دارا و بی امتحانا حال و احوالتون چطوره! خوبید آیا! من که نیستم آآآآآخ دلم خوب دیشب یه عالمه توت خوردم! خوب خنده داشت! نداشت! نه خوب نداشت! با مَش رمضان چکار میکنید! هوا چطوره! اینجا چی بگم شما یه یخچال رو فرض کنید که یهو بشه بخاری! خوب تجسم کردید آها حالا شهر ما از دو شنبه دقیقا اینطوری شده! خوب زیادی پر حرفی کردم بریم سراغ ادامه ی داستان! ********** اول یه خلاصه از قسمتهای گذشته تا اینجا رفتیم که سه دوست بودن دیاکو رضا و بهروز که رضا نابیناست و این سه تا دانشجو حقوق هستن اینا عین سه برادر با هم جور
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

هدیه ی شیرین فصل یازدهم

سلااااام خوبید آیا! شما خوبید؟ من خوب نیستم! خوب نیستم دیگه کلی خوابم میاد! سریع بگم و برم! دیاکو با داد میاد تو مغازه دیاکو وای بچه ها! بهروز بنال باز چی شده! بهروز بیفرهنگ نالیدن چیه بگو بفرما! من با حالت مسخره واری ههه بفرما! دیاکو چکارتون کنم که ذاتا بی ادبید! بهروز حالا میگی چی شده یا نه جناب با ادب! دیاکو آها داشت یادم میرفت دارم عمو میشم! من خوب دیاکو خوب و مرگ خوب نداریم دیگه باید بریم کرمان! من اوووووه کی میره اون همه راهو! بهروز کی بچه به دنیا میاد که ما از حالا باید بریم کرمان! دیاکو بابا بچه به دنیا اومده!
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

هدیه ی شیرین فصل نهم

سلام به تمامی دوستان دنبال کننده ی هدیه ی شیرین! امیدوارم که دلتون سرشار از شادی و دور از گرد و خاک ناراحتی باشه! باز من اومدم با یه فصل جدید! چند روزی تهران میمونیم و بعد برمیگردیم! الآن سه روزه سهولان تو کلبه هستیم! از کلبه خارج میشم سهولان زیر لباس برف مخفی شده و برف با تمام لطافتش همچون عروسی زیبا نشسته و گاهی هم به قدم زدن مشغول میشه! چقدر زیباست وقتی خودتو بپوشونی و روی برفا شروع کنی به قدم زدن و برف قرچ و قرچ زیر پات صدا کنه و تو بیدغدغه همچنان راه بری و راه بری و از این صدا در کمال
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

هدیه ی شیرین فصل هفتم

سلااااااام خوبید خوشید!!! مرغاتون خروسی میخونن!!! قبل از هرچی تو پست قبل یادم رفت از کاک شاهو برادر و استاد عزیزم بخاطر گذاشتن شمشال اینجا شدیدا تشکر کنم!!! دوما از کسایی که تو دو قسمت گذشته کامنت گذاشتن و من بخاطر نداشتن اینترنت نتونستم جواب بدم شدیدا عذر میخوام!!! سوما از پریسا مرسی هستم که با تهدید به جاش الآن اینترنتم رام شده و هرطور که بخوام بهم سواری میده!!! ای بابا چهارما نداریم بریم ادامه ی داستان!!! با تکون های شدید از خواب بیدار میشم!!! رضا رضا رضااااااااا!!! من چته صادق یادم نمیاد وقت اسم گذاری هم اینقده صدام کرده باشن بنال ببینم چی میگی!!! صادق از اونجایی
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

هدیه ی شیرین فصل ششم

شکلک سرفه ی شدید و شکلک هایی که حوصله ی گفتنشون رو ندارم چون هم سرما خوردم هم اینترنتم به زور باهام راه میاد!!! سلاااااام!! خوبید!!! من خوب نیستم عتسه!!! خوب سرما خوردم دیگه این خنده داره!!! پریشب روستا بودم خوابم نمی برد با پسر خالم اومدیم تو ایوان نشستیم بعد از مدتی اون خوابش گرفت رفت بخوابه ولی من نشستم بعد دراز کشیدم!!! دراز کشیدن همان و خوابم بردن تا وقت اذان که خالم بیدارم کرد همان!!! حالا هم حالم زیاد خوب نیست !!! چند روز از مرگ دایی دیاکو گذشته و ما این چند روز دانشگاه نرفتیم البته من نتونستم با دیاکو حرف بزنم!!! دوشنبهست. دیاکو زنگ
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

هدیه ی شیرین فصل پنجم

سلام بر همه ی دوستان امروز قرار بود بریم بیرون که انداختنش بعد از ظهر تا نمیدونم کی منم اومدم یه پست دیگه از هدیه ی شیرینو تقدیمتون کنم تا امتحانات که من ازشون متنفرم و اونا دارن آروم آروم و بیسر و صدا به طرفم میان تا یهو مَنو میان خودشون بگیرن و اجازه ی تکون خوردن بهم ندن تموم بشه!!! چند روزی از رفتن ما به سهولان گذشته و شَبه همه تو ایوان نشستیم و مامان داره با خاله نازنین در باره ی پخت کُلِرَ و بِرساق روز بیست و هفتم ماه رمضان که پس فردا باشه تلفنی حرف میزنن. !!! (توضیح حاشیه.! در کُردستان رسمه که