خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

بچهها شب نشینی مون امشب از کامنت 1813 شروع میشه

شلا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،می،که، خوبید بچه ها، چه طور مطورید؟
میگم برای این که دیگه ما نریم هی توی پستهای قدیم و جدید محله اونا رو منفجرشون نکنیم خخخ، گفتیم که بیاییم یه شب نشینی تو محله راه بندازیم که هر شب هر کس میخواد بیاد اینجا هر چه قدر دوست داره چت کنه که، اینطوری دیگه مجتبی هم نمیاد دعوامون کنه خخخ، ما هم با هم کلی حرف میزنیم و میگیم و میخندیم،کلاً خوش خوشانمون میشه که، هولالالالالاییییی. راستی بچه ها اگه یادتون باشه مجتبی قبلاً گفته بود که توی پستهای معمولی با هم چت نکنید و کامنتهای غیر مرتبط با پست نفرستید. پس اینجااااست که باید  حواستون چیز یعنی حواسمون  باشه که این مدیر ما یه کم اعصابش درست و حسابی نیست و یه دفه میاد میخوردمون، چیز یعنی میاد دعوامون میکنه که،خخخخی، پس قرار شد از این به بعد توی پستهای دیگه چت نباشه و کامنت غیر مرتبط با پست نذاریم،چون واسه سایت جنبه خوبی نداره که،یعنی که کلا محتوای سایت رو میاره پایین، و فقط اینجا با هم چت میکنیم.
بچه ها، این پست رو هر شب رأس ساعت ده بالای محله سنجاقش میکنیم تا کسی واسه پیدا کردنش مشکلی نداشته باشه،و کامنتاشو هم باز میکنیم و سر ساعت مشخصی هم در همون شب میبندیم و مجدداً فردا شب رأس ساعت ده شب کامنتهاش باز میشه و همینطوری هی یعنی هیییی ادامه پیدا میکنه.
فقط ساعت بسته شدن کامنتاش رو ما فعلاً دوازده پیشنهاد میکنیم. ولی اگر ساعت دیگه ای مد نظرتون هست توی کامنتا بگید تا اگر ساعت دیگه ای بیشتر رأی آورد ساعت بسته شدن پست رو تغیر بدیم.
خلاصه قراره هر شب ساعت ده با هم باشیم و بگیم و بخندیم و یه شب نشینی تووووپ و باحال داشته باشیم،یعنی که کلا جیغان جیغااااٱاااان،بچا فقط یه خواهشی که ازتون دارم اینه که زیر کامنت هم دیگه کامنت نذارید یعنی از لینک پاسخ دادن استفاده نکنید،برید و از پایین هدینگ پاسخ دهید کامنتتون رو بنویسید،چون اینطوری نظم کامنتدونی به هم میخوره و بچهها نمیتونن جواب کامنت شون رو تو اون شلم شولوا پیدا کنن از اون وسط مسطا خب الاهی گناهی هستن که،اذیتشون میشه، خخخخ،
خب دیگه، من میرم تو کامنتا که حسااااابی با هم خوش بگذرونیم،
لی لی لی لی لی لی لی لی لی لی لی، هوهوهووووووو وووو ووو ووو ووو ووو ووو،شکلک بپر بپر،شکلک جیغان جیغااان، میسی میسی، خدافسی.

۱,۹۸۲ دیدگاه دربارهٔ «بچهها شب نشینی مون امشب از کامنت 1813 شروع میشه»

مرسی آقای حسینی به خاطر جواب، مرسی خانم پریسا به خاطر دلگرمی، و مرسی شعرای گرانقدر به خاطر شعرهای زیباشون!
چه زود گذشت، ۵ دقیقه بیشتر وقت نیست، البته اگر تا ساعت ۱۲ نظرات باز باشن.

شعر آخر هم برای امشب
به تودیع توجان میخواهد از تن شد جدا حافظ
به جان کندن وداعت می کنم حافظ خداحافظ
ثنا خوان توام تا زنده ام اما یقین دارم
که حق چون تو استادی نخواهد شد ادا حافظ
من از اول که با خوناب اشک دل وضو کردم
نماز عشق را هم با تو کردم اقتدا حافظ
تو صاحب خرمنی و من گدایی خوشه چین اما
به انعام تو شایستن نه حد هر گدا حافظ
بروی سنگ قبر تو نهادم سینه ای سنگین
دو دل با هم سخن گفتند بی صوت و صدا حافظ
در اینجا جامه شوقی قبا کردن نه درویشی است
تهی کن خرقه ام از تن که جان باید فدا حافظ
تو عشق پاکی و پیوند حسن جاودان داری
نه حسنت انتها دارد نه عشقت ابتدا حافظ
مگر دل می‌کنم از تو بیا مهمان به راه انداز
که با حسرت وداعت می کنم حافظ خداحافظ.
خیلی بی ربط بود می دونم ولی چیزی به ذهنم نرسید.

خدا نگهدار و شب به خیر آقای حسینی، بله شعرهای خانم معصوم جالب هستن.
دفعه بعدی واسه آمارگیری شاید برم میزان تراکم نظر در بازههای زمانی مختلف رو حساب کنم، ولی اون دیگه خیلی بیکاری زیادی میخواد.

سلاااام…آقای ویسی پور حالا تا خلوته من میخوام یک اعترافی بکنم…نشسته بودیم سر چشمه تو داهات عدسی…شما هی سنگ مینداختین تو آب…آب شپله میشد روی من و خانم جوادیان…منم یه آب حسابی پاشیدم روتون…از بالا تا پایین خیس شدین و هی غر زدین که عینکم…عینکم خیس شد…
شرمنده ام…

سلام بر همگی
من در خدمتتون هستم
راستش چند روزی رفته بودم اصفهان.
خیلی خوش گذشت.
جای همتون خالی بود

یاد اردوی نجفاباد افتادم.

پری دیشب چرا نبودی؟ سلام…یه نفر تو مرکز پرسش و پاسخ داره دنبال گوینده میگرده واس کامپیوتر…بعد از شب نشینی برو بدادش برس…

خب فکر کنم روش شب نشینی اینطوری شده که آرومتر کامنت بنویسیم و اینکه یه موضوع برای بحث انتخاب کنیم و درباره اون حرف بزنیم
حالا هرکس مایله یه موضوع انتخاب کنه تا بتونیم صحبت کنیم

سلام بر خانم معصوم و خانم پریسیما.
الحمد ل الله بد نیستم آقای حسینی.
خانم معصوم خخخخخ، جالب بود. ولی شما هم باید یه سنگ برمیداشتین پرت میکردین تو آب تا عدالت رعایت بشه، یعنی هر دو و شاید هم هر سه با شپله ی آب خیس شده بودین.

میگم نمیدونم چرا امشب یه بار در میون صفحه برام ریفرش میشه، یعنی یه بار ریفرش میکنم معلوم نیست صفحه چه طوری لود میشه که آخر صفحه پا میشه میاد زیر نظر شماره ۵۰۰، نظرات ۵۰۱ به بعد تا آخر صفحه هم غیب میشن. باید دوباره صفحه رو رفرش کنم.
کسی نمیدونه چه مرگشه آیا؟

آره ها راس میگی شهروز حسینی…من فک کرده بودم تو منو اصلاً نشناختی تو نجف آباد…چه جالب که اینو یادته…خودم یادم نبود..
سلام غیر ویژه برآقای ایزدی…
آقای ایزدی امشب آمار نمیدین؟خخخخخخخ

سلام به همگی! دیشب کار پیش اومد زود رفتم!
امیدوارم امشبم به همون آرومی دیشب باشه و حتی بهتر بگم بیشتر از دیشب خوش بگذره!

حسینی من با خانم کاظمیان صحبت کردم…ایشون یک مقدار سختشونه که بخوان کامنت بذارن…آرامش پستای قدیمی رو بیشتر دوس دارن…شولوغی اذیتشون میکنه…ولی نظاره گرندا…
راستی عمو چشمه کجان؟

سلام. ممنون که به یادم نبودیییییییییییید خخخخخخخخخ
ولی خیلی خوب شده این طوری من همین الآن رسیدم مهمونی بودم ولی تونستم همه رو بخونم.
مبارک باشه عروسی یا بهتره بگم دومادی صد سال تنهایی
و سلااااااااااااااااااام بر همه.

وااااایی معصوم نکنه عروسی تو بوده ناقلااااااااااا
پریسیما دیشب حسابی که جات خالی بود واقعاااااااا
نازین دلبندم مرسی از راهنمایی دیشبت گلم
آقای ایزدی سیتا ۹نظر، خخخخ امشب سیتا چند نظر

ببخشید من یه سر رفتم تو عروسی برگشتم، سلام بر خانم نازنین و خانم سیتا.
خخخ سلام غیر مخصوص رو خوب اومدین خانم معصوم.
بیکاری کافی حاصل نشد دیشب تا امروز، انگاری به سرم هم خیلی نزده تو این ۲۴ ساعت خخخ

سیتی….مجییییید دلبندم….عروسی من بوده؟ من کی عروسی کردم؟ با کی؟ این عروسی صد سال تنهاییه…من یکسال تنهایی ام جخ…۹۹ سال دیگه باید بکشم…خخخخخخخخخ

سلام بر بچه های تازه وارد خخخ
بچه ها یکیتون ایمیل منو به آقا محمود برسونید من نمیتونم تو مرکز کامنت بذارم یا جواب بدم درست نشده لپتاپم

یه بحث جنجالی میخوام باز کنم.
بچه ها ما که انقدر میگیم بهتره ازدواجها درون گروهی باشه، به نطرتون با توجه به این که امکان هیچ برقراری ارتباط و آشنایی بین دخترها و پسرهای نابینا و کمبینا به صورت درستی وجود نداره، باید چی کار کرد؟
مثلاً یه بینا ممکنه بره محل کار یا همسایه یا خلاصه کلی جای دیگه یه نفر رو ببینه و همین باعث آشنایی بشه.
ولی یه نابینا چی؟
نهایتاً انجمنها و اردوها هستن که اونم انقدر از طرف برگزار کننده ی اردو و انجمن حکومت نظامی برقرار میشه که اصلاً هیچ امکان تعامل و آشنایی برای نابیناها با هم عملاً وجود نداره مگر این که تصادفاً این اتفاق بیفته.

قربونت بشم من باعث افتخارمه مخاطبت بشم گزل آحیم
معصوم حال کپی پیس امشب ندارم خخخخ من شعری حفظ نیستم که، تازه تو استعداد شاعریت خوبه که دیشب همه شعرا در گور به وجد اومدند از تحریف شعر شما خخخخ
آقای طاهااااا بیا با این دخترم مشاعره کن لطفا خخخخ
یک بیت شعر بلدم مینویسم
زان یار دلنوازم شکری است یا شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

متخصصا کمکم کنید من نتونستم کاری انجام بدم
بهم پیغام میده که javascript رو switch off کنم رفتم قسمت scripting disable off کردم ولی باز همون پیغامو میده به نظرتون راه دیگه ای نیست؟

پری من براش میزارم…بعد شب نشینی میزارم براش…
هی شهروز حسینی…بحثش جالبه…
آگاهی تو میتونی همچنان روی مشاعره حساب کنی…

اوووووه، چقدر عقب افتادم، سلام بر آقای آگاهی، اینقدر تعداد کمه که باید آدم فکر کنه کی اومده. پس اگر کسی نام شما رو نبرده تعجب نکنید، تازه اگر میبردن شاید باید تعجب میکردین!
خخخ خانم سیتا: ۱۴ ۱۵ تا نظر.
بله آقای حسینی خیلی خلوته، احتمالا باید میگفتین هر ۵ ثانیه یه نظر بدیم، شاید ثانیه ماها با هم فرق میکنه.
باز عقب افتادم خداااااا

درسته شهروز
به نظر من انجمنهای استانها باید باهم تعامل داشته باشن و خب تو همین سایتها هم میشه یه کارایی کرد و ادمینها میتونن کسایی که میدونن به درد هم میخورن به همدیگه معرفی کنن مثل کاری که آقای چشمه برای امیر انجام داد

سلام به همه دوستان

دست به صورتم نزن!!
می ترسم بیفتد نقاب خندانی که بر چهره دارم و بعد …
سیل اشک هایم تو را با خود ببرد…
و باز من بمانم و تنهایی … (- _- )

شهروز من فکر میکنم این فضاهای مجازی راه خوبیه برای آشنایی بچه ها با هم…بحث قرائن و امارات داشتیم با دخترا…دیدم اونها وضعشون از من بینا خیلی بهتره…همه هم از طریق همین فضای مجازی…یکی از دوستای من از همین طریق داره میره که بره استرالیا…با یار دلنوازش که شکریست با شکایت…تو فیس بوک آشنا شدند…

آقای حسینی سلام خب بیاند اینجا تو محله خخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
منو ببخشید یکم شیطونی نکنم خب دپرس میشم که خخخخ
راستی به اینکه از گنجینه پست درآورده و داغونش کردن رو کلی خندیدم خخخخ
تازه سرعت ندین بابا من به زور الانم با این سرعت نت زغالیم میآم میرسم

از طرفی هم برای راهی که پریسیما ارائه کردند هم یه جورایی درسته یه جورایی نه درستیش که معلومه اما اون جایی که به نظر من درست نیست اینه که مشخص نیست دقیقاً چه کسانی قصد ازدواج دارند و چه کسانی دارند؟
واقعاً بینش و نگرش و فهم عمیقی میخواد معرفی دو نفر به هم.
انصافاً آیا بدون پیش زمینه میشه چنین کاری کرد؟

حسین، بالاخره همین تصادف هم باید یه عاملی باعثش بشه.
من شاید تا قبل از این که گوشکن بیام، در کل پنجتا دختر نابینا رو هم نمیشناختم.
خب مثلاً من یکی از همین جامعه ی نابینا هستم.
همین دختر نابینا با اون سختگیری خانوادش تا کِی باید بشینه تو خونش تا مثلاً بزنه یه اردویی جشنی مراسمی چیزی بشه که بره و چهارتا همنوع از نزدیک ببینه که شاید تصادفاً اونجا سران انجمن یه لحظه حواسشون از برقراری حکومت نظامی پرت بشه و یه فرجی بشه.
خیلی وقتها نمیشه که نشست و منتظر قسمت شد.

میگم مشاعره تو شب نشینی خیییییلی سخته، یه نفر میگه د بده، بعد دو نفر د میدن یکیشون میگه م بده یکیشون میگه ی بده، اصلا در هم بر هم میشه، مگر اینکه یه قانونی چیزی داشته باشه.
راجع به موضوع آقای حسینی، خب من چی بگم؟ واقعا توقع دارین چی بگم؟
هیچی نمیگم، فقط نظر آقای آگاهی رو لایک میکنم.
میگم این تحریف شعر هم چیز باحالیه ها، خانم معصوم هم در این هنر سرامدن.
و طبع شاعری آقای حسینی هم که ما شاء الله، فی البداهه میسرایند آه!

نه آقای آگاهی این جور کارا رو باید بعد از شناخت کافی از طرفین انجام داد
انجمنهای استانها یا همین شبکه های مجازی میتونن فقط معرف باشن و دو طرف باهم بیشتر آشنا بشن و بعد اگه دیدن به درد هم میخورن ازدواج انجام بشه

معصوم با یار دلنوازش خخخخخ که شکری است یل شکایت خخخخ
یاورم نیست که ز بد عهدی ایام هنوز
قصه ی غصه که در دولت یار آخر شد

یک راه دیگه هم اینه که کسانی که در خانواده شون دو فرزند معلول دارند خودِ معلولین در بحث ما نابینایان مثلاً یک برادر و خواهر برای هم دوستانشون رو معرفی کنند شاید خیلی آرمانی به نظر بیاد ولی از جایی که کسی جز خودِ ما به فکرمون نیست در اغلب موارد به نظرم این راه خوبیه.

شماها باید فعال باشید خب…اگر از خونه بزنید بیرون چار نفرا میشناسین..چار نفرم شمارو میشناسن….همدیگه رو میجورین دیگه…فقط تو خونه نمونید…

تُرمُُُُُُُُُُُظ، تُرمُُُُُُُُُُُُُُُز، یواشتر، داریم کم کم سرعت میگیریم هااااا!
باز من نظر میذارم میبینم نظرم شوت شد ۱۰ تا نظر اون ور تر از چیزی که درباره اش نظر داده بودم.

فکر آگاهی خیلی خوبه…آرمانی هم نیس…منی که معلولیت بینای دارم با کسی که معلولیت حرکتی داره میتونم ازدواج کنم…به راحتی…یا مثلاً من کم بینا با یه نابینا…
توی بهزیستی نمیتونید همدیگه رو بجورید؟
من یه بار به یکی از انجمنای اصفهان پیشنهاد کردم بیاید دختر پسرارو بهم معرفی کنید، زدندم…

با داداشم دعوام شده

مامانم: زود آشتی کنین

من: محاله !

داداشم: با او دختر احمقت !

مامانم: پس یه هفته اینترنت قطع می شه

من: داداش قربونت برم

داداشم: بپر بغل داداش عزیزززززم

حسین راهکارت در مورد دو معلوله ها خوب بود.
ولی تک معلوله ها چی کار کنن؟
به نظر من بزرگترین اشتباه بعد از انقلاب جدا کردن مدارس دخترونه از پسرونه بود.
اگر دختر و پسر از همون شش سالگی با هم درس بخونن و بزرگ بشن خیلی اتفاقات و معضلاتی که الآن داریم رو نداشتیم.
فکرشو بکنید که دخترها و پسرهای نابینا هم با هم درس میخوندن.
الآن چه قدر میتونست شرایط متفاوت باشه.

معرفی که گفتم معصوم کامل متوجه نشدید منظورم خودِ نابیناهاست فکرشو بکنید در خانواده ای دو نابینا یک دختر و یک پسر وجود داره اینا می تونند دوستانشون رو به هم معرفی کنند دختره دوستای خودش رو برای برادرش و برادره برای خواهرش و حتی اگه دو خواهر نابینا هم باشند خواه ناخواه دوستان متفاوتی خواهند داشت که می تونند با ترفند هایی معرفی رو انجام بدن یا زمینه شو به وجود بیارند.

شهروز حسینی…الانم کم با هم در ارتباط نیستید شماها والله بخدا…تنها قشری که روابط دختر پسرش مث هنریهاس ، نابیناهان… چون در اقلیتین همه همدیگه رو میشناسین…تهرانو نمیدونم ولی تو اصفهان که همه هف جد و آباد همم میشناسن…

برای تک معلول ها هم همون راهی که گفتم نتیجه بخشه البته به شرطی که نابینایان بفهمند کسی جز خودشون بی غرض و صمیمانه به فکرشون نیست البته استثنا ها در هر جامعه ای هستند ولی به هر صورت بیش از افراد بینا نابینایان باید خودشون به فکر خودشون باشند مثلاً من و تو شهروز که با هم دوستیم می تونیم آشناهای هم رو که نابینا یا کم بینا هستند رو به هم معرفی کنیم به نظر تو چنین راهی نمی تونه برای تک معلولین هم جواب بده؟

شهروز خب الآن چاره چیه بعد از انقلاب این اتفاق افتاده ولی خب راهکار چیه؟
به نظر من باید تلاش خود معلولین هم بیشتر بشه خودشون باید از انجمنهاشون بخوان که براشون یه هسته ی ازدواج یا معرفی اعضا یا یه همچین چیزهایی تشکیل بدن

معصوم ببین شناخت کافی نیست یه مشکل اساسی هم که وجود داره اینه که بچه های ما دوست ندارن با هم نوع ازدواج بکنن و تعداد کسایی که اینو میخوان خیلی کمه به همین دلیل تا به حال هیچ ارگانی یا هیچ کسی به فکر این کار نیفتاده

والا معصوم منم دیدمش اما انگاری چراغ خاموش شدن، معصوم دیدی پایان شعرش شکلک هم گذاشت خخخخ به مدیر بریم لوش بدیم شکلک چای شیرین
تسی را کاو لیلی کرده ای نام
نه آن لیلی است کز من برده آرام

آگاهییییی…خدا هدایتتون کنه…شماها آخه زیر بار نمیرین…دختره میگه من شوهر بینا میخوام…به پسره میگی میگه من دختر بینا میخوام…بنده یکی از خیرین اصفهانم در این امر…خخخخخخخخ…ولی تا حالا نتونستم کسیا به کسی برسونم…هر چی میگی گوشتون بدهکار نیس…هی میگم: ببین امیر سرمدی و تبسما…باز میگه: نه…امیر و تبسم حتماً مشکلاتی دارند و بروز نمیدن…شیطونه میگه بزنم یه چن تادونا بکشم راحت شم…

راهش اینه که نابیناها خودشون بیشتر به هم اعتماد داشته باشن.
من یه بار یه خانمی بهم معرفی شد، اولین بار که بهش زنگ زدم، نه گذاشت و نه برداشت گفت اگر ممکنه بگید که کِی قراره با خانوادتون تشریف بیارید.
خود بچه های ما به خصوص خانمها هم هیچ همکاری برای این آشنایی نمیکنن.
البته نه همه منظورم اکثرشون بود.

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
ااااااااااااااااااااااااااا
ااااااااااااا
ااام
من اولین باره کامنت میدم

سلااااااام بر آقای وزیری، حال شما؟
میگم یه کم رحم کنید، سلامتون چقدر درااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااز بود.

مریم جان اونا رو میتونی از لینک دیدگاههای قدیمیتر بخونی روش enter بزن میبینیشون بعد که خوندیشون دوباره رو لینک دیدگاههای جدید enter بزن میتونی جدیدا رو ببینی

راستی مریم جان تو پستهایی که دیدگاههاشون از دویست تا بیشتر میشه این اتفاق می افته و کامنتها بعد از ۲۰۰ میرن پایین

در مورد سؤال شهروز درسته که همه به هم اعتماد ندارند ولی همون هایی که دارند خب شروع کنند قرار هم نیست که همه یک دفعه ای پا پیش بذارن و مشکل حل بشه هر کس به اندازه ای که می تونه باید اقدام کنه.

خخخخخخخخخخ بنده خداااااا خب کِی قراره با خانواده تشریف ببرید خخخخخخخ
آقای حسینی بچه های ما اصلا به کسی رحم نمیکنن ی چی بهشون بگی فقط میمونه که با شیپور سر منبر بگند

آره پری جان…حرفامون یکی شد…شماها انتظار دارید کهما بیناها به تواناییهاتون ایمان بیاریم…ولی خودتون به همدیگه ایمان ندارید…
من؟!!! با یه نابینا؟ هرگز…
خب داداش من…آبجی من…تو که خودت نابینایی خب…چرا به همنوع خودت اعتماد نداری؟
شهروز حسینی…دختری که اینقدر هوله واسه ازدواج بدرد نمیخوره…بینا و نابیناش…
ما ترکا میگیم دختری رو که سخت بدست بیاری راحت نگهش میداری…دختری رو که راحت بدستش بیاری سخت میشه نگهش داشت…

حسین شدنیه.
منتها مشکل اینجاست که اگر مثلاً تو یه نفر رو توی شهر خودت که با شهر من شاید هزار کیلومتر فاصله داره معرفی کنی، ما چه طوری باید با هم آشنا بشیم؟
صرفاً ارتباط کلامی نمیتونه مفید باشه و دو طرف باید چند بار لا اقل همدیگه رو ببینن.

شهروز خب میشه بیشتر هم شهری ها چنین کار هایی بکنند اگر نشد میریم سراغ غیر هم شهری ها.
تهران اصفهان مشهد شیراز که من می دونم و در حقیقت همه می دونیم چون جمعیت زیادتری نسبت به شهر های دیگه دارند نابینایان بیشتری هم دارند خب تهرانی ها برای تهرانی ها و شیرازی ها برای شیرازی ها و مشهدی ها و خلاصه هر شهری برای هم شهری های خودشون.

شهروز وقتی دیدن به درد هم میخورن با یکی از افراد خانواده در میون میذارن و بعد هم دیگه رو میبینن و بعدشم که دیگه خواستگاری و اینا میشه و حله دیگه خخخ شما اقدامتونو بکنید من کمک میکنم همدیگه رو ببینید خخخ

با آقای آگاهی موافقم ما میتونیم دوستهای هم دیگه رو به هم معرفی کنیم همین کاری که من دارم تقریبا انجام میدم و خب یه کم موفق هم شدم ولی یه دست صدا نداره

معصوم چرا حرف میذاری دهن ترکا، خخخخ
شایبد دختر بیچاره این آقای حسینی رو میشناخته خب که خواسته زود برن سر زندگیشون،
اصلا معصوم دوستم میگفت: من یک آقای کم بینا میشناختم که با بینا ازدواج کرده بودن، برا خانمش ماشین گرفته بود که آقاهه رو ببره ددر، آقا خانمه صب با ماشین میرفت، حالا بیچاره آقاهه که با فانوس دنبالش باید میگشت، اونم مثه تو مینشست که منو نصیحت کنه که ازدواج درون گروهی خوبه، میگفت اگه بخوای سیتا با بینا ازدواج کنی باید خیییییلی یا ایمان باااشه که به عشقت پایبند بمونه، من تو دوره لیسانسم و ماقبلش اصلا در مورد کم بینا و نابینا و حتی خودم اصلا دید خوبی نداشتم

شهروز مجیییییید…زی زی گولو آسی پاسی درا کوتا تا به تا…
آره بابا…فقط کافیه آدم بخواد و تصمیم بگیره که ازدواج کنه…دیگه بحث نداره…اقدام کنید…. من جای مادر تو شهروز…فردا بیا تا ببرمت خاستگاری…تو تصمیم بگیر…

وجود سایتهای مجازی هم میتونه مؤثر باشه و بچه ها بیشتر همدیگه رو بشناسن
در ضمن شهروز ببین اگه عشق بین دو نفر به وجود بیاد هزار کیلومتر سهله صد هزار کیلومتر هم باشه طی میکنن تا هم دیگه رو ببینن و بعد به هم برسن

آره سیتی…با بینا ازدواج کردن اشتباهه…خیلی باید عاشقت باشه که بهت وفادار بمونه…اونم تو ایندوره و زمونه…اصلاً شاید طرف دنبال یه آدمی میگرده که بتونه اسمشا به یدک بکشه و بعدم خودش بره ددر…

رفتم پی کارم
دیوونه شدم
لینک دیدگاه‌های جدید زیر آخرین کامنتی که نوشتم نمی‌یاد
کلی این ور اون ور می‌شم تا خودم را پیدا می‌کنم

نتیجه ای که از این بحث میگیریم اینه که در کل کس نخارد پشت من، جز ناخون انگشت من.
هیچ کس یا کسان یا نهاد یا انجمنی به فکر ما نبوده و نیست و نخواهد بود.
هر گلی زدیم خودمون باید به سر خودمون بزنیم.
در کل باید خودمون به خودمون کمک کنیم و کمی فرهنگمون بیشتر بشه که برای عالم و آدم چون به هم یه سلام کردن شایعه درست نکنیم تا کمی شرایط بهتر بشه.

معصوم آخ جون بریم خواستگاری منم بیام خواهر داماد خخخخ
نه بابا سیتا علاوه بر گیر سوزن همه کامنا رو با اندیشه میخونه و با هر ریفرش یکبار سیستمش ری استارت شده و بر میگردد

عزیزم تو وقتی کامنت مینویسی دیگه لازم نیست لینک دیدگاههای جدید برات بیاد تو توی دیدگاههای جدید هستی زیر کامنتی که مینویسی فقط میتونی لینک دیدگاههای قدیمیتر رو ببینی

وا آگاهی…این چی چییس آوردی آبرومونو بردی…
بابا اینهمه من با کلاسم…زدی کلاسمو پکوندی تو هم که…شعر بلد نیستی بگو بلد نیستم…خخخخخخخخ

سلااام بچهها! من همیشه دقیقه ۹۰ میام. خخخخخ گفتم که تا صبح باشه. قبول نکردید.
خوب ظاهرا مشاعره دارید. و بحث شیرین ازدواج. میگفتید منم بیام.
اگه دیگه نرسیدم کامنت بدم خداحافظ

خب من نه سواد آنچنانی دارم، نه تجربه ای در این زمینه!
ولی به طور کلی نظرمو میگم! من با نقش واسطه هایی که واقعا نیتشون خیره موافقم، ولی با آشنایی قبل از خواستگاری به طوری که احساسات دوتا جوون نسبت به هم تحریک بشه موافق نیستم! چون اگه به هر دلیلی این ازدواج سر نگیره و انجام نشه هر دو ضربه روحی میخورند! به طور کلی گفتم بینا و نابینا هم نداره!
البته منکر محدودیت ها و چالش های نابینایان در این زمینه نیستم!

وااااااااااااییی مدیر امشب چه حرفای انقلابی میزنه معصوم خخخخخ
آقا منم هم با گل موافقم، هم با گِل، پس لطفا بدین بیاد،
من این پایین لب جوی روان منتظرم هاااان.
راسی جای ملیسا خالی

دوستان در آخرین لحظات امشب نتیجه شهروز را لااااایک می کنم و شعری از فاضل نظری نیز تقدیم حضور همه می نمایم:
عشق تا بر دل بیچاره فرو ریختنیست
دل اگر کوه به یک باره فرو ریختنیست
خشت بر خشت برای چه به هم بگذارم
من که می دانم دیواره فرو ریختنیست
آسمانی شدن از خاک بریدن می خواست
بی سبب نیست که فواره فرو ریختنیست
از زلیخای درونت بگریز ای یوسف
شرم این پیرهن پاره فرو ریختنیست
هنر آن است که عکس تو بیفتد در ماه
ماه در آب که همواره فرو ریختنیست.

آره شهروز…خودتون به فکر خودتون باشید…وقتی میگم به فکر خودتون باشید منظورم اینه که نابینا با کم بینا ازدواج کنید وبه همدیگه یاری برسونید…دختر بینا، یا پسر بینا را بیخیالش بشین…تا میتونید همه جوره هوای همدیگه رو داشته باشید…در همه موارده…دنبال نقطه ضعفا و عیب و ایرادای همدیگه نباشید و مث قرون وسطاییام واسه هم حرف درنیارید…آزاد اندیش باشید…
بچه ها امشب آریا و پریسا نیستنا…
جای شیطونیای پریسا خالیه…
من رفتم دیگه…خدافسدون باشه…

داوطلبان گرامی فقط چند دقیقه به پایان امتحان مانده، برگه ها بالا
کنکور تمام شد.
شب همتون بخییییییییییییییییر
سیتا سی نظر خخخخ

راستی یه نکته جالبی بود، تو شب اول ۳۴۸ نظر ثبت شد، تو شب دوم نصف شب اول یعنی ۱۷۴ نظر و تو شب سوم هم باز ۱۷۴ نظر یعنی برابر با شب دوم، یعنی مجموع نظرات شبهای دوم و سوم با نظرات شب اول برابر بود، این یه هویی توجهم رو جلب کرد.

بچه ها به نظرتون بحث امشب این سؤال باشه چه طوره؟
چرا انقدر نابیناها حساسن.؟
چرا اصولاً به خاطر کوچکترین مسأله ای میرنجن و در کل میذارنت کنار؟
یعنی شما جرأت داری بگو بالای چشت ابرو هست تا متوجه بشی من چی میگم.

خب شب اول خیلی وقت بود که بچه ها همدیگه رو ندیده بودن تازگی داشت بحث یا موضوعی نبود و چت آزاد بود شبهای بعد تصمیم بر این شد که یه کم آرومتر چت کنیم موضوع باشه و خب طبیعتا تعداد میاد پایین ولی به نظر من کیفیت این بهتر میشه

سلام بر خانم معصوم.
میگم فقط اگر موضوع گذاشتید لطف کنید سعی کنید من توش نقش پیام بازرگانی نداشته باشم.
خخخ نه اینکه اگر به من مربوط باشه خیلی تو بحث شرکت میکنم. خلاصه خیلی با من بیگانه نباشه.

خخخ علیرضا.
تو به چه چیزایی توجه میکنی.
حال میکنی؟ یعنی همچین سایت منظم و با برنامه ای هستیم.
ژاپنش هم نمیتونه این اتفاق رو رقم بزنه.
تازه این که چیزی نیست.
آمار بازدید دیشبمون فیکس ۴۰۰۰ هست. نه یکی بالا نه یکی پایین خخخ.

به نظر من اینطوری هم که تو به این شدت میگی نیست نابیناها حساس هستن که دربارش بحث میکنیم ولی به خاطر مسئله ای کوچیک دوستشون رو کنار نمیذارن شاید کمی برنجن و یه کم کناره گیری کنن ولی بعدش درست میشه و باز دوستیشونو ادامه میدن

اما درباره حساس بودنشون من فکر میکنم علتش نقص عضویه که دارن
شاید چون حس میکنن از طرف مقابل یه کم پایینتر هستن یا شاید چون محیط رو نمیبینن حساس میشن

اَََََََ، چه جالب، چقدررررر دقیق. واقعا بارک الله. بله واقعا نظم و ترتیبش حیرتآوره، میگم چرا به غیر من همه به اون آمارگیر توجه دارن؟ مخصوصا به تعداد نفرات آنلاین؟ به لایکها هم توجهات زیاده.

البته اینم همگی نیست یعنی همه ی نابینایان حساس نیستن شاید بیشترشون اینطوری باشن ولی کلی نمیشه گفت میرنجن یا حساس هستن

نه پری حساسن بعضیاشون دختر…من یه جاهایی میشینم کلی فک میکنم که بفهمم مثلاً کی کجا به این یارو چی گفتم که حالا ناراحته….ازش میپرسم ناراحتی؟ میگه نه…ولی من احمق که نیستم…تابلوئه که ناراحته ولی بروز نمیده…

بازم میتونیم اینو از بیناهای سایت بپرسیم که با ما ارتباط دارن
کاش ترانه و رعد هم اینجا بودن و یه نظری میدادن
نظر من اینه که کلی نیست و نمیشه تعمیمش داد

یعنی پریسیما تو فکر میکنی این کسانی که از سایت قهر کردن و رفتن، دلیل خاصی از نظر این که زودرنج هستن یا نه نداره؟
اگر تعدادشون یکی دو نفر بود حق با تو بود.
ولی من همین الآن میتونم بیش از ده نفر رو برات اسم بیارم که علناً میگن که ما با گوشکن مشکل داریم.

خب بینایی که دیگه نمیاد هم هست مثل احسان و خواننده ی اتفاقی نمیشه گفت فقط نابیناها اینطوری هستن
خب مقایسه کن تعداد کسایی که قهر نکردن بیشتر از کساییه که قهر کردن و رفتن

شهروز…بنظر من بعضی از بچه ها حساسن …رو این حساب من خیلی محافظه کارم تو این محله… مثلاً تو همون پست من لیلی نیستم واقعاً هنگ کردم…نمیدونستم باید چه عکس العملی نشون بدم…الانم پیش بیاد نمیدونم چیکار باید بکنم…

در ضمن همه ی کسایی که قهر کردن و رفتن هم زود رنج نیستن بعضیهاشون واقعا حق داشتن و بعضیهاشون نه فقط زودرنج بودن بعضیهاشون هم به خاطر داشتن اختلاف سلیقه رفتن پس همشون زودرنج نیستن

ی حرفیو بزنم برم. البته نمیگم همه ولی اکثریت .
نابیناها گویا خیلی از طرف خانواده تیش مامانی بار اومدن. خودشون هر چی دلشون میخواد به طرف میگن و آخر میگن من عصبانی بودم. ولی بینای بدبخت بهشون ی کوچولو بگه اهههه ناراحت میشن.
بازم میگم من نمیگم همه ولی اکثریت. در ضمن ی غرور کاذبی درشون وجود داره .

من حتی در جریانم که چندتا از سایتهای نابینایی دیگه هم که تشکیل شده بعد از گوشکن، دلیلش قهر مدیرای اون سایتها از اینجا بوده.
اسم نمیارم ولی یکی از همین مدیران یکی از این سایتها چون اینجا مجتبی مدیرش نکرد و چند باری هم در مورد پستها و کامنتهاش تذکرات انصافاً به جایی بهش داده شد رفت و سایت زد.

خخخ معصوم من اون موقع نبودم ولی تو اون پست فقط فکر کنم یکی دو نفر حساسیت نشون دادن و این طبیعیه تو جمع کاربرهای چند صد نفری مثلا پنجاه نفرشون حساس باشن چون ما از فرهنگهای مختلف با عقاید و دیدگاههای مختلف اینجا جمع شدیم و اگه اختلافی هم داشته باشیم و به خاطر اون اختلاف حساسیت یا رنجش هم به وجود بیاد طبیعیه

پری…درست میگی…نباید تعمیم داد…همه اینطور نیستن…منم یکی دو مورد دیدم…البته تو فضای حقیقی بیشتر دارم میبینم…بینا و نابینام نداره…یکی از نابیناها بمن گفت: تو از مام بدتری…راس میگه منم خیلی حساسم…ولی قهر نمیکنم هیچوق…خخخخخخخخخ

بله رعد هم درست میگه بعضیهامون به شدت عصبانی میشیم ولی باز اینم تو بیناها هم هست من بینایی رو میشناسم که وقتی عصبانی میشه هیچ کس جلودارش نیست اتفاقا همین گوش کن هم میاد یا شاید دیگه نیاد

من شاید منظورمو درست نرسوندم.
ببینید زودرنجی صرفاً قهر کردن نیست.
زودرنجی میتونه با قهر همراه نباشه.
میتونه با پرخاش باشه، با توهین باشه، با حتی برخورد فیزیکی باشه.
مثلاً من بارها این خاطره رو تعریف کردم.
یه بار یه خانمی اومد با کلی معذرت خواهی گفت اگر میشه و لازمه کمکتون کنم از خیابون رد بشید.
وقتی ازش دلیل این همه معذرتخاهیشو پرسیدم گفت که آخه یه بار به یه آقای نابینای دیگه این حرفو زدم چنان داد و بیدادی راه انداخت که کل ملت جمع شدن ببینن من واقعاً چی کار کردم که این داره اینطوری فریاد میزنه و بد و بیراه میگه.
خلاصه خواستم بگم که فقط قهر رو ملاک تو بحث قرار ندید.

خب پس میبینیم که بین ما هم بچه هایی هستن که زود رنج و حساس هستن هم بچه هایی هستن که زود عصبانی میشن و هم بچه هایی هستن که هیچ کدوم از اینا رو ندارن و عادی هستن و مثل افراد دیگه تو جامعه زندگی میکنن
حالا سؤال اینه:
راه حل چیه؟
اونایی که حساس یا زودرنج هستن چیکار باید بکنن که درست بشن؟

اتفاقا خیلی خوبه که این دو نفر واقعا مثل خواهرهای ما دارن ایرادامونو میگن
دوست اونه که جلوی روت ایرادتو بگه و پشت سرت صحبت نکنه

به نظر من احترام زیاده از حد اطرافیان باعث این مسأله میشه، از بچگی که پدر و مادر خیلی به فرزند نابیناشون اهمیت میدم و بعضا احترام زیادی هم براشون قائل میشن، (البته نه همه هاا، حد اقلش من اینجوریم)، بعد تو مدرسه که معلمها اینطوری هستن، خلاصه خب نابینا واسه خودش یه ارج و قربی قائل میشه، و چون خودش رو شاید در مرتبه بالایی ببینه نمیتونه کوچیکترین بی احترامی رو تحمل کنه.

به نظر من خانواده های نابیناها اونارو در یک حباب خیالی بزرگ میکنن. ی دختری که نبین بود عکس دوست پسر نبین خودشو برام فرستاد و پرسید رعععد این پسر چه شکلیه ؟
منم گفتم عادی . گفت وااای فک میکنه که خیییلی خییییلی جذاب و خوش قیافس.
ولی اصلا این طور نبود . عادی و رو به پایین.

من فک میکنم این حساسیت از اینجا نشأت گرفته که تو خونواده ها لیلی به لالای بچه ها گذاشتن…بچه وقتی بابا و مامانش کتکش نزنن، لوس بار میاد…اصلاً شوخی نمیکنم…بابا جامعه که خانواده نیس که هر چی گفتی بقیه بگن چشم…یه نابینا باید بیشتر از بقیه بچه ها بهش سخت گیری بشه تا وقتی اومد تو اجتماع و از کسی رنجشی دید دنده ش پهن شده باشه…

موافقم بعضی از خانواده ها حتی یه تمیز کردن اجاق گاز رو به بچه هاشون یاد ندادن به قدری ناز پرورده بچه رو بار میارن که خودشو شاهزاده میبینه ولی آیا این میتونه تنها دلیل برای حساس بودن یه نابینا باشه

سلااااام بر خانم ترانه، الحمد ل الله، من که بد نیستم، شما چطور؟
میگم دیدگاه خانم ترانه، خانم معصوم، خانم رعد رو میپسندم، یعنی خودم میخواستم اینا رو تو دیدگاه خودم بنویسم که نتونستم، یعنی کلمات مناسبش رو پیدا نکردم.

ولی خیلی از خانواده ها خیلی معذرت میخوام اصلاً فرزند نابیناشون رو آدم هم حساب نمیکنن.
داستانی که حسین گذاشت تو محله رو حتماً همتون خوندید که حتی اون خانواده حاضر نبود بره جنازه ی بچش رو تحویل بگیره.
من فکر کنم اون طرف قضیه هم هست.
یعنی شاید کسانی باشن که خوی پرخاشگری دارن چون میخوان تلافی تمام بدبختیهاشون رو سر دیگران خالی کنن. انگار که بقیه مسئولی شرایط اونها هستن.
فقط محبت بیش از حد باعث زودرنجی نیست.
کمبود محبت هم میتونه دلیلش باشه.

سلام ترانه جان…
این قضیه ی ناز پروردگی رو من توی پسرا بیشتر میبینم…تو دخترا خیلی کمتره…واقعاً عجیبه…پسرا علاوه بر لوسی پر توقع هم هستن….الله اکبر…انتظار دارن آدم دس به سینه در خدمتشون باشه…
پری دلایل حساسیت زیاده…شاید اونها خودشون رو کمتر از یه بینا میبینن…در حالیکه این کاملاً اشتباهه… شاید مشکل اعتماد بنفس دارن… باید این یکیا قوی کنن…اگه اعتماد بنفس بالا بره، آدم دنده شم پهن میشه و از هر چیزی نمیرنجه…یا اگه رنجید سریع میبخشه…

خب اینی که بچه ها خود بزرگ بین میشن شاید دلیلش ناز پرورده شدن باشه ولی به نظر من علت حساس بودنشون میتونه مشکلات متعددی باشه که باهاشون دست و پنجه نرم میکنن
مثلا برای یه امتحان دادن یه فرد بینا کتابو میگیره میخونه و بعدش میره با خیال راحت امتحان میده ولی نابینا اولا باید جزوه یا کتاب رو بگیره بعد به یه نفر اصرار بکنه براش بخوندش اگه کسی رو پیدا نکرد یه نفر رو پیدا کنه کلی هزینه بده تا کتابش خونده بشه بعد از خونده شدن یه دفعه میبینه که تقریبا یک سوم بچه های دیگه وقت داره تا بخونه و امتحان بده حالا میخونه موقعی که میخواد امتحان بده باید حواسش به این باشه که آیا منشی براش در نظر گرفته شده یا نه
آیا منشی میتونه حق مطلب رو به جا بیاره؟
آیا منشی میتونه چیزهایی که این فرد میگه کامل و بدون نقص تو ب رگه بنویسه یا نه؟
این از مشکلات یه امتحان ساده ی دانشگاهی یه نابینا به نظر شما اگه یه نفر این همه دغدغه داشته باشه میتونه عصبی نباشه؟
مشکلات دیگه رو هم کمکم میام مینویسم

شهروزم راس میگه…همیشه افراط و تفریط مشگل آفرینه…و عجیب اینجاس که بیشتر اوقات نتایج مشابهی میده…
خب…سخت گیریهای خانواده ها اگر اصولی باشه بچه درست بار میاد اگر از روی بی مهری باشه بچه با مشگل مواجه میشه دیگه…
حالا چیکار باید بکنه آدم زود رنج؟

به نظر من اگه بحث رو درست متوجه شده باشم همه ی مشکل فقط مال رابطه ی خونواده با نابینا نیست اینه که آموزش ارتباط درست با بقیه رو نمی دن مثلا” یه بینا واسه تمرین رابطه خیلی دستش بازه چون شخصا و حتی گاهی دور از چشم خونواده این رابطه ها رو تمرین می کنه و بالاخره دستش میاد یه چیزایی ولی نا بینا مخصوصا” اگه منزوی یا خیلی متکی به خونواده باشه هیچ وقت گاها” حتی شانس یه بار تمرین عملی رو بدست نیاورده

ترانه جان میخواییم درباره این بحث بکنیم که چرا بعضی از نابیناها حساس و زودرنج هستن علتش و راه حلهاشو میخواییم بررسی کنیم

راه حل اینه که سعی کنید در دنیای حقیقی با ببین ها بیشتر در ارتباط باشید . و در جمع دوستان ببین شرکت کنید .
بعد از ی مدت میاد دستتون که آیا رفتاراتون نسبت به بیناها بدتره یا نه .
از ی دوست صمیمی بخواهید که بهتون با حرفاش کمک کنه .
نبینها معمولا تیک دارن . یعنی ممکنه با صورت خودشون در جمع بازی کنن. مثلا پوست لب خودشونو بکنن. ریش صورتو دست بزن و غیره . از ی آدم رک و صادق بخواهید که این موارد رو بهتون گوشزد کنه .

راس میگی پری…قبول دارم…یه بار با یه نابینایی قرار داشتم…هی نشستم نیومد…هی نیومد…آخرش زنگ زدم بش: کجایی بچه؟ کجا بود؟ بیس دقیقه بود وایساده بود کنار خیابون تا یه مسلمون پیدا شه کمک کنه بیاد این طرف…مشکلات خیلی زیاده…راس میگی…

اهمیت ندادن خانواده ها میتونه به مراتب مخربتر از دلیلی باشه که من گفتم و اثراتش بدتر میشه یعنی فرزند معلولی که مورد بیمهری قرار میگیره عصبیتر از فرزندی میشه که لوس بار اومده

راستش شهروز اگه بخوایم نظر کارشناسی ! بدیم که باید کارشناسی کار کنیم اول این که فرض میشه آیا فقط نا بینا ها این جورن یا که تصورشون اینه ؟چرا ؟چون کلا” سطح انتقاد پذیری بین ملت ما نسبت به بقیه خیلی پایین تره و باعث میشه سریع جوش بیاریم و به خیلی مسایل حساسیت نشون بدیم
دوم تو جامعه شناسی یه نظریه داریم به اسم داغ ننگ که بسیار بحث مهمی درباره ی نا بینایانه ولی راستش من هرگز جرات طرحش رو پیدا نکردم در حالی که تو محله بارها به خاطرش آوردم و خیلی در این باره مهمه اگه همه موافق باشن مطرحش می کنم

یه چیز دیگه.
این زودرنجی و حساسی، بیشتر توی سنهای پایین مثل نوجوونی و جوونی همراه با پرخاش و تندی هست و هرچی سن و سال بالاتر میره بیشتر به سمت قهر و قطع رابطه کشیده میشه.
اصلاً یه عده از ما متأسفانه عمداً قهر میکنن که نازشون رو بکشیم.
به جان خودم این یکی رو جدی میگم.
یعنی طرف سر هیچ و پوچ باهات قهر میکنه که مثلاض یه کم منتکشی کنی بعد آشتی میکنه.
میگم بازم. نابیناهایی که سنشون کمی بالاتر هست این رفتار درونشون بیشتر نمود داره.
این که دیگه خانواده توش شاید کمتر سهیم باشه.
این افراد دیگه خودشون اغلب یا اگر مجرد باشن مستقل هستن و اگر هم متأهل باشن خودشون سرپرست یه خانواده و الگوی احتمالاً فرزند یا فرزندانشون هستن.

خب رعععد بزرگ چون خودش کلی نقایص اخلاقی داره رفته روی منبر و داره آسمون ریسمون میبافه .
خودم اونقدر خالی از صفات خوب هستم که دیگه دارم محو میشم. البته میگن که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند .
چون خودم پر از بدی هستم وایسادم به شما میگم فلانو بهمان.
پس برم کمی بزنم توی سر رعععد و آدمش کنم بعد دوباره در خدمتتون هستم.

اگه بنویسی خوشحال میشیم ترانه
خوشبختانه کسایی که اینجا هستن و داریم بحث میکنیم همه با جنبه هستن و ناراحتی پیش نمیاد
میخواییم بحثی که میکنیم به نتیجه برسه پس هرکس میتونه مطلبی بنویسه که کمک کننده باشه حتما این کارو بکنه

صد سال تنهایی جان فامیلا درجه سوم خانومت کوتاه بیا…میدونی چه مراحل سختی رو طی کردم رسیدم به معصوم…پوستما کندن دوستات…نبودی ببینی چه رنجایی کشیدم…اینم از رو اجبار گذاشتم…دیگه نمیتونم عوضش کنم…

ولی من خیلی بی جنبه هستما, میزنم تمام شیشه های محله رو میشکنم بخدا. ولی اینجا بحثش نیست چون همزمان شونصد نفر میچتن. بیایید این مسأله رو به عنوان یک پست منتشر کنیم و از نظرات کارشناسانه شما بهره مند بشیم

نه این یک نظریه ی خیلی مهمه که واسه نابینایان خیلی می تونه راه گشا باشه به شرطی که بتونیم اول قبولش کنیم و تجزیه تحلیلش کنیم

معصوم وجدانا اگه دوست داری اسمتو عوض کنی بی شوخی میتونی این کارو بکنی عزیزم اگه از اینکه همه معصوم صدات میکنن راضی نیستی میتونی اسمتو عوض بکنی من خودم پشتت هستم
بچه ها همگی با تو شوخی زیاد میکنن و هرطور که تو راحت باشی اونا هم راحت هستن پس اگه خواستی عوض بکنی بگو

سلام دوستان. شبتان خوش. حسابی جمعتان جمعه هااااااااا.
ممنون از بحثهای قشنگی که در شب نشینی مطرح می کنید.
من متأسفانه خیلی وقت نداشتم درخدمتتون باشم.
من را ببخشید عزیزانم

خب مشکل دیگه ی دوستان نابینا که اکثرا باهاش مواجه هستن هزینه های بالاییه که متحمل میشن و خیلی بیشتر از بیناها لازمه که هزینه بکنن و وقتی دخل و خرجشون نمیخونه خب براشون میشه یه دغدغه و عصبانی میشن و این مشکل بیشتر در متأههلا خودشو نشون میده

آقای ایزدی چرا من شمارو اصلا نمیشناسم پسرم. شما نبین مطلقی ؟ چند سالته ؟
چرا توی محله کم میای ؟ شایدم خیلی ساکتی و از زیر چشم رعععد در رفتی خخخ

خدا وکیلی اشکال نداره باز بشم رهگذر؟شهروز حسینی…پریسیما…رعد…شماها بگید…رهگذر شم باز؟ اون طوری خیلی راحت بودم…با اسمم معذبم…ناراحت میشم آقایون صدام میزنن معصوووووم…
اصلاً با نظام فکریم سازگار نیس…

خب داغ ننگ می دونین که بر می گرده به این نظر که کسی که فکر می کنه با اکثریت یه فرقی داره که ممکنه اگه بقیه بفهمن و متوجه فرقش بشن ممکنه هویتش زیر سوال بره و دیگه متناسب با شانش باهاش برخورد نشه مثلا” دو فرد عادی مساوی در جایگاه و توانایی یکی صرفا” بخاطر این که معلولن میرن یه اداره ولی خب معلول رو از کار کنار میزارن صرفا” چون معلوله در حالی که معلولیت هیچ اثری روی کارش نمی ذاره پس فرد معلول معلولیت رو داغ ننگ می بینه و نسبت به جامعه گارد می گیره اما این گارد گرفتنش دو حالت داره اول این که جمعی که واردش میشه نمی دونن که معلوله پس سعی می کنه خودشو موفق تر نشون بده تا با موفقیتا نذاره متوجه معلولیتش بشن مثلا” یه نا بینا که عصا دست نمی گیره تا مردم خیابون متوجه نشن نابیناست و یا کوه که میره سعی می کنه قدماشو محکم ور داره تا ثابت کنه که مشکلی نیست ولی نوع دوم که به بحث ما بر می گرده اینه که فرد می دونه بقیه متوجه ایراد یا معلولیتش هستن و پس رابطه ای حق به جانب می گیره تا از بقیه ی هویتش دفاع کنه و این میشه که به نسبت بقیه ی مردم یه مقدار بیشتر ممکنه حساس بشه و حتی خشونت نشون بده و بقولی داد و بی داد کنه

رهگذر هیچ اشکالی نداره اسمتو عوض کنی . میخوای ی پست دوغکی بزنم و بگم به عنوان ریش سفید محل میخوام اسم دخترمو عوض کنم .
دو تا اسم هم پیشنهاد میدم
۱- رهگذر
۲- رها

کم سعادتی از ماست خانم رععععععد، میگم درست صدا میزنم دیگه نه؟ یا باید چیز دیگه ای بگم؟
مطلق که نیستم، کمبینام، در حد تشخیص تاریکی و روشنی میبینم. جدیدا هم فقط تو شبنشینی و تک و توک تو مطالب دیگه نظر میذارم، ولی قبلا خیییییلی فعالتر بودم، یعنی حدود ۶ ماه پیش.

نظر ترانه چی شد؟ سلام بر آقای وحید…
آره پری…هزینه هام هس…فکرشا بکن من با این بی پولی اگه نابینا میشدم، بی سوات میموندم…تا پنجم بیشتر نمیتونستم بخونم…خخخخخخخخ

سلام خدمت همگی!
خب بحث امشب راجع به زودرنجی و همینا هست!
خب من نمیدونم زودرنج به حساب میام یا نه!
به عنوان مثال یکی از مواردی که باعث میشه برنجم اینه که کسی از من ایرادی بگیره که دقیقا در خودش هم هست! یا اینکه احساس کنم جایی دارم تحقیر میشم! یا اینکه کسی به جای اینکه دوستانه کمکم کنه اون نقطه یا بهتر بگم نقاط ضعفم برطرف بشن، تازه هی به روم بیاره و اصلا این دستآویزی برای تحقیر من باشه! یا طوری با من رفتار کنه که گویا راهی برای بهتر شدن و برطرف شدن اون نقاط ضعف وجود نداره!

معصوم جان اگه دوست داری میتونی رهگذر بشی باز فکراتو بکن اگه دوست داری میتونی یه اسم دیگه هم برا خودت انتخاب بکنی مثلا به نظر من رها خیلی شیکه و جنبه ی رهگذری هم نداره باز ببین نظر خودت چیه

من دوتا نمونه میارم.
یه بار تو یکی از همین سایتهای نابینایی، یه پستی رو منتشر کردن که قبلش تو این سایت منتشر شده بود.
اتفاقاً نویسندشون هم مشترک بود.
یعنی همون فرد اول پستش رو اینجا زد بعد اونجا زد.
رعد متوجه میشه احتمالاً دارم چیو تعریف میکنم خودش شاهده.
من بدبخت یه کامنت فقط اونجا گذاشتم و انتقاد کردم که بهتر بود که اگر یه پستی از گوشکن رو قراره اینجا هم بزنید، به خصوص که اونجا زودتر منتشر شده، گوشکن رو به عنوان سایت منبع توی متن پست معرفی کنید.
باور کنید اگر من حضوراً اونجا بودم و بچه های اون سایت هم بودن، تیکه بزرگم گوشم بود.
من فقط میپرسم از شما که این انتقاد کجاش بی احترامی بوده؟
دوباره یه انتقادی یه مدت در مورد آمار بازدید سایتهای نابینایی یه مدت مطرح شد که منشأش هم سایت گوشکن بود.
خب یه شبهه ای مطرح شده بود که میشد توسط مدیران سایتی که در موردشون صحبت شده بود خیلی محترمانه و به دور از توهین بیان و دلایلشون رو بگن و رفع ابهام کنن.
ولی چنان کمپینی علیه گوشکن تشکیل دادن که انگار که خدای نکرده دارن در مقابل یه جنایت بین المللی واکنش نشون میدن.
چنان ادبیاتی توی پست و کامنتهاشون بود که آخر سر صدای چندتا از کاربرهای خودشون هم در اومد و حتی مجبور به حذف پستشون شدن.
خب اینا اتفاقی نیست.
در این دو سالی که من تو این فضای مجازی بودم بارها و بارها از این داستانها پیش اومده و فکر نمیکنم بین بیناها توی سایتها این اتفاق بیفته.
تو همین سایت هواشناسی امیر سرمدی که همه بینا هستن شما هیچ تنشی نمیبینید.

سلام آقای ایزدی و پریسیما خانم.
به نظر من یک نابینا ممکن است در اجتماع به علت داشتن معلولیتش به این فکر کند که اگر در جمعی ضایع شود، موجب تحقیر بیشتری نسبت به افراد عادی قرار می گیرد و به همین لحاظ وی ممکن است حساسیت زیادی نسبت به سایر افراد داشته باشد.

نه نه پست نذار رعد بابا جون…همون رهگذر میشم…همین جا تو شب نشینی…خوبه؟
اوووو…چه نظریه ای ارائه دادی ترانه…خیلی خوب و درست…من کاملاً این رو مشاهده کردم تو یکی دو نفر…

کیوان خان بد زبون آدم هیچ وقت با ی خانوم این جوری حرف نمیزنه . اععععععهههه مشمئز ؟ اونم به ی هنرمند با احساس ونوسی ؟
خوبه منم به تو بگم اسمت مشمئز کنندس ؟ ههههه
تو چرا بدتر از من این همه رک و بد زبونی خخخخ
البته این از خصوصیات آذر ماهیاس هاهاها

به نظر من حیف این بحث که اینجا مطرح بشه. شما ها دارین با این کارتون افکارتونو دور میریزین. این صفحه واقعاً جز ر کنار هم بودن و حرف های صد تا یه غاز زدن هیچ ارزش دیگه ای نداره و هیچ کس هم به اینجا سر نمیزنه. بهتره شما مباحثی را بذارید راجع به خودشناسی. این خیلی بهتره تا این که…

ببین الآن توی شب روشن هیچکس منو قبول نداره و علتش هم اینه که یه پست کوتاه نویسی نوشتم که مروارید هم اونجا مینوشته با اینکه واقعا من خبر از اون پستها نداشتم ولی خب همه ی شب روشنیها ازم رنجیدن ولی من کارمو ادامه دادم و تمومش هم کردم و با موفقیت یه پست خوب تو آرشیو گوش کن به ثبت رسوندم که شاید فعلا کسی نتونسته مثل اون آموزش رو به ثبت برسونه

خب من با شهروز موافقم گاهی اینجا خیلی خیلی مسایل سخت گرفته میشن
شاید هم دلیلش اینه چون نا بینا ها بیشتر درون محورن و درون گرا

کیوان عزیزم خودتو کنترل کن قربونت برم من خخخ.
ترانه بابت نظریه ی درستت ممنون.
برای هر دو حالتش چند مثال واقعی میتونم بزنم.
مجتبی تا حد زیادی از جمله ی نمونه ی اول هست.
در مورد دوم هم اسم نمیارم چون میدونی که گروه دوم اصولاً اعصاب ندارن خخخ.
وحید عزیز سلام.

رععععد…این آقاهه بمن گف: مشمئز کننده…بزنم نصف شه؟!!! شکلک گریه… الام دیدم کامنتشا…من عمراً اسممو عوض کنم آقای تنها… میخوام هی تو محله راه برم و مشمئزت کنم…شکلک لجبازی…
رعد منم آذری ام…
ترانه جان من ترکم…ولی ساکن اصفهانم…

ازشون نرنجیدم و رها کردم الآن هم راحت هستم به نظر من شما هم باید از این کدورتی که بین دوتا سایت هست نرنجید و نوشته های اونها رو به دل نگیرید از یه گوش بگیرید از گوش دیگه بندازید بیرون

هیش کی در باره نظر من نظر نمیده؟ چرا؟ نکنه من مرده ام و هر چی فریاد میزنم کسی صدامو نمیشنوه؟ و افسانه هایی از این دست؟ آخه مرده کجا میتونه داد بزنه؟ ای بابا

البته یک چیزی را هم از سایتهای مشابه نباید نادیده گرفت. مثلا ممکن است افراد آن سایت هوای همدیگر را بیشتر داشته باشند و ممکن است پریسیما خانم در آنجا پستی بگذارد و به علت اینکه افراد آن سایت با یکدیگر اتحاد بیشتری دارند، در این صورت نسبت به ایشان جبهه می گیرند.

نه بابا بیناها اصلا به چیزایی که نابیناها بهش اهمیت میدن ، وقعی نمیذارن.
مثلا من در حدود ۶ ماه اونجا با اسم رععد و شخصیت مرد کامنت میذاشتم. همه فکر میکردن ی آقای شوخ هستم. بعد از ۶ ماه و شاید بیشتر رفتم لو دادم که خانوم هستم.
همه خندیدن ایول گفتن بهم که چه خوب نقش ی مرد ریش سفید و مسنو بازی کرددم . بعد گفتم حالا میشم خواهر باران یا ننه آسمان ، یا مادربزرگ صاعقه . هر چی شما بگید ؟
همه اومدن گفتن همون رعد بمون.
فک کن اگه توی این سایت این کارو میکردم کارم به اعدام و سوزاندن در آتیش کشیده میشد . برام خیلی عجیب بود که اون اوایل کسی به حرفام تووجه نمیکرد و فقط به فکر برملا شدن شخصیت واقعی من بودید هاهاها

معصوم جون کیوانو ببخش خب فکر کنم کلمه کم آورد که اونو نوشت عزیزم
ساسمت خیلی هم قشنگه ولی خب چون خودت دوست نداری بچه ها با اسم کوچیکت صدات کنن بهتره که عوضش کنی

پریسیما مشکل همینجاست.
همین کدورتها و مشکلات قدیمی سایتها با هم ریشه در چی دارن؟
در این که ما به جای این که از کمک به همدیگه لذت ببریم، داریم با تمام وجود برای تخریب هم تلاش میکنیم.
حالا این تلاش میتونه با زدن سایت باشه یا با هَک کردن یه نرم افزاری که یه همنوع براش تلاش کرده یا شایعه پراکنی برای یه نفر برای بردن آبروش.
همه ی اینها برمیگرده به این که یه جا این قهره، این زودرنجیه، این پرخاشه باعث یه کدورت شده و الآن بازتابهاش شده این.
شاید خیلی از کسانی که توی اون سایت بودن حتی اسم منو هم نشنیده بودن.
ولی چون رهبرشون مورد انتقاد من قرار گرفت، شدن دشمن من.
یا شاید اصلاً خیلیها ندونن تو شب روشن پریسیما کیه و اگر یه جای دیگه باهاش آشنا میشدن بهترین دوستش بودن. ولی چون شب روشن موضع داشت نسبت به این پستهای کوتاهنویسی، پریسیما هم شد یه آدم بد.

سلام دوست عزیز. امیدوارم از کامنتم ناراحت نشی به عنوان یک دوست مینویسم نه اهل تخریبم نه دنبال شهرت. ضمن قدر دانی از زحمات زیادی که برای این سایت میکشی: من فکر میکنم یکی از کسانی که در این زمینه یعنی حاشیه سازی تبهر خاصی داره و با اینکه یک نفره به اندازه ی یک لیگ بیست تیمه حاشیه درست میکنه خود شما هستی برای اثبات این حرف هم فقط کافیه به پستهای همین سایت یه نگاهی بندازی یا به همین کامنتی که نوشتی. مباحثی رو دوباره مطرح کردی که هر کدومش میتونه آتیش جدیدی رو شعله ور کنه. همیشه هم برای کارهای خودت توجیه داشتی چه زمانی که برحق بودی و چه زمانی که حق باهات نبوده. من منکر مشکلات بین نابینایان نیستم اما از شما که در جایگاه مدیر یک سایت بزرگ هستی توقع دیگه ای میره نه این که نقش محوری رو در ۸۰ درصد حواشی ایفا کنی. امیدوارم این کامنت قبل از انتشار به دست خودت برسه و خیلی هم نیاز به انتشار عمومی نیست

رعععععد همه که مثل هم نمیشن
بیناها اکثریت هستن و ما اقلیت طبیعیه که تو یه جمعی که تعدادشون کمه صمیمیت بیشتر باشه و وقتی صمیمیت بیشتر بشه خب مثل خانواده همه خودشونو محق میدونن که درباره دوستشون نظر بدن و خب مشکلاتی که مریم به وجود آورده بود تو اون برهه از زمان باعث شد که همه نسبت به و حساس باشن و نتونن قبول بکنن یه بینای دیگه تو جمعشون بیاد اسمت هم که مریم بود خب ترسیدن و خخخ اون حساسیتها به وجود ومد

شهروز جان باید کلیت مسئله را نگاه کرد. اگر سایت دیگر چنین جبهه ای می گیرند باید به آنها فهماند که سخت در اشتباهند. این جور مواقع می گویند که طرف دچار اعتماد به نفس کاذب شده است خخخ خخخ هه هه هه هه هه هه هه هه هرهرهرهرهرهرهرهرهرهرهرهرهرهر

به نظر من اگه مدیرهای همه ی سایتها بشینن بدون غرور و منطقی باهم صحبت بکنن و معیارهاشونو بگن شاید حل بشه چون اعضای یه سایت اغلب تابع مدیر سایت میشن

نه ناراحت نیستم…فقط با اجازه بزرگترای مجلس:
آقای خوزه آرکادیو ائورلیانو بوئندیانو…ساکن اصفهانی…منم ساکن اصفهانم…بزودی تو جمعای نابینایی میبینمت………خخخخخ ….این یک تهدید بود….

دقیقا درسته پریسیما خانم. مدیران سایت باید هدف گذاری یک سایت را مشخص کنند. اگر هدف سایتی مشخص باشد خوب طبیعتا کاربران و همه افراد و دست اندر کاران آن سایت حول آن هدف حرکت می کنند و هیچ کس نمی تواند در پیشبرد اهداف سایت خللی ایجاد کند.

معصوم کیوان شخصیت ناسیونالیستی داره.
خلاصه ی منظورش میشه این که این همه اسم ایرانی قشنگ چرا یه اسم عربی؟
منم باهاش تا حدی موافقم.
شاید عبد الله و خدیجه و سکینه اسمهای قشنگ و حتی مقدسی در مذهب ما باشن.
ولی اونها مال خودشون و قومیت خودشونه.
مثلاً اسمهای قشنگ ایرانی مشکلشون چیه؟
پریوش، مهوش، غلط کرد، شوهر کرد، چیز ببخشید. منظورم اینه که یه اسم اصیل ایرانی بذار یا همون رهگذر خوبه.
کیوان این بحثها خیلیهاش اگر توی یه پست مجزا منتشر بشه جنگ جهانی راه میفته.
البته تجربه این رو ثابت کرده خخخ.
پس بذار همینجا بحث کنیم جونمون لا اقل در امانه.
فوقش به عمو حسین که مهارت خاصی در این زمینه داره میگیم که یه خلاصه از مباحث اینجا توی یه پست بزنه.
یه بار انقدر قشنگ قهوه خونه ی خودشو خلاصه کرد که آدم کیف میکرد.
عمو اگه هستی ارادت داریم یه تریلیییییییییی.

ببین اسمت بد نیست ولی با این اسم که میای یه جوریه. معصوم. معصومه مثلاً قشنگتره از معصوم. من ملکیادس هستم. ملکیادس بزرگ که دو بار مرد و یک بارش در سواحل سنگاپور بود

خب حالا به نظر شما چاره چیه؟
برای حل مشکلات نابیناها باید چیکار کرد؟
برای حل مشکل چندتا سایت که هدف همشون خیره چیکار باید کرد؟

شهروز باهات موافقم. اگه این بحث ها در پست خودش مطرح بشه یه چیزی تو مایه های جنگ جهانی راه می افته. پس بهتره نتیجه گیری آنرا در یک پست گذاشت.

ترانه جان مرسی…ترکام ترانه ها رو دوس دارن…
پریسا طوفان قبل از آرامشه امشب…آیا عالم قراره بعد از اینجا کجا بره مهمونی…اونجا رو بزنه بپکونه تو هم با شیطونیاش…پری گلی به جمالت…
مرسی شهروز حسینی…

پریسااااا.
اگه بازم ساکت بمونی همه ی آب زرشکاتو میگیرم میذارم تو گاوصندوق محله بهت نمیدمشون.
گفته باشم.
راستی بچه ها میخوایم اگر موافق باشید شبهایی که فرداش تعطیلی هست، شبنشینی رو تا ساعت دو ادامه بدیم.
کی موافقه دستش بالا.

معصوم جان از همین حالا به انتخاب خودت یا رها باش یا رهگذر نه به خاطر اینکه اینا میگن اسمت قشنگ نیست اسمت خیلی هم قشنگ و شیکه فقط به خاطر اینکه خودت اینطوری مایلی وگرنه هیچکس تو این سایت حق نداره به کسی بگه فلان اسم رو انتخاب کن یا نکن
شهروز دلیل انتخاب این اسم از طرف معصوم اینه که اسمش اینه
اون زمانی که این به دنیا اومده نه ما بودیم که نظر بدیم اسم ایرانی انتخاب بکنن نه خانوادش دوست داشتن اسم ایرانی انتخاب بکنن

راحت باش معصوم جان

پریسیما خانم باید هدف مشخص باشد.
مثلا همین سایت گوش کن را در نظر بگیرید. هدفش آموزش و تفریح نابیناها و کم بینا و مسایلی از این دست است و فعالیت سیاسی و مذهبی نیز صورت نمی گیرد. این خودش خوب است. حال در نظر بگیرید یکی خارج از این هدف حرکت کند. آن وقت مدیران سایت و کاربران می توانند به او خرده بگیرند که چرا بر خلاف هدف سایت حرکت می کنی؟
ممکن است کسی که بر خلاف هدف سایت حرکت کرده، اصلا حرف بدی نزده باشد و یا به کسی بی احترامی نکرده باشد یا اینکه حتی پستش جنبه ی آموزشی داشته باشد. ولی چون هدف سایت مشخص است می توان به او تذکر داد و خرده گرفت.
پس هدف سایت باید مشخص باشد و آنرا عملا اجرا کرد نه اینکه در حد حرف باشد.

خب بچه ها بیناهای سایت به صورت خیلی رک و مشمئز کننده اومدن و نظرات خودشونو گفتن.
البته این به این معنا نبود که ما بیناها خودمون بی نقصیم. نه اصلاً و ابداً .

رهای عسیسم تو هم آذر ماهی هستی ؟
میدونستی خیلی برام عزیز و محترمی .
شخصیت خیلی آزاد و به دور از تعصبات بی خود ایرانی داری . خییییلی بهت غبطه میخورم. چندم آذرماهی ؟
کیوان شاه پسر بزرگ منه . اونم چون آذری هست کمی بدزبون ولی خیلی با احساسه . بعدا به حسابش میرسم خخخخخ

چیزی که به نظرم میرسه اینه که کمی باید شجاعت به خرج داد.
یعنی کم کم سعی کنیم این خصلتهای نادرست رو با زبون بیزبونی توی پستها و کامنتها مطرح کنیم و نقدشون کنیم.
شاید اوایل جبهه گیری بشه و حتی درگیری هم پیش بیاد.
ولی یه مدت که بگذره میشه روی نتیجه دادنش امیدوار بود.
هر فرهنگسازی اولش با واکنشهای تند گروه مخالف همراه میشه ولی به مرور همین گروه مخالف هم که بیشتر توجه کنن و اون مواضعشون و جایگاه اجتماعیشون به خطر بیفته از تعصب بیجای خودشون دست میکشن و سعی میکنن که همکاری کنن و نتیجه به سمت بهبودی شرایط پیش میره.
من درست و حسابی سواد ندارم ترانه بیا بگو منظورم چی بود دقیقاً خخخ.

معصومه خانم اسم شما قشنگ است. ولی شما به خودت شکسته نفسی می کنی. من هم از شما خواهش کردم که به خودت شکسته نفسی نکن. ضمنا اسم شما مهم نیست ، مهم وجود شما در کنار ماست. این را صادقانه و خالصانه به شما دوست گرامی می گویم. باز هم هر طور خودتان مایل هستید.

من برگشتم سر خونه اولم….
مرسی پریسیما که پشتمی..چه جوری بگم دوسِت دارم؟!
خب…بحث امشب به نتیجه نمیرسه…چون میپیچه تو هم…بچه ها خودشون باید خود سازی کنن…تک تکشون…
با شبای تعطیلی تا ساعت دو هم اگر بچه ها موافق باشن منم هستم…اگر موافق نباشن منم نیستم…موضوع فردا شبم از حالا انتخاب کنید تا با آمادگی بیایم جلسه…
من دوس داشتم یه شب راج به امید به زندگی یا انگیزه های زندگی حرف زده بشه…یا هدفهای زندگی یا بهانه های زندگی…همش یکیه…
هر طور که دوستان تصمیم بگیرن مام پایه ایم..

درود بر اسپینوزا که از طرف تمامی یهودیان مورد خشم و غضب قرار گرفت. تحریمش کردند. ولی هیچ وقت از نظر خودش کوتاه نیومد و نترسید و نظریات خودشو مطرح کرد هر چند از نظر همه نظریاتش غلط بود. پس شما هم نترسید و این مطالب ارزشمند را در یک پست مطرح کنید. شب خوش

صد سال سکوت و تنهایی بیا نرو . خخخ
بیا با همون زبون تلخت در مورد اسم من نظر بده خخخ
ننه آسمون خوبه یا ننه صاعقه خخخ ؟؟؟

پریسیما شاید اون موقع ما نبودیم که نظر بدیم.
ولی الآن خودش این حق رو داره که اسمش رو دوست داشته باشه یا نه.
همین کیوان اول اسمش یه چیز دیگه بود که شاید دوست نداشته باشه بگم چی بوده.
ولی وقتی به این نتیجه رسید که اسمش رو دوست نداره رفت و حتی شناسنامش رو عوض کرد و به اسم کیوان شناسنامه گرفت.
من منظورم این بود که کیوان منظورش از نظری که در مورد اسم معصوم داد چیز بدی نبود.
وگرنه هر کس آزاده اسمی که میخواد رو اینجا انتخاب کنه و باهاش فعالیت کنه.

درسته حق با توئه
کسی که اسمشو دوست نداره میتونه عوضش بکنه ولی اسم معصوم رو عوض نمیکنن اسم قبلی کیوان رو ثبت احوال عوض کرده ولی اسم این عوض بشو نیست

تا زنگ نخورده ی چی بگم که بخندید ههههه
اسم وحیدو گذاشتم نعمت اسم مجتبی هم برکت . وحید هم اسم منو گذاشت رحمت هاهاها
چطوری دادا نعمت ؟ شوکت جون خوبه ؟

آره منم آذری ام رعد…نمیبینی چقدر شبیه خودتم…من شب چله بدنیا اومدم…مامانم کله پاچه خورده رفته منو بدنیا آورده…خخخخخخخ…مث خودت نیمه دومی ام…
ملکیادسِ پیر…بودی حالا…شام پختِیم…زنگ بزن خانوم بچا بیان با آژانس…خخخخخخخخخ

سلام دوستان.
از اون جایی که فردا احتمالاً راهی شیراز بشم در کار تهیه مقدمات سفر و وسایلش بودم و نرسیدم پیشتون باشم اما در لحظات آخر رسیدم و شعری از فاضل نظری رو تقدیمتون می کنم:
با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است
چیزی ز ماه بودنِ تو کم نمی شود
گیرم که برکه ای، نفسی، عاشقت شده است
ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود!
یک شهر تا به من برسی عاشقت شده است
پر می کشی و وای به حال پرنده ای
کز پشت میله قفسی عاشقت شده است
آیینه ای و آه که هرگز برای تو
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است!

رهگذر من با موضوعت موافقم.
ما هممون یه سری آرزوها و اهدافی داریم که خیلیهاشون هم برامون شاید دست نیافتنی باشن.
ولی این که اینجا مطرح بشه جالبه.
این که من چه قدر به رسیدن به آرزوم امیدوار هستم حتی اگر خیلی بلند پروازانه باشه میتونه بحث خوبی باشه.
نمیدونم منظورتو درست گرفتم یا نه.
پریسیما منظورم اینه که پستهایی منتشر بشه و خصوصیات اخلاقی نابیناها به چالش کشیده بشه و در مقابل جبهه گیریهای اولیه مقاومت کرد تا کم کم این بحثها عادی بشه و تأثیر خودش رو بذاره.
یه چیزی تو همین مایه ها.

اتفاقا عوض میکنن. اطلاعات غلط نده پریسیما. کتک میخوای؟ میخوای به صاعقه دستور بدم حسابتو برسه؟ من میدونم که میشه. نمیگم بره عوض کنه ولی من نظرمو گفتم. رهگذر خیلی قشنگتر بود. ضمنا من نمیدونستم اسم ایشون معصوم هستش

ملکیادس پیر…معصوم رو عوض نمیکنن داداش پیرم…من حتی وکیل هم گرفتم نشد…دادگاه قبول نکرد…بگذریم…
آره منظورم همیناییه که گفتی شهروز…
منظورم آرزوهامونه و در پی این آرزوها امید به زندگی…
بچه ها صد سال تنهاییا نزنیدش…حق داره بچه…بذارید راحت باشه…خودم بعدا سر فرصت حسابشا میرسم…خخخخخخخخخ

خب شب خوبی بود دوستان
ممنونم از بیناهای عزیزی که بودن و راهنماییمون کردن و ممنونم از دوستایی که اومدن نظر دادن یا چراغ خاموش نظرهای ما رو خوندن
فردا شب من نیستم امیدوارم بهتون خوش بگذره
خدا نگهدار همتون باشه

سلام به همگی.
بچه ها امشب تا دو هستیم.
یه چیزی بگم.
یه سری از بچه ها اعتراض داشتن که فضای شب نشینیها رو سنگین کردید دیگه نمیشه شلوغ کاری کرد.
اتفاقاً اصلاً اینطور نیست.
اینجا اگر هم موضوعی برای بحث مطرح میشه دلیل نمیشه که با هم شوخی و تفریح نکنیم.
اینجا شلوغ کاریهای پریسایی و غیر پریسایی کاملاً آزاده و بحث هم هر کس خواست توش شرکت میکنه هر کس هم نخواست فقط شیطنت میکنه خخخ.
فقط هر کاری میکنید یه کم سرعت کامنت دادنتون رو کنترل کنید چون یه سری از همراهامون اذیت میشن نمیتونن خودشونو برسونن.
بچه ها یه لحظه هییییس.
شکلک نزدیک شدن از پشت سر به پریسا..
.
.
.
.
پخخخخخ..
الفرااااار.

سلام دوستان

چو بستی در به روی من، به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی، به درد خویش خو کردم
چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم درتو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم
خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من این ها هردو با آیینه ی دل روبرو کردم
فشردم با همه مستی به دل سنگ صبوری را
ز حال گریه ی پنهان حکایت با سبو کردم
فرود آی ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شستشو کردم
صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم ، آرزو کردم
ملول از ناله ی بلبل مباش ای باغبان رفتم
حلالم کن اگر وقتی گلی درغنچه بو کردم
تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم
حراج عشق و تاراج جوانی، وحشت پیری
در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم
از این پس “شهریارا” ما و از مردم رمیدن ها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم

ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
بر در دل روز و شب منتظر یار باش
دلبر تو جاودان بر در دل حاضر است
روزن دل برگشا حاضر و هشیار باش
نیست کس آگه که یار کی بنماید جمال
لیک تو باری به نقد ساخته ی کار باش
لشگر خواب آورند بر دل و جانت شکست
شب همه شب همدم دیده ی بیدار باش
گر دل و جان تو را دُر بقا آرزوست
دم مزن و در فنا همدم عطار باش

یاران ز چه رو رشته الفت بگسستند
عهدی که روا بود دگر باره نبستند
آن نادِمکان از سر اندیشه ندیدند
کاین بی خردان حرمت انسان بشکستند
ما را دگر از طعنه دشمن گله ای نیست
کان عهد که بستیم رفیقان بشکستند
افسوس همه سلسله داران بغنودند
وآن یکه سواران همه از پا بنشستند
ای قافله سالار کجائی که ببینی
دزدان همگی همره این قافله هستند
دردا در گنجینه به ما را بگشودند
اندوه، که بر دوست ره خانه ببستند
افسوس که کاشانه به دشمن بسپردند
آن قوم که بیگانه و بیگانه پرستند
افسوس همه سلسله داران بغنودند
وآن یکه سواران همه از پا بنشستند
ای قافله سالار کجائی که ببینی
دزدان همگی همره این قافله هستند
دردا در گنجینه به ما را بگشودند
اندوه، که بر دوست ره خانه ببستند

رفتی و دل ربودی یک شهر مبتلا را
تا کی کنیم بی تو صبری که نیست ما را
بازآ که عاشقانت جامه سیاه کردند
چون ناخن عروسان از هجر تو نگارا!
ای اهل شهر ازین پس من ترک خانه گفتم
کز ناله‌های زارم زحمت بود شما را
از عشق خوب رویان من دست شسته بودم
پایم به گل فرو شد در کوی تو قضا را
از نیکوان عالم کس نیست همسر تو
بر انبیای دیگر فضل است مصطفا را
در دور خوبی تو بی‌قیمتند خوبان
گل در رسید و لابد رونق بشد گیا را
ای مدعی که کردی فرهاد را ملامت
باری ببین و تن زن شیرین خوش لقا را
تا مبتلا نگردی گر عاقلی مدد کن
در کار عشق لیلی مجنون مبتلا را
ای عشق بس که کردی با عقل تنگ خویی
مسکین برفت و اینک بر تو گذاشت جا را
مجروح هجرت ای جان مرهم ز وصل خواهد
این است وجه درمان آن درد بی‌دوا را
من بنده‌ام تو شاهی با من هر آنچه خواهی
می‌کن، که بر رعیت حکم است پادشا را
گر کرده‌ام گناهی در ملک چون تو شاهی
حدم بزن ولیکن از حد مبر جفا را
از دهشت رقیبت دور است سیف از تو
در کویت ای توانگر سگ می‌گزد گدا را
سعدی مگر چو من بود آنگه که این غزل گفت
«مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا»

من مست می عشقم هشیار نخواهم شد
وز خواب خوش هستی بیدار نخواهم شد
امروز چنان مستم از باده ی دوشینه
تا روز قیامت هم هشیار نخواهم شد
تا هست ز نیک و بد در کیسه ی من نقدی
در کوی جوانمردی عیّار نخواهم شد
آن رفت که می رفتم در صومعه هر باری
جز بر در میخانه این بار نخواهم شد
از توبه و قرّابی بیزار شدم، لیکن
از رندی و قلاّشی بیزار نخواهم شد
چون یار من او باشد بی یار نخواهم ماند
چون غمخورم او باشد غمخوار نخواهم شد
تا دلبرم او باشد دل بر دگری ننهم
تا غمخورم او باشد غمخوار نخواهم داشت
چون ساخته ی دردم در حلقه نیارامم
چون سوخته ی عشقم در ناز نخواهم شد
تا هست عراقی را در درگه او بازی
بر درگه این و آن بسیار نخواهم شد

نخستین باده کاندر جام کردند
ز چشم مست ساقی وام کردند
چو با خود یافتند اهل طرب را
شراب بیخودی در جام کردند
ز بهر صید دلهای جهانی
کمند زلف خوبان دام کردند
به گیتی هرکجا درد دلی بود
بهم کردند و عشقش نام کردند
جمال خویشتن را جلوه دادند
به یک جلوه دو عالم رام کردند
دلی را تا به دست آرند، هر دم
سر زلفین خود را دام کردند
چو خود کردند راز خویشتن فاش
عراقی را چرا بدنام کردند؟

سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه
زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه
درس این زندگی از بهر ندانستن ماست
این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه
خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز
دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه
آری این زهر هلاهل به تشخص هر روز
بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه
دور سر هلهله و هاله شاهین اجل
ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه
کشتی ای را که پی غرق شدن ساخته اند
هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه
بدتر از خواستن این لطمه نتوانستن
هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه
ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست
کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه
گر رهایی است برای همه خواهید از غرق
ورنه تنها خودی از لجه رهانیم که چه
ما که در خانه ایمان خدا ننشستیم
کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چه
مرگ یک بار مثل دیدم و شیون یک بار
این قدر پای تعلل بکشانیم که چه
شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند
ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه

قمار عاشقان بردی ندارد از نداران پرس
کس از دور فلک دستی نبرد از بدبیاران پرس
جوانی‌ها رجزخوانی و پیریها پشیمانی است
شب بدمستی و صبح خمار از میگساران پرس
قراری نیست در دور زمانه بی‌قراران بین
سر یاری ندارد روزگار از داغ یاران پرس
تو ای چشمان به خوابی سرد و سنگین مبتلا کرده
شبیخون خیالت هم شب از شب زنده داران پرس
تو کز چشم و دل مردم گریزانی چه میدانی
حدیث اشک و آه من برو از باد و باران پرس
عروس بخت یکشب تا سحر با کس نخوابیده
عروسی در جهان افسانه بود از سوگواران پرس
جهان ویران کند گر خود بنای تخت جمشید است
برو تاریخ این دیر کهن از یادگاران پرس
به هر زادن فلک آوازه‌ی مرگی دهد با ما
خزان لاله و نسرین هم از باد بهاران پرس
سلامت آنسوی قافست و آزادی در آن وادی
نشان منزل سیمرغ از شاهین شکاران پرس
به چشم مدعی جانان جمال خویش ننماید
چراغ از اهل خلوت گیر و راز از رازداران پرس
گدای فقر را همت نداند تاخت تا شیراز
به تبریز آی و از نزدیک حال شهریاران پرس

سلام برهمگی . اینجا ی محیط بزرگ و دوستانس . همه باید قلبشونو به وسعت گوشکن کنن.
پس همه آزادن هر کاری که دلشون میخوان انجام بدن. اصلا کاری که به شخصیت دیگری آزاری نرسونه حلال حلاله خخخ رعععد بزرگ وقتی فتوی میده جدی بگیرید .

بزنید توی سر هم و به بقیه که حال ندارن و ازین کارا دوست ندارن کاری نداشته باشید .

دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز،
نه این دقایق خوش‌بو، که روی شاخه‌ی نارنج می‌شود
خاموش،
نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این
گل شب‌بوست،
نه، هیچ‌چیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمی‌رهاند.
و فکر می‌کنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد…

چشم فروبسته اگر وا کنی
درتو بود هر چه تمنا کنی
عافیت از غیر نصیب تو نیست
غیر تو ای خسته طبیب تونیست
از تو بود راحت بیمار تو
نیست به غیر از تو پرستار تو
همدم خود شو که حبیب خودی
چاره خود کن که طبیب خودی
غیر که غافل ز دل زار تست
بی خبر از مصلحت کار تست
بر حذر از مصلحت اندیش باش
مصلحت اندیش دل خویش باش
چشم بصیرت نگشایی چرا؟
بی خبر از خویش چرایی چرا؟
صید که درمانده ز هر سو شده است
غفلت او دام ره او شده است
تا ره غفلت سپرد پای تو
دام بود جای تو ای وای تو
خواجه مقبل که ز خود غافلی
خواجه نه ای بنده نا مقبلی
از ره غفلت به گدایی رسی
ور به خود آیی به خدایی رسی
پیر تهی کیسه بی خانه ای
داشت مکان در دل ویرانه ای
روز به دریوزگی از بخت شوم
شام به ویرانه درون همچو بوم
گنج زری بود در آن خاکدان
چون پری از دیده مردم نهان
پای گدا بر سر آن گنج بود
لیک ز غفلت به غم ورنج بود
گنج صفت خانه به ویرانه داشت
غافل از آن گنج کهد ر خانه داشت
عاقبت از فاقه و اندوه و رنج
مرد گدا مرد و نهان ماند گنج
ای شده نالان ز غمو رنج خویش
چند نداری خبر از گنج خویش؟
گنج تو باشد دل آگاه تو
گوهر تو اشک سحرگاه تو
مایه امید مدان غیر را
کعبه حاجات مخوان دیر را
غیر ز دلخواه تو آگاه نیست
ز آنکه دلی رابدلی راه نیست
خواهش مرهم ز دل ریش کن
هر چه طلب می کنی از خویش کن

تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
خور و خواب و خشم و شهوت شغبست و جهل و ظلمت
حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت
به حقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد
که همین سخن بگوید به زبان آدمیت
مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی
که فرشته ره ندارد به مقام آدمیت
اگر این درنده‌خویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمیت
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت
طیران مرغ دیدی تو ز پای‌بند شهوت
به در آی تا ببینی طیران آدمیت
نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت

ای که ز دیده غایبی در دل ما نشسته‌ای
حسن تو جلوه می‌کند وین همه پرده بسته‌ای
خاطر عام برده‌ای خون خواص خورده‌ای
ما همه صید کرده‌ای خود ز کمند جسته‌ای
از دگری چه حاصلم تا ز تو مهر بگسلم
هم تو که خسته‌ای دلم مرهم ریش خسته‌ای
گر به جراحت و الم دل بشکستیم چه غم
می‌شنوم که دم به دم پیش دل شکسته‌ای

سلام بر خانم پریسا و عبدلی.
میگم جناب طه، بیخیال، این جوری پیش بریم تا ساعت ۲ به اندازه یه دیوان شعر تو شبنشینی شعر خونده شده، حدث میزنم دوستان واسه عقب نیفتادن هم شده یا شعر رو از این گوش بدن داخل از اون گوش بدن بیرون و یا اینکه اصلا از رو شعرا بپرن که اگر کسی بخواد شعر رو بخونه و توش تأمل کنه که بدبخت میشه.

میگم فکر کنم نصف جمعیت کره زمین رو خانم پریسا بفرستن اون دنیا، قیر و بنزین و این یکی که نمیدونم چیه، بمبه، نارنجکه، ترقه هست، هرچی هست محترقه هست دیگه، خدا به من رحم کنه که معلوم نیست با چی منفجر خواهم شد. خخخ

سلام آقای ایزدی. احوال شما؟ خوب هستید؟ میگم۱زمانی با این شهروز بستنی نخورده باشید! البته که نخوردید اگر خورده بودید الان داشتید روی هوا مثل هلیکوپتر می چرخیدید. شکلک شهروز اون بالاست یکی بیاردش پایین.

پریسا تو مثل این که عوامل نفوذی منو دست کم گرفتی.
هیچوقت اگز خواستی یه نقشه برای کسی بکشی و چیز مسموم به خوردش بدی، اون ماده ی غذایی رو تنها نذار.
چون ممکنه یکی مثل من بیاد و اون رو برداره و بذاره جای بستنی خودت و تو الآن همینطوری که داری با اشتیاق به بستنیت گاز میزنی فررررررت.
آخی الهی گناهی بود بیچاره خخخ.

بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران
با ساربان بگویید احوال آب چشمم
تا بر شتر نبندد محمل به روز باران
بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت
گریان چو در قیامت چشم گناهکاران
ای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمد
از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران
چندین که برشمردم از ماجرای عشقت
اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران
سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل
بیرون نمی‌توان کرد الا به روزگاران
چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت
باقی نمی‌توان گفت الا به غمگساران

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
گاهی تمام حادثه از دست می رود
گاهی همان کسی که دم از عقل می زند
در راه هوشیاری خود مست می رود
گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست می رود
اول اگر چه با سخن از عشق آمده
آخر خلاف آنچه که گفته است می رود
وای از غرور تازه به دوران رسیده ای
وقتی میان طایفه ای پست می رود
هر چند مضحک است و پر از خنده های تلخ
بر ما هر آنچه لایقمان هست می رود
گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند
وقتی غبار معرکه بنشست می رود
اینجا یکی برای خودش حکم می دهد
آن دیگری همیشه به پیوست می رود
این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست
تیریست بی نشانه که از شصت می رود
بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند
اما مسیر جاده به بن بست می رود

شنیدم که چون قوى زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجى
رود گوشه اى دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزل ها بمیرد
گروهى بر آنند کاین مرغ شیدا
کجا عاشقى کرد، آنجا بمیرد
شب مرگ از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویى به صحرا بمیرد
چو روزى ز آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریاى من بودى آغوش وا کن
که می خواهد این قوى زیبا بمیرد

میگن هیچ کار خدا بی حکمت نیست راست میگن. الان داشتم گریه زاری بی صدا می کردم که ای وای کی از… نه با ا زشته اصلاحش می کنم کی از ندیدنم استفاده کرد بستنیم رو کش رفت نگو طرف موکل بوده از خطر پکیده شدن به وسیله شهروز حفظم کنه. حالا هر کسی امشب ترکید بستنیم رو اون خورده من بعد از پکیدنش به حسابش می رسم. شهروز تو خود حضرت اجل رو هم بفرستی بالای سرم من۱راهی واسه در رفتن از دستش توی آستینم دارم که اتفاقا خیلی هم تأثیر داره. شکلک دست تکون میدم و جیم میشم از وسط شلوغی.

گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
گو شمع میارید در این جمع که امشب
در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
در مذهب ما باده حلال است ولیکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است
گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است
چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است
در مجلس ما عطر میامیز که ما را
هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است
از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر
زان رو که مرا از لب شیرین تو کام است
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است
با محتسبم عیب مگویید که او نیز
پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است

ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدائی
نروم جز به همان ره که توام راهنمائی
بری از رنج و گدازی ، بری از درد نیازی
بری از بیم و امیدی بری از چون و چرائی
همه درگاه تو جویم ، همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که بتوحید سزائی
تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی
تو نماینده ی فضلی تو سزاوار ثنائی
همه عزی و جلالی همه علمی و یقینی
همه نوری و سروری همه جودی و سخائی
لب و دندان سنائی همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهائی

گیرم که در باورتان به خاک نشسته‌ام
و ساقه‌های جوانم از ضربه‌های تبرهاتان زخم‌داراست
با ریشه چه می‌کنید
گیرم که بر سر این بام
بنشسته در کمین پرنده‌ای
پرواز را علامت ممنوع می‌زنید
با جوجه‌های نشسته در آشیانه چه می‌کنید
گیرم که می‌زنید
گیرم که می‌بُرید
گیرم که می‌‌کشید
با رویش ناگزیر جوانه چه می‌کنید…

از نو شکفت نرگس چشم انتظاری ام
گل کرد خار خار شب بی قراری ام
تا شد هزار پاره دل از یک نگاه تو
دیدم هزار چشم در آیینه کاری ام
گر من به شوق دیدنت از خویش می روم
از خویش می روم که تو با خود بیاری ام
بود و نبود من همه از دست رفته است
باری مگر تو دست بر آری به یاری ام
کاری به کار غیر ندارم که عاقبت
مرهم نهاد نام تو بر زخم کاری ام
تا ساحل نگاه تو چون موج بی قرار
با رود رو به سوی تو دارم که جاری ام
با ناخنم به سنگ نوشتم : بیا , بیا
زان پیشتر که پاک شود یادگاری ام

می خواهم ستاره ها را
از آسمان بچینم
و آنها را در راهی جمع کنم
که تو فردا کشف خواهی کرد

دلم میخواهد دانه ی شنی باشم
و لانه ام در میان بیابان
تا کنسرت خستگی ناپذیر
باد را بشنوم

دلم میخواهد امواج را
بیکدیگر پیوند دهم
ماهیگیران را همراهی کنم
شناگران را نوازش کنم

ابر سپیدی خواهم شد
در آسمان سنگین پرندگان دریایی
من به آرامی خواهم رفت
مروارید باران بر روی بال وپر

بچه ها اگر ایام کسی این وسط به کام نبود تقصیر شهروزه. حتی اگر در۹۹سالگی۱گوشه ایامتون به کام نبود هم تقصیر شهروزه. مطمئن باشید تمامش تقصیر شهروزه. شکلک من رفتم خودم به زبون خوش بمیرم.

عید، «حول حالنا» است
که واجب است بفهمیم
عید، شوقی است
که پدرم را به مزرعه می خواند
عید، تن پوش کهنه باباست
که مادر
آن را به قد من کوک می زند
و من آن قدر بزرگ می شوم
که در پیراهن می گنجم
عید، تقاضای سبز شدن است
یا مقلب القلوب!

سلام بر خواهران و برادران…
طاها خیر نبینی…دو ساعته دارم شعر میخونم فقط تا برسم بهتون…آکله بیگیری…
موضوع دارید امشب؟ندارید؟

سلاااااااام به همگی
سلام به خانمهای مجلس
سلااااااام رعععععد صداتو شنیدم آخه من تو پست خودت بودم داشتم دو پرس رو میزدم به دلم خخخخ
سلام به آقایون مجلس
سلاااام واااایی پریسا یعنی دیگه سیتا رو نمیشناسی شکلک سیتای گریان که دیگه پرپری نمیشناسدش
شکلک معصوووووووم جونمی رهگذرم بیا این پرس غذاهای خوشمزه رعععععععد رو بگیر بخور تا اینا حمله نکردند

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم
به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را
به یاد یار دیرین کاروان گم کرده رامانم
که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را
بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی
چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را
چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی
که در کامم به زهرآلود شهد شادمانی را
سخن با من نمی گوئی الا ای همزبان دل
خدایا با که گویم شکوه بی همزبانی را
نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده
به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را
به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان
خدا را بر مگردان این بلای آسمانی را
نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتن
که از آب بقا جویند عمر جاودانی را

سیتی جان…من یه چیز عجیب و غریبی خوردم که تا یه هفته نمیتونم چیزی بخورم…هف مغز و روغن حیوونی و کنجد و أه أه…خیلی سنگین بود…تو بخور که من سیر سیرم…نوش جانت…

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم
به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم
نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم
به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم
حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم
جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم
می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم
هزار بادیه سهلست با وجود تو رفتن
و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم

نخلی که قد افراشت، به پستی نگراید
شاخی که خم آورد، دگر راست نیاید
ملکی که کهن گشت، دگر تازه نگردد
چو پیر شود مرد، دگر دیر نپاید
فرصت مده از دست، چو وقتی به کف افتاد
کاین مادر اقبال همه ساله نزاید
با همت و با عزم قوی ملک نگه‌دار
کز دغدغه و سستی کاری نگشاید
گر منزلتی خواهی، با قلب قوی خواه
کز نرمدلی قیمت مردم نفزاید
با عقل مردد نتوان رست ز غوغا
اینجاست که دیوانگیی نیز بباید
یا مرگ رسد ناگه و آسوده شود مرد
یا کام دل از شاهد مقصود برآید
راه عمل این است، بگویید ملک را
تا جز سوی این ره سوی دیگر نگراید
یاران موافق را آزرده نسازد
خصمان منافق را چیره ننماید

تاکی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
رفتم به در صومعهٔ عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد
در میکده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را می‌طلبم خانه به خانه
روزی که برفتند حریفان پی هر کار
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار
من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همی جوید و من صاحب خانه
هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو
هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه
بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
دیوانه منم من که روم خانه به خانه
عاقل به قوانین خرد راه تو پوید
دیوانه برون از همه آیین تو جوید
تا غنچهٔ بشکفتهٔ این باغ که بوید
هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه
بیچاره بهائی که دلش زار غم توست
هر چند که عاصی است ز خیل خدم توست
امید وی از عاطفت دم به دم توست
تقصیر خیالی به امید کرم توست
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه

زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
چیست این سقف بلند ساده بسیارنقش
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست
صاحب دیوان ما گویی نمی‌داند حساب
کاندر این طغرا نشان حسبه لله نیست
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست
بر در میخانه رفتن کار یک رنگان بود
خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است
ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربیست
عاشق دردی کش اندربند مال و جاه نیست

عشق، عشق می آفریند. عشق، زندگی می بخشد. زندگی، رنج به همراه دارد. رنج، دلشوره می آفریند. دلشوره، جرات می بخشد. جرات، اعتماد می آورد. اعتماد، امید می آفریند. امید، زندگی می بخشد. زندگی، عشق به همراه دارد و عشق، عشق می آفریند.

طاها من هرگز دستم بهت نمیرسه که یکی بزنم پس کله ت…چون در ارتفاعات بسر میبری…یکی یه نردوون بده من برم گردن اینو بزنم…

خدا خیرت بده عباس.
چه چیزایی میخوای تو این شلوغی.
ساعت دو برو همشو خودت بخون چون خیلی جذابه.
رهگذر من امیدوارم اول از همه از چاهی که افتادیم توش در بیام تا به روشنایی برسیم بعد بقیشو فکر میکنیم.
کسی که تو مخمصه باشه در اون لحظه به هیچی جز رهایی فکر نمیکنه.
آرزوها مال وقتایی هستن که شما در شرایط نرمال باشی و آرزو کنی و برای رسیدن بهش تلاش کنی.
ولی خیلی وقتها همین شرایط طبیعی هم میتونه آرزو باشه که شاید برای من اینطور باشه.
چند نفری تو این جمع هستن که خوب منظورمو گرفتن.

خب سیتا صفر نظر خخخخ سلام آقای ایزدی
سلام علیکم آقای حسینی
خب پریسای نانازم پس خودتو بزن به همونی که زدی خخخخ همین که منو بشناسی کافیه تازه فکر خوبیه که فردا از بار صندلی در بری بگو چیزی یادم نمیادش که خخخخ
سلام پریسیما قرار نبود که امشب غایب باشی عسیسم
به به آقای معلم یکی از شما چه عجب که امشب زود آمدین هنوز که ساعت ۲۳و ۵۸ دقیقه نشده که آیا خخخخ نکنه ساعتتون رو دست کاری کردندآهه خخخخ

خب پس برای چی زندگی میکنی شهروز حسینی؟ اگر امیدی نداری؟ حتماً ته ذهنت یه امیدی هست که داری بخاطرش ادامه میدی…
اون امید چیه؟

راستی بچهها! جواد بهتون سلام رسوند. گفت من نتم ضعیفه. نمیتونم بیام.
سلاااام بچهها! چطوری خوبید؟
جواد همایون نثارو میگم. دیگه نمیدونم خالی بسته یا دروغ گفته.

– از همین الان می توانید متنظر وقوع معجزاتی در زندگی خود باشید . بیاد داشته باشید که باور و انتظار شما حکم چراغ سبزی را دارد که به سلولهای عصبی مغزتان علامت می دهد وضعیت جسمانی شمارا در جهت بهتر شدن تغییر دهند

من نگفتم امید ندارم.
گفتم فعلاً شرایط قرمزه و در شرایط قرمز جز امید به سفید شدن اوضاع نمیتوان داشت که خب من دارم.
منتها این امید کیفیتش مهمه.
من اصولاً واقعبین هستم.
برای همین امیدم در حدی هست که شرایط به حد قابل تحمل برسه. چون مطمئنم که هرگز مثل سابق همه چی به روز اولش بر نخواهد گشت.
نه ما همون آدما هستیم و نه دنیا همون دنیاست.
همه چیز عوض شده.

رهگذر من امیدوارم زمانی بتونم و بشه که به شرایط آرزو کردن هام برسم. هرچند ناشکری نکنم همین الانش هم از نگاه خیلی ها من در شرایطی هستم که از نظرشون مثبت به حساب میاد ولی… من به این امید زندگی می کنم که فردا برسه. فردایی که سفید تر از امروزم باشه. بدون سیاهی چندتا از گرفتاری هام که از نظر خودم خیلی بزرگ هستن. من به امید خلاصی از این گرفتاری ها دارم ادامه میدم.

رهگذر من به این امید زنده هستم که بتوانم در زندگی ام تا جایی که استحقاقش را دارم زندگی کنم و از خودم چیزهای خوبی را به یادگار بگذارم. البته هر کسی اهدافی از زندگی دارد. من هم دوست دارم تا موقعی که لیاقتش را دارم زندگی با نشاطی داشته باشم، به دیگران کمک کنم، و از دنیا برای کارهای مفید استفاده کنم.

به گونه ای زندگی کنیم که وقتی فرزندانمان به یاد عدالت ، صداقت ، مهربانی می افتند، ما در نظرشان تداعیشویم .! @-}–
آقا من که فرزند ندارم چه کنم که آیا رهگذر با توامآ نخند خخخخ
من که قاطی بحث نمیشم که با این سرعت نتم
چون یک لحظه ممکنه که ی چیزی بگم که یکی قبل من ثبتش کنه بعدش بهم جرم تقلب ببندند تازه کار از دوباره کاری عیب میکنه خخخخ

خخخخخخ.
کامنتم به هم خورد.
رهگذر! بذار فکر کنم بهت میگم. فقط بگو از روی نا امیدی این حرفو میزنی یا میخوای تجزیه تحلیل کنی؟
بعد چرا دوباره شدی رهگذر!