سلام بر همه خوانندگان . نبین و ببین ، نبینک و ببینک. و به قول یکی نبینک و بینک خخخخ نمیدونید الان من چقدر خوشحالم. آخه داره بارون میاد . ی بارون بی نظیر و بهشتی. ازون بارونا که حال روحیو جسمی رعد رو صد چندان عالی می کنه و همین باعث شد بیامو بنویسم . می خوام کمی با زبان فارسی شوخی های ملسی و عسلی داشته باشم . البته ازین جور شوخی ها در سایت “با تو “هم داشتم ولی چون پستهای رعد با توجه به شرایط روزه آپدیت با اون پست اون سایت کلی فرق می کنه . میگم تا حالها به فعل خوردن فکر کردید
Day: اردیبهشت ۲۰, ۱۳۹۷
هشدار: تمامی اسامی، شخصیتها، و رخدادهایی که در این داستان آورده شدهاند، ساختهی ذهن نویسنده هستند و واقعیت ندارند. هرگونه تشابه عناصر این داستان با عناصر موجود در دنیای واقعی، کاملاً ناخواسته بوده و از کنترل نویسنده خارج است. شما با ادامه دادن به خواندن این داستان، میپذیرید که خواندن این داستان برای شما طبق قوانین محلی که در آن ساکنید مجاز است و نیز میپذیرید که این داستان صرفاً یک داستان تخیلی میباشد. در غیر این صورت، لطفاً این صفحه یا این سایت را ترک کنید. نویسنده نیستم و طبیعیه که هیچ سررشتهای هم از نویسندگی نداشته باشم. حتی قوانین و قواعدی هم که در خصوص داستاننویسی توی
درود به همه دوستای گوشکنی امیدوارم ایام به کام باشن و از زندگی لذت ببرید. یهویی هوس کردم یه پراکندهگویی دیگه بنویسم که شاید آخرینش توی سایت باشه. چه معلوم چه اتفاقی برای سایت بیفته. خوب، از چی بگم برات.. انتظار داری چی از… اهم، ببخشید. یکشنبه این هفته، بعد از اینکه از دندوندرد تا صبح به خودم پیچیدم، رفتم دندونپزشک و دندون عقلم رو جراحی کردم. الآن دیگه یه دندون عقل ندارم، یعنی یگه همون قدر عقلی هم که داشتم ندارم. الان یه چند روزه خوردن غذا برام اعصابخوردکنه. حالا تازه باید یکی دیگه رو هم بعدا اعصابکشی کنم، چه محشر. بگذریم، چند وقت پیش شنیدم که برنامه