سلامی به صمیمیت آشنایی و به گرمای دلهای تمامی آشناهای محله نابینایان! امید که چتر لطف حق هر لحظه از زندگی بر سرتون باشه! سفرهای محله نابینایان به جهان آزاد به یاری خدا همچنان ادامه دارن، و امروز نوبت شصت و یکمین سفر ماست که امیدواریم هم پربار باشه و هم دلنشین. انسان از دیرباز از بنبستها چیزهای تازه یاد گرفته و اگر اهل تمرکز و تفکر باشیم میبینیم که بسیاری از اختراعات و شیوههای جدید و کارگشایی که امروز نقشهای کلیدی در زندگی ما دارن، در مقابله با موانع و سختیهایی به وجود اومدن که در آغاز گمان میرفت زندگی بشر زیر فشارشون قافیهرو ببازه. یکی از این
Tag: کرونا
سلامی گرم به همراهان و به خصوص به همسفران محله نابینایان به جهان آزاد. با سفری دیگه و داستانی دیگه از جنس حقیقت در جهت سنگینتر کردن کوله بار تجربه و دانشمون با شما هستیم. عباراتی از قبیل “توانمند سازی” به خصوص در مورد معلولین از اون مواردیه که زیاد گفته و شنیده میشن و خود ما بارها ازشون استفاده کرده و استفاده میکنیم. اما واقعا چقدر به مفهوم این عبارت فکر کردیم؟ آیا هیچ زمانی شده واقعا به این امر تمرکز کنیم که برای تحقق مفاهیم فراگیر این عبارت چه مسیر طولانی و در بسیاری مواقع سختی رو باید طی کنیم؟ اصلا تعریف توانمندی دقیقا چیه و این
دستهها
کُرونا گرفتم!
سلام عزیزان، چه خبر؟ آیا کسی از میان شما هست که به ما بگوید، آنچه نباید بگوید؟ حرف از کُرونایی میزنم که دامنم را که هیچ، کُلِ کلهپاچه تا اندامهای مرکزی بدنم را گرفت و ول نکرد. آری دوستان به قول شاعر: چُنین است رسمِ شبهای کامبیز، گهی بیز به کام و گهی کام به بیز. تجربیات خود را به اشتراک گذاشته، به امید آن روز که شما نیز منتشر کرده تا با هم لحظاتی را به خنده و شاید گریه سپری کنیم. جریان از آنجایی شروع میشود که داییِ فرماندارِ منزل بیخیال دنیای فانی شده و به دیار باقی شتابیده و قاطیِ ارواح منتظره شد. به کجا چُنین
سلام هممحلیها و دوستای گلم! امیدوارم که مثل من و مثل همیشه حالتون خوب باشه، سرحال و سلامت باشید! امروز تصمیم گرفتم خاطره روز اول رفتنم به مدرسه را براتون تعریف کنم. آهان راستی منظورم از روز اول مدرسه، روز اول رفتن من به کلاس پنجم است! حالا به قول دختر کفشدوزکی باید بریم سر اصل مطلب، پس دیگه از خط بعدی پستم مربوط میشه به روز اول رفتن من به کلاس پنجم اونم در دوران کُرونا! بهتره بگم امروز روز جالبی بود. من هم امروز باید مثل بعضی از بچههای دیگه در دوران کُرونا میرفتم مدرسه دوست داشتم امروز یک صبحانه عالی بخورم و اتفاقا صبحانم هم یک
بعد از کلی گیر و گور و قار و قور و از اینجور حرفا، بنا بر این شد که اول مهر 98 برم سر کلاس. از یه طرف ذوق و شوق داشتم که آخ جون. بالاخره وارد جایی میشم که دوست دارم. اما یه حسی میگفت که آخه بدبخت! نکنه نتونی 30 40 تا دهه هشتادی رو جمع و جور کنی. اگه نتونی کلات با عرض شرمندگی پس معرکه رو هم پیمایش خواهد کرد. خلاصه یه نوع (یه دل میگه برم برم یه دلم میگه نَرَم نَرَم)ِ خاصی در وجودم هویدا بود. اما خب به (طاقت نداره دلم دلم)ِ بعدش نرسید خلاصه جونم واست بگه بگه رک و راست،
سلام به دوستان عزیز. امید که در نهایت صحت و سلامتی باشید. فرا رسیدن سال نو و از آن مهمتر، پایان یافتن سال 98 رو خدمتتون تبریک عرض میکنم و امیدوارم سال پیش رو به فاجعهباریه سالهای اخیر نباشه. با توجه به شیوع وحشتناک ویروس کُرونا و این واقعیت که نابینایان نسبت به سایر مردم به دلیل نیاز به لمس اشیا مختلف بیشتر در معرض مبتلا شدن به این بیماری هستند. ضمن یادآوری رعایت بهداشت شخصی که این روزها به دلیل تکرار به کَرات بسیار ملالآور شده اند، بر آن شدم که تمامی دستورها و نکات بهداشتی را به یکباره و ناگهانی در قالب یک کتاب به شما گرامیان