خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 25.

قصه کوکو، 18.   هوا روز‌به‌روز سردتر می‌شد. گرمازاها با تمام قوا کار می‌کردن و نتیجه باز هم کمتر از حد انتظار بود. ساکنان خونه زمان مخصوصا شب‌ها عملا با انجماد می‌جنگیدن. عروسک‌ها و دیجیتالی‌ها همگی سرمای شب‌های زمستون‌رو با تمام وجود احساس می‌کردن و جای شکرش باقی بود که هدهد و بقیه با تجربه‌ها راه‌هایی واسه مقابله می‌دونستن که هرچند گاهی خیلی سخت و خیلی کم جواب می‌دادن، اما بهتر از بی‌حرکت موندن و منجمد شدن و سر در آوردن از تاریکخونه بود. شب‌های بلند زمستون انگار با یخ تزئین می‌شدن و دیگه هر صبح بدون استثنا پنجره‌های سالن از سرمای دیشب یخزده بودن. قصه زندگی با تمام