خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
شعر و دکلمه

آن شام،

آن شام، به سردیِ زمستان بود، سر تا سرِ شب ستاره باران بود. مرغی به زبانِ آه می نالید، قلبی که به سینه ام پریشان بود. همراهِ عزیز، خفته در بستر، دل ها همه در غمش هراسان بود. نجوای دعا در انتظاری تلخ، این قصه ی درد، رو به پایان بود. یک بانگِ غمین، سیاه چون ماتم، آوای عزا، طنینِ هِرمان بود. یک ناله ی گنگ، بی صدا، خاموش، آهی که میانِ سینه پنهان بود. ای وای خدای من! چه می دیدم!، هنگامه ی سوز و بغض و هجران بود. از دیده ی شب ستاره می بارید، در خرمنِ تب، سپیده گریان بود. یک دشت به یادِ عشق می
دسته‌ها
شعر و دکلمه

ناگفته ها بسیار!

دلی خواب و تنی تبدار، شب و چشمای شب بیدار، سکوتی خیس و بارونی، سری بر شونه ی دیوار! شبی ساکت شبی سنگین، سرودی بی صدا، غمگین، غمی غمناک و بی پایان، وجودی از تَعَب بیمار. هوای سردِ دلتنگی، نفس یخ بسته تو سینم، به جرمِ عاشقی مطرود، به حکمی بی سبب بر دار! تگرگ اینجاست بادم هست، تمامِ قصه یادم هست، به دوشم کوهی از ماتم، به قلبم حسرتِ دیدار. شبای خاکِ ما سرده، خدا دنیات چه نامرده! تبی تاریک و تکراری، خدایا خستم از تکرار! من و تاریکی و بارون، خزان و خاطرات و خون، به یادم قصه ی دیروز، به روحم غصه ها آوار. سرابی محو