درود به همگی. با اینکه محلهمان صمیمی هستش ولی بازم باهاش وقتی بیشتر حال میکنم که برگردم به گذشته. روز هایی که بی دردسر و بی مزاحم، راحت پست مینوشتم و خاطره میگذاشتم. روز هایی که حساسیت های بازدید کننده ها در حد حساسیت بود و کاری با من نداشت. خوب دیگه. چی کار میشه کرد. جریان زندگیه دیگه. گاهی زین به پشت و گاهی هم خو دوباره زین به پشت. نقل اون بیتی که شاعری سروده یکی را دهی تخت و تاج و کلاه، یکی را نشانی به خاک سیاه. یکی را نشانی به خاک سیاه و باز هم تا میتونی ای خدا جون، هی یکی را کشانی
Month: شهریور ۱۳۹۳
سلااااااام به همه ی دوستان صمیمی و عزیز محله پر مهر و محبت خودمون: گوشکن حال و احوالتون چطوره؟ امیدوارم همواره دلاتون شاد و لباتون خندون و زندگی بر وفق مرادتون باشه. من الان از خوشحالی نمیدونم چی بگم. چندین ماه بود که این ورد پرس راه ورود رو برمن سد کرده بود و اجازه ورودو بهم نمیداد. چندین بار تغییر رمز دادم ولی نشد که نشد. تا اینکه دیروز یعنی روز جمعه دوباره درخواست رمز جدید کردم و با انتخاب رمز جدید توسط خودم به طور شگفت انگیزی دیدم که وارد شدم. امید که این شایستگی رو داشته باشم با ارائه مطالب مفید و کاربردی در خدمت شما
تابستان بود و روزهای خوش تعطیل. فصل بازی و خنده. فصل شادی. فصل لذت بردن از طبیعت سرسبز شمال. پشت خانه ما یک حیاط وسیع بود که در هفت خانه رو به آن باز میشد. ساکنان آن خانه ها اکثرا مسن بودند و تابستانها نوه هایشان در کنار آنها تعطیلات را سپری میکردند. در یکی از این خانه ها پیرزن نابینایی به تنهایی زندگی میکرد. در خانه ای دیگر پیرزنی با تنها پسر معلولش. پسر، قادر به درک هیچ چیز نبود و قدرت راه رفتن هم نداشت. گاه گاهی فریادهای بلندش خواب محله را می پراند. حالا سالهاست که دیگر صدایش به خاموشی ابدی پیوسته است. ما او را
بیکاری، یکی از بدترین درد هاییست که شاید یک انسان، خصوصا در عصر جدید، به خودش دیده است. اینکه بی شغل باشی و برچسب بیکار، روی پیشانیت خورده باشد. اینکه هرجا حرف از کار به میان می آید، زود خودت را جمع و جور می کنی یا به زور و با توسل به برجسته کردن اوضاع نابسامان مملکت و جهان شمول بودن بیکاری، می خواهی که بیکاری خودت را توجیه کنی. گاهی رنگت میان دوستان یا مهمانان از گوشه کنایه های احتمالی ای که به تو می زنند، به سرخی، زردی یا سفیدی می گرود. اعصابت به هم می ریزد، و شاید وقت هایی شده که حتی به نابودی
سلام دوستان عزیز امیدوارم حالتون خوب باشه و هیچ وقت دیگران را کمتر از خودتون نبینید و کسی هم شما را کمتر از خودش نبیند.. راستش چند وقتی است که یک مسأله ی به نظر خودم بزرگ فکرم رو به خودش مشغول کرده و هنوز جوابی برایش پیدا نکرده ام. البته شاید برای شما ای که در ایران زندگی میکنید هیچ وقت این پرسش پیش نیومده باشه که چرا در ایران و اکثر کشورها مردم یکدیگر را با عناوین مختلف از قبیل آقا, خانم, دکتر, استاد, جناب, حاجآقا, حاجخانم, خانم آقای مهندس و هزار و یک عنوان دیگر صدا میکنند. من از این رفتار شکایتی ندارم چون میدانم که
دستهها
بازم اردوی گوش کنی
سلااام وای جاتون خالی بچه ها خیلی خوش گذشت طبق قرار گوش کن البته نه پست اولیش اصلاحیه اش رو میگم خخخ آره طبق همون اصلاحیه من و سمانه دروازه شیراز به هم پیوستیدیم و سی و سه پل بقیه رو ملاقات بنمودیم میدونین یه تجربه که البته جدید هم نبود ولی خیلی جالب و مفید بود این بود که:, من به این نتیجه رسیدم که وقتی یه نابینا یه مسیر رو بره امکان نداره دفعه ی دوم اشتباه بره میدونین چرا؟؟ نمیدونین؟, خب تو خماریش بمونین . . . هاهاها نه چون خیلی دقیق به ذهنش میسپاره واسش جا میفته حد اقل واسه من که اینجوریه میدونین وقتی
در این اثر که از کتاب های اواخر زندگی اریک فروم است, این روان شناس و فیلسوف و جامعه شناس بزرگ قرن بیستم, از عواملی سخن می گوید که انسان را در جوامع صنعتی از محوریت انداخته و اصالت تکنیک را بجای او نشانده است. ولی او به توصیف بسنده نمی کند و راهکار هایی به دست می دهد تا انسان در عین بهره وری از مزایای فنآوری به مقام و موقعیت راستین خود, آنگونه که نزد پیشگامان انقلاب صنعتی سده هجدهم داشت, از نو دست یابد. می توانید کل اثر را از لینک زیر دانلود کنید. تا کتاب های بعدی لینک دانلود
سلاااام. از بابت گافی که دادیم متأسفیم. تو رو جون جدتون بخوانید و به دوستاتونم که نمیدانند اطلاع بدید. ما امروز پنجشنبه ساعت یازده تا دوازده، میدان انقلاب، دم 33 پل، منتظر شما گوشکنی ها برای گشتن و خوردن و خندیدن و دیداری دوستانه هستیم! بعضی بانو ها گفته بودید جمعه زمان خوبی نیست. حالا دیگه خودتون میدونید. اگه آمدید که هیچ. اگه نه، من خودمو از لبه ی این موکت، پرت میکنم پایین. . . آها. دمتون گرم! خوبه که میآیید. من دیگه مجبور به خودکشی نیستم!
سلاااام سلااااام بر بچه های دوست داشتن ی محله ی خودمون، امیدوارم که حال و احوالتون خوب باشه، من چون خسته ام بدون معطلی میرم سر اصل مطلب، راستشو بخایین این پست یه جورایی بیشتر به درد آقایون متأهل محله میخوره، البته اونایی هم که هنوز ازدواج نکرده اند و مجردند میتونن که وقتی به سلامتی ازدواج کردند از این پست یه جورایی بهرهمند بشن، یعنی کلاً میخام بگم که قدیمی نمیشه و میشه به راحتی ازش استفاده کرد. البته دوستانی هم که اهل موسیقی و آهنگ شاااااد هستند مجرد و متأهلشون فرقی نداره و از این پست لذت خواهند برد. راستش ما این روزا چون حسابی زدیم تو
با نام ایزد منان و سلام. بدون مقدمه میرم سر اصل مطلب. خیلی وقته برام یه سؤالی مبهم هست و این بلکه نه فقط پرسش منه سؤال بیشتر بیناها هم هست. چون این سایت با بیشتر نابینایان معجون است این پرسش را لازم دیدم همینجا مطرح کنم. قبل از هر چیز درخواست دارم هر نابینایی که میخواهد جواب بدهد لطف کند اول جنبه ی پرسش و پاسخ را در خود خلق کند و بعد وارد بحث شود تا بتونیم نتیجه ی درستی به دست آوریم. ضمناً قصد ناراحت کردن هیچ کسو ندارم فقط یه سری چیزا باید در مورد ما برای افراد غیر همنوع باید معلوم بشود. و اما سؤال
سلام دوستای عزیزم خوب,امروز دوباره با یک آموزش کاربردی اومدم حتما همتون تا حالا لبتاب هایی که قسمت num pad ندارند رو دیدین درسته؟ حالا من الآن بهتون نحوه ی فعال کردن قسمت num pad رو میگم خیلی باحاله خودم که خیلی خوشم اومد همین امروز صبح کشفش کردم داغه داغه پس تا هنوز سرد نشده از اینجا دانلود کنین قربونه همتون تا آموزش بعدی بای
سلااااااام سلااااام سلاااااام و ما رفتیم شمال “رضوان شهر- گیلان” و باز گشتیم دلمان شدیداً مدیداً برای وبلاگمان و وبلاگ دوستانمان و البته و صد البته محله مان تنگیده بود خعلی زیااااد “عجب دنیایی هست این دنیای مجاز ها” عجیباً غریباً …. یعنی اون قدر خاطره دارم و حرف که فکر کنم باید یه چهار پنجتایی حالا شاید هم با تخفیف سه چهار تا، دو سه تایی پست ویژه شمال بنویسم، بذارم باشد که ماندگار شویم …… وسط نوشت: “آخرش شش تا شد و چون من نخودی خوبی هستم و اصلاً هم از خماری و این حرفا خوشم نمیاد و آن چه برای خودم میپسندم برای دیگران هم
هزاران درود به هم محلی های گل و گلاب. میدونم دیر شده اما دیگه به بزرگی خودتون ببخشید. چهار شنبه ی هفته ی گذشته، دومین برنامه امید نشاط زندگی به روی آنتن رادیو فصلی رفت. در این برنامه ی شاد، در گشت سپید، سفر کردیم به یکی از مناطق بینظیر ایران زمین. جایی که دشتو کوهو رودو جنگلو . . . همه رو یکجا در خودش جای داده. این بخش تقدیم به اصغر خیر اندیش عزیز، جواد نوعی، و بقیه بچه های ساکن اردبیل در محلهمون. اما مهمانخانه با اجرای شهروز حسینی، بخش کارشناسی با اجرای خانوم هما هما وندی، یک گزارش از یک معلول ذهنی، و آیتم چه
یه دردسری که بعضی وقتها برای بچه ها پیش میاد، اینه که ناخواسته تو اسکایپ چت گروهی راه میندازن و بعد نمیدونن چی کارش کنن! حالا من ضمن این که برای چندمین بار توصیه میکنم مراقب باشید این اتفاق رو باعث نشید، میخوام یه راهی رو بهتون نشون بدم تا قضیه براتون تا حدودی قابل حل باشه. میگم تا حدودی! چون تو این روش شما میتونید اعضایی رو که اضافه کردید، یکی یکی پاک کنید و اگه بنا بر معمول کل دوستانتون رو اضافه کرده باشید، کار حذفشون هم کمی وقت گیر میشه. پس سعی کنید، اول اونهایی رو که آنلاین هستن پاک کنید، بعد برید سروقت بقیه. نکته
پرواز کردن پریدن از دست کسی خلاص شدن تقلا برای رهایی همه و همه چیزهایی بود که در کودکی باهاش آشنا شدم. از همان وقت که پرنده ای اگر به دستم می افتاد کلی ذوق می کردم که حالا می توانم دقیقا شکل و حالات پر و بدنش را ببینم. یادم هست که پرنده بیچاره کلی تقلا می کرد تا هرچه زودتر رها شود برود توی آسمان نمی دونم چیکار کند. برود رها باشد. برود کلی با خودش حال کند. شاید اون چیزی می دید که من یا دیگران نمی دیدیم. به هر حال که تقلا کردن را از کبوترهای حرم امام رضا هم خیلی یاد گرفتم آخه بابام
سلام امیدوارم که حالتون خوب و خوش باشه یه سؤال فنی شماها واسه امضا دادن در بانکها و جاهایی که امضا باید ثابت باشه چیکار میکنید از انگشت زدن استفاده میکنید مهر دارین؟ آیا حس میکنید این مهر امنیت داره یعنی فکر نمیکنید مثلا اگه من اسمم زهره مظاهری باشه یکی دیگه میتونه با این اسم یه مهر بسازه و ازش سو استفاده کنه یا مثلا میشه امضا رو با توجه به اینکه خیلی ظریف باید درش اورد مثل مهر ساخت یا امکانش هست که امضا رو یه جوری ساخت که داخلش خالی باشه و ما اون صفحه ی کوچیک چوبی رو بذاریم روی صفحه ی مورد نظر و
سلااا ، اااا، ااا، ،، ، اااااااا، ااااام به هم محلی های عزیز و دوست داشتنی. هنوز خستگی سفر تو بدنمه. اما وقتی میخوام در محله پُست بذارم، دیگه سرشار از انرژیم. اولش یه تشکر وییژژ وییژژه ویژه از بچه های با معرفت و با محبت گیلان. رسول سفرزاده خوشسفر و با مرام که با اسم طاها در محله کامنت میذاره. فرهاد جعفری عزیز که تو این چند روز خیلی بهش زحمت دادم. داداش مسعود با معرفت که حسابی این چند روزه هوای منو داشت. سلمان روستا اغلب ساکت ولی فوق العاده دوست داشتنی. محمد شمسیپور با معرفت که رفت فومن واسمون کولوچه و نون روغنی محلی خرید. اسماعیل
سلام دوستای گلم اول از همه من باید از همه ی کسانی که توی پست قبلم نظر گذاشتن یک معذرتخاهی ی جانانه کنم چرا؟ چون نتونستم بیام و جوابشونو بدم دوستان این چند وقت خیلی سرم شولوغ پولوغه خیلی زیاد کلاس کامپیوترو این حرفا دارم توی انجمن به بچه ها کامپیوتر درس میدم خوب حالا از این حرفا که بگذریم میرسیم به آقا یا خانوم کاظمیان چرا آقا,چرا خانوم آخه یک جا یک نفر بهشون گفت خانوم کاظمیان دوباره یک جا هم یکی بهشون گفت آقای کاظمیان آخر ما نفهمیدیم که خانوم یا آقا حالا به امید این که خودشون بیانو توی کامنت ها جنسیت خودشونو مشخص کنن یادم