خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

زیارت مهربان ترین قاتل آشفتگیهایم در خوابگاهی که از دود، خفه شده

وقتی حالم آشفته است، وقتی حتی از صدای خودم نفرت دارم، تو، سرزده، با عطر همیشگیت میآیی. عطری که ضد افسردگیست، عطری که هر بار به مشامم میخورد، هزار انگیزه ی زندگی را در من زنده میکند. این تو و این عطرت، کم هستید، گم هستید، راحت از من عبور میکنید و هر ثانیه که میگذرد، کم و کمتر دست یافتنی میشوید. منی که حتی بوی خورش سبزی به آن تند و تیزی را حس نمیکنم، چه هستی که عطرت از خواب، میپراندم؟ چه هستی که از چند شهر آن طرف تر، نزدیکی حضورت را حس میکنم؟ این آشفتگی مخلوط با تبی که از بیماری بر من تحمیل شده،
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یکی بمن بگه چی کار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام و درود بر همه هم محلی های عزیز اصل رو می ذارم بر عاااالللیی بودن حال و احوال تون که آرزوی منه و دیگه میرم سر اصل مطلب بابا یکی بیاد به من بگه چی کار کنم؟ من موندم وسط یه دوراهی! یه ثانیه می گم این وری می رم یه ثانیه بعدش میگم نه اون وری می رم و هنوز هم مثل مجسمه وسط اون دو راهی ایستادم! مخم سوت کشید از بس فکریدم و فکریدم و به هیچ نتیجه ای نرسیدم …. حالا بماند این وری یعنی چه و اون وری یعنی چه! یکی بگه من این وری برم یا اون وری؟ اصلاً یکی بیاد بگه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

اولین پست من

سلامو صد سلام به هم محله های عزیز, بل اخره بعد از چند وقت تونستم پست بزارم. این پست, پست اول من هست و در این پست میخواهم یک خاطره ی جالب و به یاد ماندنی رو براتون بنویسم. سه ماه پیش من و همسرم تصمیم گرفتیم که برای خوردن شام به بیرون برویم ما ساعت 6 از خونه راه افتادیم و با عصا به طرف خیابون حرکت کردیم وقتی به ایستگاه اتوبوس رسیدیم یک دختر خانمی رو دیدیم بهمون گفت اتوبوس شهید رجایی اومد وقتی میخواست بره از اتوبوس بالا گفت من بلیتتون رو میزنم بهش گفتم نه نزن ولی از اتوبوس سریع رفت بالا و برای ما