سکوت و صبر غزل واره نگاه تو اند. اولین سلام خودم را از تریبون محله تقدیم میکنم به مخاطبانی که دارند این سطور را از نظر میگذرونند. چند وقتی هست که ذهنم مثل عقربه های ساعت میگرده ولی از این گشتن چیز سودمندی حاصل نشد چند خطی را در قالب اولین پست مینویسم به امید پیشرفت کمی و کیفی مطالب در پست های بعد.تو پارک نشسته بودم داشتم تو گوشی فیس بوکمو چک میکردم. یه پسر پنج شش ساله اومد گفت: «عمو یه آدامس میخری؟» گفتم: «همرام پول کمه ولی میخای بشین کنارم، الان دوستم میاد میخرم.» گفت: «باشه» و نشست کنارم. بعد مدتی گفت: «عمو داری چیکار میکنی؟»
Day: مهر ۴, ۱۳۹۳
دستهها
چرتنوشت چهارم مهر
حالا تو نیستی و من اینجا ناراحت از همه، بیکار بیکارم. حتی دوست ندارم به چیزی فکر کنم. نه به خودم و نه حتی دیگر به تو. مثل دیوانه های بیهدف، تا نصف شب، روی پل سیو سه پل قدم می زنم. گاهی وقت ها خسته از همه ی دنیا روی یکی از سکو های پل، می نشینم، به دیوار تکیه می دهم و خوابم می برد. بیدار که می شوم، باز همان تشویش و دلهره ی بی معنی ای که هیچ وقت دست از سرم بر نمی دارد. یک دنیا اضطرابم. مخلوط با یک عالم نگرانی. دوست دارم جایی باشد دور دور دور از همه ی چیز ها
سلام به همگی. حالتون چه طوره? بریم سراغ برنامه ی زندگی ادامه داره. داستان از این قراره که اواخر سال 92 ما یه مستند خانواده با نام زندگی ادامه داره ساختیم تا در جشنواره ی رادیو که هر سال توی اردیبهشت برگذار میشه شرکت کنیم البته توی حوزه ی دفاع مقدس و نمایش کوتاه هم شرکت کرده بودیم نمایش رو توی یکی از برنامه ها تقدیمتون کردیم. مستند دفاع مقدس رو هم در سوم خرداد امسال تقدیمتون کردیم. الآن هم به مناسبت سالگرد ازدواج امام علی علیه السلام و حضرت فاطمه سلام الله علیها، این مستند خانواده رو که گفتگوی صمیمانه ی من و اشکان با آقای قدرت الله