خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

من و عشقم و عروسی و بعدش حال و هوای حرم… جاتون خالیییییی

سلام دوستان هم محله ای خوبین انشالله که خوبین اول از همه ببخشید کمتر این مدت به محله سر زدم می اومدمااااا پست ها رو می خوندم و می رفتم… خب بریم سر اصل مطلب… بالاخره علی و هانیه عروسی کردن… اونم از نوع خیلی توپش عروسی کردیم خیلی خوش گذشت جای تک تکتون خالی خالی بود خودم که عروس بودم و سرم شلوغ هر چی نشستم یکی پست عروسیمون رو بزنه نزد خلاصه خودم تنبل بازی شیرازی رو گذاشتم کنار و وظیفه دونستم این خبر خوش و بهتون بدم خلاصه 4و5عروسیمون بود و منم یه عروس خانم گل شده بودم چشم نزنمممم خودمو.انشالله روزی تککک تکککتون الان هم
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

در انتهای گوشکن! قسمت اول

درود بر عزیزان شاد و شنگول چون کامبیز ، عصبی و کم‌حوصله چون دشمنان! غمگین و افسرده چون زخمیان و اهل صفا و صمیمیت چون دوستان. امروز نعره میزنم، فریاد میکشم، عقده خالی میکنم و بعضیا را متهم میکنم که اگر هنر شاد کردن دیگران را ندارید، چرا با تیکه انداختن دلشان را غمگین میکنید؟ وقتی نمیتوانید لبی را بخندانید، چرا چشمی را میگریانید? درِ آپارتمانهای محله به روی همسایه باز نیست. خسته شدید، درک میکنم. شبانگاه برادر ارشد پنجره را باز میکند و با صدای بلند داد میزند” به اندازه ی ۱۷۸ هزار تومان دروغ گفتم” فورا پنجره را میبندد. بنا به رصد‌های اطلاعاتی و بررسی دوربینهای مدار‌بسته،
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

من باز اومدم با گفتن هام و ماجرا هام و جلد دوم نفرین1جسد!

سلام به همگی. بچه ها چه خبر از احوالات! خوبه یا خیلی خوبه یا بهتره! نگرد آقاجون گزینه دیگه نداره. عمراً اگر گزینه ناله بهت بدم. نق فقط اختصاصیه خودمه و بس! نه خداییش این دفعه نق نمی زنم. همه چی آرومه، من چه قدر آرومم، واسه خودم می چرخم و شلوغ می کنم و مروارید می بافم و همه جا رو به هم می ریزم و واتساپ گردی می کنم و بنده خدا واتساپی ها رو با شلوغی هام از آرامش میندازم و بعدش هم به خودم میام که ای بابا باز من همون دیوانه شلوغی هستم که بودم و1خورده هم عوض نشدم و واسه چی اصلاح نمیشم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

فرشته ی دوستی

روزی کنار آتش نشسته بودم شعله هایش داغ و نورانی بود هوا سرد بود ولی من سرما را حس نمیکردم چون آتش گرمی بخش وجودم بود غرق فکر کردن بودم نگاهم به آسمان بود و ستاره هارو میشمردم ناگهان صدایی لطیف مرا به خود آورد برگشتم و به پشت سرم نگاه کردم فرشته ای را دیدم که با چشمان معصومش نگاهم میکند و لبخند شیرینی به لبانش دارد با مهربانی از من پرسید اسمت رو به من میگی منم از این که یه فرشته ی مهربون کنارم ایستاده هم جا خورده بودم و هم خوشحال بودم با صدایی که به آدمهای متعجب شباهت داشت گفتم اسم من ستاره هست
دسته‌ها
شعر و دکلمه

خدا خیلی مهربونه…

سلام رفیق مِفیقا. چه خبر؟ ما حسابی با کله رفدیم تو خونه تکونی. بو وایتکس و ریکا و گاز پاک کن و شیشه پاک کن میدیم. مردامون؟ تکیه دادن و نیشستن به هندونه خوردن. نمیدونم سر سیاه زمستون هندونه از کوجا میجورن؟ خخخخخخخخخخخخ خب بگذریم. دوستای خوبم یه شب یکی از بچه ها یکی از نوشته هاشو برام فرستاد و خواست که براش بخونم. و بعدم بذارمش تو محله و اسمی هم ازش نیارم. این متن اونقد از دل بر اومده بود که رف نیشس تو کنج دلم. چند روزی سکوت بودم و نمیتونستم بخونم. یعنی میتونم از پَسِ این همه احساس بربیام؟ یعنی میشه اینهمه احساس رو منتقل
دسته‌ها
اخبار و اطلاعیه

مؤسسه ی رودکی در حال فروپاشی یا شاید فرو پاشیده

سلام بچه ها امروز رفته بودم مؤسسه ی رودکی که همتون یا اکثر تون با کتابهای این مؤسسه خاطره دارین رفته بودم کتاب ارتباطات بین الملل نوشته ی کاظم معتمد نژاد رو بدم برای گویا کردن هیچی درد سرتون ندم ساعت حدود 9-30 بود که رسیدم اونجا گفتم یه کتاب آوردم میشه برام گویا کنین اون شخصی که همتون میشناسین گفت همه رفتن گوینده ای نیست که کتابی بخواد گویا بشه فقط یه گوینده بیشتر نمونده که اون بنده خدا هم که چه قدر میتونه بخونه آره دیگه نشسته بودیم و در حال درد و دل که یه بنده خدا اومد کتاب بگیره که بهش گفتن dvd riter هم