خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ایستگاه آخرِ عزیز

یک شب تا شب به خانه میرسم و در را باز می کنم: سلام. ولی مثل همیشه صدای آرش را نمی شنوم که می دوید جلویم و با خوشحالی سلام میکرد. صدای نالانی از اتاق خواب به گوش می رسد که سلام می گوید. صدایی خسته و کم رمق. به اتاق خواب می روم. در حالیکه عصایم را به چوب لباسی آویزان می کنم صدای خس خس سینه ای عفونت کرده گوشم را آزار می دهد: چی شده خانم؟ نبینم خس خس میکنی؟! سلام. در صدایش بهم خوردن دندانها بر اثر لرزیدن موج می زند: سسسررررددددمهههه. داااارررم میییلرررزم. متعجب بالای سرش می روم. لحاف را روی سرش انداخته ژاکت
دسته‌ها
شعر و دکلمه

پشتِ این درها

یک جهان پروانه در پهنای عشق، امشب اینجا خانه ی نور و صداست.   امشب از مهتاب رنگین می شود، امشب از شب های بی فردا جداست.   ماه می آید به تبریکی سپید، بر لبان لبخند مهمان می شود.   دیده ی خورشید می خندد به شب، تیرگی، تاریک، ویران می شود.   همچو رؤیا غرقِ پروازند و شور، مرغکانِ خسته و خوش بال و پَر.   یک زمین فریاد، تا عرشِ خدا، یک شبان گه شادمانی تا سحر.   می فِشانَد دستِ نور افشانِ مهر، روی دامانِ شبان گه شعرِ شور.   صد گلستان عطر و پژواک از امید، صد بهاران خنده و صبح و سُرور.