خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 29.

قصه کوکو، 22.   نیمه شب بود. کوکو گوش به صدای تندبادی که به شیشه‌ها ضربه می‌زد به بخار مه‌مانندی که روی شیشه سرد می‌شد و قطره‌قطره روی تاقچه می‌چکید خیره مونده و منتظر پایان ثانیه‌های خواب بعد از زنگ و بیداری مجدد ساکنان خونه زمان بود. این سکوت‌های کوتاه‌رو دوست داشت با این شرط که با خاطرجمعی همراه باشن. و خاطر کوکو جمع نبود. کوکو تقریبا هر شب انتظار غافلگیری‌های ناخوشآیندی‌رو داشت که امیدوار بود هرگز پیش نیان و نمی‌دونست بقیه هم هرچند حرفی نمی‌زدن، اما به همچین نگرانی‌هایی فکر می‌کردن یا نه. شاید نه همه، اما عده‌ای بودن که از حفظ احتیاط غافل نبودن. هدهد یکی از
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 28.

قصه کوکو، 21.   داشت شب می‌شد. کوکو و بقیه به تماشای مالک خونه زمان نشسته بودن که با شاگرد خیاط و شاگرد قصاب مچ مینداخت. بچه‌ها اصرار داشتن که2به1با هم طرف بشن و هر دفعه از زور خنده دست‌هاشون وا می‌دادن. وقتی برای چندمین بار دوباره گاردها بسته شدن و مچ‌ها به هم گره خوردن، شرطبندی‌های بی‌صدا به نفع هر کدوم از دو طرف بین عروسک‌ها و دیجیتالی‌ها شروع شد. کوکو در سکوت تماشا می‌کرد و ذهنش آهسته در اطراف پرسش‍های اخیرش می‌چرخید. -سرچشمه دردسرهای این اواخر کجا بود؟ -کی یا کی‌ها پشت سر خرمگس‌ها و موریانه‌ها بودن؟ -ماجرای بعدی چی می‌تونه باشه؟ -چندتا جنگ دیگه ممکنه پیش
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 27.

قصه کوکو، 20. جنگی حقیقی با سرعتی جنونآمیز شروع شد. هدفزن‌های خونه زمان که حسابی آماده بودن پیش از شدت گرفتن جریان سیل مهاجمین ریز‌جثه به داخل سالن وارد عمل شده و سرعت حمله‌رو به طرز چشمگیری گرفته بودن. هدهد درست می‌گفت. دشمن غافلگیر شده بود. انتظار چنین دفاع متمرکز و کاملی از داخل نمی‌رفت اما توقفی از دو طرف در کار نبود. کوکو در تمام عمرش چنین چیزی ندیده بود. انگار تمام جهان مقابل نگاهش روی دوش اجسام ریز و سیاه می‌خروشید و پیش میومد. هدفزن‌ها زیر نظر هدهد به شدت می‌جنگیدن و کوکو حتی در اون قیامت هم نمی‌تونست از تحسینشون خودداری کنه. یک لحظه شاخه‌ای از
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 26.

قصه کوکو، 19. فردای اون روز پاساژ یک روز عادی زمستون‌رو سپری می‌کرد. سرد، تیره، شلوغ. خونه زمان از سیاهی و آلودگی حمله دیشب پاک شده و شبیه همیشه آماده خوشآمدگویی به مشتری‌ها بود. جسدهای لهیده‌ای که داخل بعضی ساعت‌ها از شبیخون دیشب جا مونده بودن به دست مالک خونه زمان پاک شده و دیگه اثری ازشون نبود. با اینهمه هنوز گاهی اینجا و اونجا یک یا چندتا خرمگس مرده از گوشه و کنار سالن پیدا می‌شدن که مایه تفریح بچه‌های مشتری‌ها و مایه کیف پرنده‌ها بود. بچه‌ها برای غذا دادن و دوست شدن با پرنده‌هایی که لب پنجره‌های سالن می‌نشستن از این غنیمت‌ها استفاده می‌کردن و با وجود