خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

دانلود نوار قصه ی چهار حکایت به نامهای نخستین حکایت صبحی، حکایت پوپک، حکایت عمو نوروز و حکایت شیرمرد

درود بر شما دوستان عزیز. امیدوارم حالتون خوب باشه. من این پست رو هم قبل از سفرم نوشتم پس بازم داشته باش مدیریت از راه دور رو خخخ. نوار قصه ی این پست ما هم کار کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان هست. البته این نوار قصه خیلی قدیمی هست و مال سال هزار و سیصد و چهل و یک هست. حالا کانون اینو بعداً گرداوری کرده یا چیز دیگه ای، من در جریانش نیستم. در این نوار قصه، شما چهار حکایت و داستان کهن ایرانی رو میشنوید. اول نخستین حکایت صبحی، بعد حکایت پوپک، بعد حکایت عمو نوروز و در پایان هم حکایت شیرمرد رو خواهید شنید. پوپک
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

هنوز دلم برای چشمهایم تنگ نشده است

* هنوز دلم برای چشمهایم تنگ نشده است: این آرزوی هر پدر و مادریست که فرزند سالمی داشته باشد، عاری از هر نقصان و بیماری و به طریق اولی، آرزوی هر پدر و مادریست که فرزند سالمش، از گزند حوادث ناگوار در امان باشد، سالم از خانه خارج شود و سالم باز گردد بدون ذره ای زخم و خراش. دلواپسیهای مادر از زمان خروج فرزندش از خانه به مدرسه یا محل کار یا تفریح آغاز میشود و دائماً در جوش و خروش است که مبادا اتفاقی برای فرزندش بیفتد! این فرایند روحی مادرانه مدام در تکرار است و تو گویی عقربه های زمان در تحریک این تکرار بیپایان نقشی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

پارازیت یا از هر دری سخنی!

ضمن درود فراوان و عرض ادب! از دیروز به فکر دوستی افتادم و هرچه تلاش کردم شماره اش را پیدا نکردم، امروز تصمیم گرفتم این پست را بزنم تا شاید یعقوب سرچامی را پیدا کنم، راستی این پیام های باحال ایرانسل مرا به فکر انداخت تا بتوانم بیشتر با خطوط ایرانسل و شماره های واتساپ ارتباط بگیرم و سرگرم شوم، من ده روز فرصت داشتم تا به اندازه دویست هزار تومن با دوستانم حرف بزنم، راستی چند روز پیش یه گروه در واتساپ ساخته بودند که اسم زیبایی نداشت و همگی انصراف داده بودند، من از عصر چهارشنبه به شماره های انصرافی زنگیدم و تحقیق کردم که رئیس این
دسته‌ها
شعر و دکلمه

من لیلی نیستم…

من شیرین نیستم فرهاد…تیشه ت رو از روی دوشت زمین بذار… لیلی نیستم…برگرد از صحرای آوارگی، مجنون… طبیب نیستم…بلند شو از بستر تب، عاشق… بهار هم نیستم…برگرد به خونه ت پرستو… من یه قلعه خاکی ویرونم…یه بومم که مینالم شب وروز روی خرابه های خاطراتی که روی هم تلنبار شدند تو برهوت دلم… من یه بیمارم که سالهاست افتادم تو بستر ناامیدی…با کرم هایی که افتادن تو گوشت و پوست قصه هام… من فقط یه ناچارم…ناچارم برای رفتن…ناچارم برای کشیدن این بارِ زندگی…ناچارم به تحمل این درد… فریب این صدا را نخور…من یخبندونم…سردم و مه آلود… من یه دستم پر از خواستن…یه دلم پر از پرواز… اما یه قلاده