خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

من میترسم بچه ها. میترسم.

میترسم یه روز صبح که میخوام از خواب بیدار شم, یه دفعه ببینم انگار جای دیگم. هیچی سر جاش نیست, شجاعت عین ترسه و ترس شجاعت, مقاومت تسلیمه و تسلیم مقاومت. ببینم هیچی مث اولش نیست, هر چند همین الآنم نیست. ببینم دارم میبینم, دیدنی که جز درد بیشتر, جز غصه ی قصه های بیشمارتر, جز خفقان بی انتهاتر, هیچ حاصلی نداره و به هیچ کاری نمیاد. میترسم یه روز که بیدار میشم, متوجه شم دلم با دردها بمب بارون شده, موشک نداری و تنگدستی و بدبختی خورده وسط وجودم, و یه جنگنده هم از اون بالای این ترس لعنتی, همش داره حمله میکنه و ترس به خوردم میده.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

ای دل آرام بگیر!!!!!!!

منتظر بودم. مثل هر سال منتظر بودم که برگه های تمدید قراردادم را بیاورند و امضا کنم. همان طور که بقیه امضا کرده بودند. خدایا! چرا دیر شد!؟ در شرکت همه از تمدید قراردادشان صحبت می کردند. بی خیال. فکرش را نکن. الان می آورند. خودت را مشغول کن. سرگرم کن. خودت را به این سرگرم کن که الان شب عید است و هنوز لباس برای فرزندت نخریده ای. البته پیراهن و شلوار خریده ای ولی کفش و لباس برای داخل منزل نگرفته ای. این هم بی خیال. به این فکر کن همسرت مانتو و لباس نگرفته و عیدی و حقوق اسفند ماه هم تمام شد. اَه! لعنتی, یک
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خواب می دیدم.

شب داشت روی دقیقه های عمرم قدم می زد. آروم. بی صدا. نامحسوس. وسط کاغذ و کتاب هام داشتم شنا می کردم. سرم از خستگی سنگین بود. دلم ضعف می رفت واسه رفع تشنگی و، … چند ماه شده که فشار درس مهلت پرواز به جهان بی خودی رو ازم گرفته؟ چندتا شب اینهمه تشنه سپری شد واسه من؟ بیخیال. این هفته۲تا امتحان دارم. بعدا هم میشه پرید. شب رفته رفته سنگینیش رو می داد به شونه هام. به سرم. به پلک هام. خسته بودم. خوابم می اومد. چه قدر خوابم میاد! ولی درس! آخ که چه قدر خوابم میاد. آخه درس دارم. آخ که چه عالیه پلک هام