قصه کوکو، 26. و زمان همچنان نامحسوس و مداوم میگذشت. هوا روز به روز سردتر میشد و انگار این پیشروی خیال انتها نداشت. مهمونی پردردسر اون هفته برگزار شد و همه چی درست پیش رفت و در کمال خاطرجمعی کوکو هیچ کدوم از ساعتنشینهای خونه زمان به خاطر شکستن هیچ اصلی به دردسر نیفتادن. بین آدمها هم همه چی خوب پیش رفت و کارها خیلی سریع از گفتار به عمل رسیدن. مالک خونه زمان از طرحهای داده شده استقبال کرد اما تأکید کرد که هرگز اجازه ورود اسباببازیهای ترکیبیرو به لیست محصولاتش نمیده و اصرارها و توضیحات هم کاری از پیش نبردن. در نتیجه گرداننده این ماجرای جدید
Tag: شبتاب
دیماه آهسته به انتها میرسید. شهر همچنان در جنگی نابرابر با زمستون ترک برمیداشت و همچنان پیش میرفت. خونه زمان رفتهرفته با تغییرات جدیدش هماهنگ میشد و هرچند این تغییرات انگار انتها نداشتن، اما طرفدارانشون هر روز بیشتر میشدن و اوضاع طوری شده بود که کوکو حس میکرد از سرعت تغییرات اطرافش سرگیجه میگیره. تقریبا صبحی نبود که شاهد تغییر رنگ یا منظرهای در گوشه و کنار خونه زمان نباشه و یک یا چندتا از اطرافیانش به قابلیتی جدید، عجیب و دور از انتظار مجهز نشده باشن. اما شبها همچنان همونطوری بودن. همون قدر شلوغ، همون قدر پرماجرا، و همون قدر تاریک. تفاوت بین فضای داخل و بیرون خونه