خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
ویژه نابینایان

روز اول کاری من بطور آزمایشی. مجهز باشید و دست رو بازی کنید!

دسته‌ها
کامپیوتر

آموزش صوتی سرویس آنلاین Ninite برای نصب و آپدیت آسان و اتوماتیک نرم افزار بر روی ویندوز

درود دوستان گرامی توی این پست براتون آموزشی ضبط کردم از سرویس مفید Ninite که بهتون کمک می کنه چندین نرم افزار رو فقط با چند کلیک ساده و بدون نیاز به گذروندن مراحل دانلود و نصب روی کامپیوترتون نصب کنید. می تونید آموزش رو از اینجا دانلود کنید. شاد باشید.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

راهنماییم کنید بچه ها…

درود بر و بچ گل محل…قرار بر این بود که من فقط یه رهگذر باشم و پست نذارم!!! هر دفعه یه کامنتی بذارم و رد شم…ولی چه کنیم که روزگار لاکرداره و آدم رو حرف خودشم نمیتونه وایسه!!! عجب…. همونطوریکه اکثرتون خبر دارین، قراره یک نمایشگاهی داشته باشیم مختص دوستان نابینا… انشا الله… همین طور که دارم کار میکنم، هر تابلویی را که میکشم، می مونم که الان واسه ی اینم باید توضیح بذارم یا نه!!! تابلوهای اصلی توضیح داره به خط بریل، هم فارسی، هم انگلیسی!یعنی این توضیح دارها اصلیا هستند و بقیه زیر مجموعه ی این اصلیا… تابلوهای اصلی توضیحات خیلی کلی داره، یه جوری که شما
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

باز من اومدم با درد دل های عجیبم!

سلام به همگی. احوالات؟ خوبه یا بهتره؟ کاش دومیش باشه! راستش مال من که1خورده… اشتباه نکنید نه فروشگاه رفتم و نه زمین خوردم. هیچی نشده فقط… نمی دونم چه مدلی توضیحش بدم. فقط اینکه من باز1خورده درد دلم گرفته. به احتمال قریب به یقین بعدش که تا آخر خوندید به جای هم دلی1دل سیییر بهم می خندید. ولی خداییش بعد از اینکه سیر خندیدید1ثانیه بشینید جای من. جای1دیوونه که من باشم و فکر کنید من چیکار کنم؟ چه معامله ای کنم با این حس مزخرف که ول کنم نیست؟ داشتم به گذشته هام فکر می کردم. این روز ها زیاد این کار رو می کنم. دارم زور می زنم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

هم محله ایها برام دعا کنید

سلام دوستان. امیدوارم که سلامت و شاد باشید. از شما هم محله ایها میخوام که برام دعا کنید تا رتبه ی کنکورم بد نشه. ممنون.
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

چرخ دستی خاطرات

سلااااام. خوبید؟ منم هی بدک نیستم. البته این روزها یه کم تنها شدم که این دیگه به شما برمیگرده. اول بذارید من خودمو معرفی کنم. من یه گاری دستی هستم. میخوام داستان زندگیمو براتون تعریف کنم. یادمه روزی که به دنیا اومدم، منو بردن توی یه جای خیلی شلوغ که بهش میگفتن بازار. اونجا مغازه دارها هرچی که جنس داشتن بار من میکردن و از این سر بازار میبردن اون سر بازار. پارچه، لباس، ظرف، مواد غذایی و خلاصه هر چیزی که فکرشو بکنید ما کولمون کردیم بردیم این طرف اون طرف. یه کم که گذشت، ما یه کم خسته شدیم. یه خورده مریض شدیم. این شد که صاحب