دارم تغییراتی در رویه ی معمول زندگیم میدم تا با تحول و تنوع بیشتری همراه بشم و همه چی واسم فرق کنه. خارج شدن از دایره ی عادت ها کار سختیه ولی نتیجه ی شیرینی هم داره. وقتی حس می کنی تنبل بودن هات رو کنار گذاشتی، یه آدم دیگه شدی، مفاهیم و افرادی که تا به حال واسشون احترام قائل می شدی و توسطشون به زنجیر کشیده شده بودی رو کنار گذاشتی، می بینی که چقدر میتونی افسردگی هات رو آسونتر از چیزی که فکر می کردی کم و حتی نابود کنی. خوشحالم که توی یه گروهی کار می کنم که نه تنها اسمش بزرگه، خودشم بزرگه. کار
Day: دی ۲۷, ۱۳۹۶
دستهها
ز خاکِ خاطراتم!
به کامِ هقهقِ سرد و خموشم، میانِ خاطِراتِ پاره پاره، فرو در پیله ی تنهاییِ خویش، نهان در شامِ سرد و بی ستاره، فرو در غربتی چون دیده ام خیس، به سانِ خاک، روی جاده ی شب. غباری برنشسته روی دیوار، رها در دامنِ خاموشی و تب. خَمود و داغ و غمناک و کر و کور، به سانِ روحِ آتش گُنگ و بی تاب. به خونِ زخم هایم خاک رنگین، میانِ دهشتِ بیداری و خواب. به سانِ سایه ای افتاده بر خاک، چو یلدا تلخ و تاریک و شکسته، به سانِ قطره ی اشکی فراموش، به خاکِ تشنه ی یادت نشسته.