خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

بازی روزگار فصل چهارم

تا چشم به هم زدم روز دادگاه از راه رسید. صبحش با تب و لرز شدید از خواب بیدار شدم. یه جوری که حتی توان سر پا ایستادن را هم نداشتم. وکیلم که از طرف دادگاه بهم معرفی شده بود به دیدنم آمد و با دیدن حالم ازم خواست که استراحت کنم و نگران نباشم چون همه چیز در پرونده ثبت شده و نیازی به حضور و توضیح مجدد من نیست. با کمک رضا و علی به درمانگاه زندان رفتم و دکتر بعد از معاینه دستور استراحت تو درمانگاه و رسیدگی داد و رضا و علی به سلول برگشتن. تا ظهر که آقای کریمی وکیلم باز به دیدنم آمد
دسته‌ها
اخبار و اطلاعیه

اطلاعیه نویسنده ایسپیک فارسی درباره انتشار نسخه جدیدی از ایسپیک

با درود اخیرا پستی در گوشکن با عنوان “دانلود espeak 1.49.3 – نسخه جدید espeak با پشتیبانی از ایموجی‌ها برای اندروید” منتشر گردیده است، و باعث بروز مشکلاتی برای برخی کاربران شده و برای عده ای از کاربران نیز سوالاتی ایجاد کرده است. آنها لطف کرده اند آن سوالات و مشکلات را با من در میان گذاشته اند. و از آنجایی که ارسال پاسخ برای تک تک این عزیزان آسان نیست و ممکن است برخی از این مشکلات یا سوالات مسئله دیگر کاربران نیز باشد تصمیم گرفتم پستی را در این مورد منتشر کنم. اجازه دهید اول به این موضوع اشاره کنم که این نسخه جدید در گوگل پلی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

در هیاهوی بنبست قسمت 3

حالا دقیقا حوصله ام سر رفته است. هیچ صدایی نیست مگر فرفر پنکه و چند گنجشک از بیرون. نزدیک غروب است. چند روزیست که اصلا حوصله بیرون رفتن از حیاط خانه را ندارم. می مانم توی خانه و اصلا نمی دانم از بیکاری دست به چه کاری بزنم خوب است؟ هیچ چیز برایم درست و درمان نیست. مثلا با خودم فکر می کنم بنشینم خاطراتم را باز نویسی کنم. بعد اصلا حال و حوصله شان را ندارم. برایم هیچ خاطره ای هیچ مفهومی ندارد. همین که امروز هستم و هرچه هستم و هر که هم که هستم هنوز امروز هستم تا اگر توانستم فردا را بسازم. به دور از
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یک بغل هوای تازه

نسیم خنکی در اتاق کارم می وزد. در باز است و پنجره هم باز. هوا بارانی است. هوا حسابی نمناک است اما هر بار که نسیم می آید، گویی جانم تازه می شود. چند روزی می شود که به دستور خانم رئیس از آن اتاق کوچک که پنجره اش رو به دیواری بزرگ باز می شد به این اتاق آمده ام. همکارم می گوید: از اینجا همه جا پیداست. خیابان اصلی، ماشین ها، آن پل زیبا، از همه مهمتر پهنه وسیعی از آسمان پیداست. و این پنجره شمالی که بیشتر وقتها هوای دل پذیری از میانش عبور می کند. آخر وقت است. باید کم کم آماده رفتن شوم. باران