قصه کوکو، 5. ساعت 3 صبح جمعه تازه به وسیله برج ساعت اعلام شده بود. اون شبنشینی شلوغ حدود 1 ساعت پیش تموم شده و همه با همون سر و صدا و همون شور اول شب در حالی که هر کدومشون یک کوله بار خاطره با خودشون میبردن، رفته بودن تا بعد از اونهمه حرارت و قهقهه و شیطنت، یک روز تعطیل رو در آرامش ساکت خونههاشون در گوشههای مختلف شهر سپری کنن. زنگها بعد از پایان اعلام ساعت 3 صبح تازه خاموش شده و سکوتی بیوصف همه جا رو گرفته بود. کوکو هیچ زمانی نتونسته بود این سکوت رو توصیف کنه. با تمام سکوتهایی که میشناخت فرق داشت.
Tag: قسمت پنجم
رفیقِ مهربانِ من! ای عمیقترین دردِ ایستاده در عمق سکوت! خنجرِ راز های پر تعفن دوران را در کدام تپش از قلبت نگاه داشته ای، که زجرِ جان کاهت، آرامش انسان زمینی را لحظه ای به هم نمی زند؟ امنترین آغوشِ گریه های زمین! دستِ نوازشِ تو اگر نبود، چه بر سرِ ضربانِ خسته ی قلب ها مان می آمد؟ پس از دیدنِ اشک های شرمنده ی پدری زنجیر شده در دستانِ فقر، سرت را بر شانه ی کدام ستاره میگذاری که این چنین با دیدنِ غمِ بی پایانِ چشم هایت جان می سپارد؟ شبِ عزیز! شبِ همیشه تنها! جان دادن دخترکی زیرِ شمشیرِ خود خواهی و تعصب، حالِ
محله نابینایان با سری پادکستهای سناریو همراه دوستداران فیلم و سینما میباشد. در این سری پادکست ها با تهیه و تنظیم خانم ها مریم امینی و الهه لطفی, هر ماه داستان دو فیلم روایت شده و گفته ها و ناگفته های داستان را از نگاه و از زبان گویندگان میشنویم. علاقه مندان به سری پادکست های سناریو می توانند از این پس در تاریخ پنجم و بیستم هر ماه شنونده ی این سری پادکست ها, ویژه ی محله ی نابینایان باشند. نام فیلم: ایده اصلی ژانر: اجتماعی سال تولید: 1398 تهیه کننده و کارگردان: آزیتا موگویی بازیگران: بهرام رادان، مریلا زارعی، پژمان جمشیدی، هانیه توسلی،
قسمت پنجم: صحبت خواهر وسطی بعد از برنامه ی ماهعسل: تازه امسال فهمیدیم که مستند سازی و شرکت توی برنامه ی ماهعسل خاص افرادی است که کارهای خلّاقانه انجام میدهند و به نتیجه ی مطلوبی میرسند بعد میروند توی این جور برنامهها شرکت میکنند. هنوز هم فکر میکردیم فقط به عنوان یک هنر به این مقوله نگاه میکنند، دقیقا دو هفته بعد از برنامه همه چیز تغییر کرد. خیلی ها سفارش فرش میدادند که دسترنج خودمان نابیناها باشد، چند نفر داوطلب شدند توی طرح نقشه ی بریل بهمان کمک کنند، قبل از برنامه یک بنده خداای مایه ارغوان را به ما هدیه داده بود، آن را میبافتیم، صبح روز