خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

اسفند صدای پای بهار

سلام به هم محلیهای عزیز حال و احوالتون چطوره؟ دیگه کم کم داره بهار از راه میرسه و ننه سرما داره بساتشو جمع میکنه هرچند که سال به سال زمستون بهاریتر از سالهای قبل میشه. دیگه خبری از برفهایی که قبلً میبارید نیست، یادش بخیر برف بازیهای توی حیاط مدرسه، دنبال هم میکردیم تا گلوله ی برفی که درست کردیم رو به سمت هم پرتاب کنیم. ولی دیگه از اون شادی های کودکانه ی ما خبری نیست. یادش بخیر!!! حتی بزرگترها هم توی کوچه برف بازی میکردن و صدای خنده ها بود که شادی ها رو صد برابر میکرد. ولی حالا دیگه ننه سرما مثل قبلً شاد نیست، دیگه
دسته‌ها
اخبار و اطلاعیه

اطلاعیه و روزشمار مسابقه کتابخوانی روز جهانی زن.

با سلام خدمت یکایک عزیزانی که این صفحه رو برای مطالعه برگزیدند. حال احوالتون چطوره؟ خوب و خوش و سلامت هستین ان شاء الله؟ با همتی که از خودتون نشون دادین و حضور گسترده ای که برای مرحله اول نشون دادین، معلومه که خیلی مصمم به گرفتن جایزه بزرگه هستین! خب منم بیش از این منتظرتون نمی ذارم و یه راست میرم سر مسائل و موضوعاتی که شما عزیزان لازمه بدونین و در روز جمعه هفده اسفند مد نظر داشته باشین. اول از تک تک شما بزرگواران و اهل علم و مطالعه به خاطر حضورتون و اعلام آمادگی برای شرکت در مسابقه تشکر و قدردانی میکنم. سقف مسابقه ما
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

اولین پست من

میخواهم کمی خودمانی بنویسم. من یک نابینا هستم . کسی که علاوه بر نابینا بودن سختی‌های زیادی را تحمل کرده اما باز هم امیدوار به آینده ای روشن است . آینده ای که خودم برای آن نقشه میکشم. می دانی؟ نداشتن بینایی با خودش مشکلاتی را می‌آورد . آخه می‌گویند چشم سلطان بدن است اما حالا مجبورم بدون آن زندگی کنم . من باید نابیناییم را بپذیرم . من باید برای تغییر زندگیم تلاش کنم . بعضی از مردم مرا به خاطر نداشتن بینایی مسخره میکنن اما من باید بگذرم از بعضی از این مسخره کردنها. چون این را فهمیدم که معلولیت فقط برای جسم اتفاق نمی‌افتد بلکه انسان
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

نامه به خود چهارده ساله

اوایل صبح بود که متوجه شدم در آن اتاق پذیرایی قدیمی و رو به روی آن اُرگ کوچک نشسته ام. فهمیدم به سالها قبل برگشته ام. رها از تمام ناراحتی ها و درگیری ها و قید و بند های دست و پا گیر الانم. خودم هستم اما خود چهارده ساله. او هم هست. خودش است. اما نه خود الانش. خود بچگی هایش. به او میگویم: برام ی آهنگ بزن. او میگوید: من که بلد نیستم. میگویم: همین طور الکی ی چیزی بزن مثل همیشه که میزنی. چند کلید را فشار میدهد. من هم یک آهنگ ساده میزنم چون هنوز چیز زیادی از موسیقی نمیدانم. هر دو از ته دل
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یازدهمین پادکست روی موج دریا با یک سورپرایز برای روز مادر

سلااااام به همه ی شما دوستان خوب هم محله ای الل خصوص بانوان محله. در خدمتتون هستم با یازدهمین پادکست روی موج دریا به مناسبت روز مادر و روز زن یه کم دیر شد. اما اشکال نداره. به قول یکی از دوستان خوبم این روزا دیگه مناسبت ها هفته ای شده هفته زن یا هر هفته ای دیگه فکر کنم واسه ما این کارو کردن که کارمون راحت تر باشه خخخ. حالا بگذریم. بریم سر اصل مطلب و این که شما توی این برنامه همراه خواهید بود با یک شعر خوانی به مناسبت روز مادر و دوتا گزارش به همین مناسبت و آقای مردم و یک سورپرایز که سورپرایزو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

دنیای ستاره فصل یازده تا سیزده و پایانی

فصل یازدهم روزها به سرعت از پی هم میرفتن و ازشون جز خاطره ای چیزی باقی نمیموند. خاطراتی گاه خنده دار و جالب و گاه ناراحت کننده. دو تا از خنده دار ترین خاطرات اون روزها یکی وقتی بود که تازه از ایران برگشته بودیم و یه شب پنجشنبه لیلا گفت هوس حلوا کردم بیا برای شادی امواتمون یه حلوا بپزیم. هم خودمون بخوریم هم برای همسایه ها ببریم. منم موافقت کردم و برای خرید مقداری از وسایل همراه هم از خونه خارج شدیم. وقتی حلوا درست شد تو ظرف های یک بار مصرفی که خریده بودیم ریختیم و با هیجان از خونه خارج شدیم. به در هر خونه