خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

وبگردی 13 اردیبهشت 92 خورشیدی

سلام من وبگردی کردم هم طنز داره هم آموزنده حال کنید.

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

چو مردی نباشد زن من نباد

فردا روز زن است. آره دقیقا فردا که یعنی الان سه شنبه باشد روز زن فرداش می شود. گفتم چنتا نکته که به نظرم می رسد را بگویم به هر حال نمی شود بیخودی ازش گذشت از قدیم و ندیم گفتن هر مرد موفقی یک زن پشت سرش است که نتوانسته جلوی موفقیت مردش را بگیرد. یا به بیانی چو مردی نباشد زن من نباد. زمانی دنیا بود و مرد سالاری. وقتی مرد می آمد توی خانه کسی جیک نمی زد. خانم غذا را می آورد نمی گفت حالا امشب غذا نداریم آخه من رفته بودم با دوستام سیتی سنتر یا رفته بودم برای کتی جون لباس بخریم. آره
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

طنز

این متن هرچند از یک سایت دیگر می باشد ولی متناسب با کشور عزیزمان می باشد. امیدوارم با خواندن این متن طنز کمی به خود آییم کد خبر: 67904 هیچکس بدون قلیان نیست … همراه دوم امیر وفایی گروه طنز- قلیان سراها از معدود دکان‌هایی هستند که این روزها چیزی از رونق سابق‌شان کم نشده و کماکان سخت می‌شود در آنها صندلی خالی پیدا کرد. اگر از بالای شیشه‌های مات و آن‌ورش ناپیدا سرکی به داخل بکشید در هر گوشه‌ای هیکل‌های مصممی را می‌بینید که دور یک میز نشسته‌اند و با جدیتی مثال زدنی در حال پک زدن هستند. با این‌که بازار قلیان حتی از چیپس و پفک هم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

فقط برای خنده

بــابــام اس فــرسـتاده: هــلـو، ســاعت 7 دم در حــاضر بــاش مــیـام دنـبالـت!!! مــنــم فــکـر کـردم ازش عــاتـو گــرفـتم جــو گـرفـت جواب دادم: بــاشـه شــفـتـالـوی مـن ,مـانـتـو خـوشـگـلمـو میـپـوشـم مـیـام عـجـیـجـم!!! بــعد بـابـام جـواب داد: اسـکـلِ بیــشــعـور, هـلـو یـعـنی سـلام ,عــاخـه تـو کـی میخوای آدم شی ؟؟؟20 سالت شد آدم نشدی,مــن چـه گـنـاهـی کـردم کـه تو پــسـرمـی؟؟؟ – – – – – – – – – – – – – – – هر وقت دره این یخچال لامصــب رو باز میکنیم خالیه ها، حالا اگه بخوایم یه قابلمه کوچیک تو یخچال جا بدیم باس یه ساعت پازل حل کنیم با محتویات ، تا بتونیم جاش بدیم – – – –
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خوب که چی مثلا

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

داستان طنز

روزی رییس یک شرکت بزرگ به دلیل یک مشکل اساسی در رابطه با یکی از کامپیوترهای اصلی مجبور شد با منزل یکی از کارمندانش تماس بگیرد. بنابراین، شماره منزل او را گرفت. کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت: «سلام» رییس پرسید: «بابا خونس؟» صدای کوچک نجواکنان گفت: «بله» ـ می تونم با او صحبت کنم؟ کودکی خیلی آهسته گفت: «نه» رییس که خیلی متعجب شده بود و می خواست هر چه سریع تر با یک بزرگسال صحبت کند، گفت: «مامانت اونجاس؟» ـ بله ـ می تونم با او صحبت کنم؟ دوباره صدای کوچک گفت: «نه» رییس به امید این که شخص دیگری در آنجا باشد که
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

چند لطیفه sms

سلام دوستان در پستهای قبلی از مسیر اصلی که کامپیوتر و ترفند بود غافل شدم و مطالب ادبی گذاشتم که این باعث کل کل بین بچه ها می شد به همین خاطر امروز آخرین مطلب را می گذارم یعنی گل سرسبد این مطالب را فقط اینجا قبل از مطلب باز هم اعلام می کنم که قصد توهین به هیچ قوم و یا جنسیتی را ندارم فقط خوش بودن بچه ها ملاک است . خوب تا مدیر وب کاربری مرا فیلتر نکرده آخرین مطلب را می گذارم امید که خوش باشید . از یه دیوانه می پرسن چرا دیوونه شدی؟ میگه : راستش من یه زن گرفتم که یه دختره
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

آقا شما دیب دارین؟

یارو زبونش می‌گرفته، میره داروخونه می گه: آقا دیب داری؟ کارمند داروخونه می گه: دیب دیگه چیه؟ یارو جواب می ده: دیب دیگه. این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره. کارمنده می گه: والا ما تا حالا دیب نشنیدیم. چی هست این دیب؟ یارو می گه: بابا دیب، دیب! طرف می‌بینه نمی فهمه، می ره به رئیس داروخونه می گه. اون میآد می پرسه: چی می‌خوای عزیزم؟ یارو می گه: دیب! رئیس می پرسه: دیب دیگه چیه؟ یارو می گه: بابا دیب دیگه. این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره. رئیس داروخونه می گه: تو مطمئنی که اسمش دیبه؟ یارو می گه: آره بابا. خودم دائم مصرف
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

وبگردی یک اسفند 91

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

وبگردی نزدیکی های نهم بهمن 91

دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

وبگردی 27 دیماه مجتبی

سلام. ماچ ماچ که دلم واسهتون اینقد شده. خوب من وبگردی زیاد میکنم. اینجوریاست. قشنگاشو واسهتون میگذارم. دوس داشتید بخونید حال کنید. راستی بریده های ایرانسپید هم باید برم تو کارش! فقر و گرسنگی این داستان کوتاه را در وبلاگی ایتالیایی چاپ شده است. در ضمن این داستان نمره ۸۲ از ۱۰۰ را گرفته . لوئیجی دلاپانته تفنگ شکاری همسایشان را قرض گرفت تا به شکار برود تا شاید با شکاری خانواده ۸ نفره گرسنه خود را سیر کند. از این جمع پسر ۱۰ ساله او آندره آ گفته بود که حاضر است گرسنه بماند و بمیرد ولی از گوشت حیوان شکار شده نخورد و این عقیده خود را
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دلتنگی های من

از وقتی که شماره شو به بلَک لیست گوشیم انتقال دادم چند ماهی میگذره… شیش،هفت تا اس داده بود که چند هفته بعد خوندمشون. اون موقع از دستش عاصی بودم. واقعاً اذیت میکرد. یه شب با یه شماره دیگه اس داد برا همین نرفت تو بلک لیستم نوشته بودکه اگه میخوای دیگه اس ندم بهت،یه چیزی بگو. بدون معطلی جواب دادم و همون چیزی رو که میخواست براش فرستادم چون واقعاً دیگه نمیخواستم اس.ام.اساشو ببینم. دیگه ا………س نداد نمیدونم اصلاً چی شد که اینطور شد. دیگه سراغمو نگرفت انگار نه انگار که من “هستم” به هرحال اعتراف میکنم که خیلی دلم برای اس.ام.اس هاش تنگ شده. اگه الان اینارو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

برنامه یک روز یک دختر ایرانی: طنز

5 صبح: دیدن رویای شاهزاده سوار بر اسب در خواب….. ۶ صبح: در اثر شکست عشقی که در خواب از طرف شاهزاده می خوره از خواب می پره . ۷صبح: شروع می کنه به آماده شدن . آخه ساعت ۱۲ ظهر کلاس داره!!!!!!!! ۸ صبح: پس از خوردن صبحانه مفصل (علی رغم ۱۸ کیلو اضافه وزن) شروع می کنه به جمع آوری وسایل مورد نیاز: جوراب و مانتو و کیف و لوازم آرایش و لوازم آرایش و لوازم آرایش و لوازم آرایش و… ۹صبح: آغاز عملیات حساس زیر سازی بر روی صورت (جهت آرایش) ۱۰ صبح: عملیات زیرسازی و صافکاری و نقاشی همچنان با جدیت ادامه دارد . ۱۱
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

بخندید

خنده دار اشک درآر یارو شب خواب میبینه تو بازی کامپیوتری زنشو کشته، بیدار میشه میبینه زنش کنارش خوابیده میگه: خاک تو سرم یادم رفت save کنم :-)))   در یخچال رو باز کردم یه پشه در حالی که داشت فحش می‌داد ازش خارج شد 😐   سالها بود که از شکم شل و بزرگ خود رنج میبردم تا اینکه یکی از دوستام به من قرص adobe photo shop رو معرفی کرد استفاده کردم و در کمتر از ده دقیقه به سایز مورد علاقه ی خود دست پیدا کردم   رمز موفقیت ام رو چند سال پیش عوض کردم الان هر کاری میکنم یادم نمیاد.   همیشه دوس داشتم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

این هم نتیجه وبگردی من که خیلی وقت بود وبگردی نکرده بودم:

لذت های کوچک زندگی

مقدار زیادی مایعات بنوشید بطوری که بعد از چند ساعت مثانه شما به حد انفجار برسد.بعد سعی کنید در حدود یک ساعت خود را در چنین وضعی

دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

حالا یک خاطره

حالا یک خاطره: روز چهارشنبه-  با حرارت تمام از جا بلند شدم. میخواستم خط راست را به بچه های کلاس چهارم درس بدهم. اسم هر دو شان مهدی است. من که بنا به اقتضای شرایط آنها را مهدیا, پسرا, شازده ها, مشتیا و… صدا میکنم گفتم کتابها و خط کشهاتونو بذارید روی میز. سریع فرمان بردند. یک بار کف دستهایم را بهم کوبیدم تا خوب توجه کنند و متمرکز شوند. با قاطعیت گفتم: بچه ها یادتان هست پارسال پاره خط را باهم یاد گرفتیم؟ بچه ها سر حال جواب دادند بله خانم. با همان صلابت گفتم: خوب حالا بگین ببینم پاره خط چه جور خطی بود؟ بچه ها:…سکوت. من:
دسته‌ها
روانشناسی

مدیریت استراتژی جالب

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

جملات دوست داشتنی و یک داستان طنز جالب

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

وقتی دیگران درکتون نمی کنند .!!! ارسالی از بهار

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

اندر لطایف بین المللی: فقط افراد بالای 18 سال بخوانند