خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت بیستو هفتم آذر 90

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت بیستو یکم آذر 90

درود و صد ها درود و بلکم بیشتر: هزاران درود به تو. به خود تو. اگر هم دارید این رو چند نفری با هم میخونید, درود به همهتون. یادداشت امروزو مینویسم نه واسه اینکه آپ کرده باشم یا مثلا وبلاگم بازدید کننده ش بره پایین یا بیاد بالا و اینجور سوسول بازیا. اینو فقط واسه خودم و شما مینویسم. به هیچ کس هم غیر من و شما مربوط نیست که این تو چی میگذره. همونطور که خیلیا میدونید و بعضیام نمیدونید, من توی رادیو نابینایان سه برنامه داشتم با اسم نیم ساعت با مجتبی. این هفته نتونستم برنامه چهارم رو بسازم چون خونه نبودم که وقت ساخت برنامه رو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت هشتم آذر 90

 

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت بیستو چهارم آبان 90

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت یازدهم آبان 90

هفته پیش مدیر آموزشگاه نابینایان شهید احمد سامانی, به مناسبت بیستو سه ی مهرماه, به تمام کارمندان مدرسه, هدیه داد. یکی از آن بلندگو های همراه حافظه خوان نسیب من شد که نمونه اش را قبلاً در یک حرکت انتحاری به علت اُوِر شارژ سوزانده بودم. اُوِر شارژ یک چیزایی توی مایه های اُوِر دوز میمونه. منظور شارژ زیاده. شارژ بیش از حد. افتاد یا بازم بگم؟! دست آقای جباری درد نکنه که فکرش اینقدر خوب کار میکنه و مثل مسولین بهزیستی نیست که به نابینا ها مداد رنگی یا میوه خوری یا کیف های عهد اتیق بنجل توی انبار مونده رو به اسم هدیه بهت بندازند با هزارتا
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

اگر این را خواندی بدان منتظرت هستم!

باز هم من اینجا و دلم پیش تو. خودم در فکر و فکرم در فکر تو. در این آشوب, همه زنبیل ها را آورده اند و از تو آرامش می خرند. به بهای چند لحظه جدا شدن از پلیدی ها. به بهای چند لحظه بزرگتر نبودن. به بهای چند لحظه معصوم بودن. من بی صدا و بی زنبیل ته صف منتظرم. همه می روند. اکنون نوبت من است. من تو را می خواهم. خود خودت را و تمام معصومیتت را. به بهای همیشه از پلیدی ها جدا شدن. به بهای همیشه کودک بودن به بهای همیشه پاک ماندن. می ترسم از این دنیای جدیدی که مرا به آن می
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت نهم آبان 90

درود. بشینید ریلکس که یه کم باهاتون حرف دارم. همهش هم که نمیشه مطالب آموزشی گذاشت. یه قدری هم از خودم واستون بگم. امروز در راه برگشت از دانشگاه به خونه، با یک مشاور محترم مدارس، آشنا شدم که مرد بسیار متینی بود و من رو تا فولادشهر رسوند. یه آقا پسر نوجوان خیلی خیلی گل و با معرفت هم داشت که اونم واقعاً پسر با حال و با مرامی بود. حتی به من پیشنهاد کرد واسم کتاب هام رو ضبط کنه. بسیار با ادب بود و آرام. سنجیده حرف میزد و در موقع مناسب. درک بالایی از مسایل داشت و بیشتر گوش میداد تا حرف بزنه. به این
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یک لحظه باهم بودن!

دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

تقصیر خودت است!

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

چه تشویش بدیست!

صدای خرد شدن شیشه های ماشین که در گوشت تنین انداز می شود و صدای برخورد ماشینی که تو در آن نشسته ای با ماشین های دیگر, جیغ و داد مرد و زن و کودک, نفس هایی که از دلهره به هن و هن افتاده اند, تلاش بی وقفه این جماعت برای فرار, فرار از مردن, فرار از آتش گرفتن و سوختن, فرار از نابود شدن, فرار از تمام شدن رنجی نسبی, همه و همه تو را نیز می ترساند. جایی برای فکر کردن نیست. به خودت می آیی و می بینی که رنگت پریده, اضطراب فرمانروای تمام وجودت شده, بدنت ناخودآگاه به حالت آماده باش برای حمله به
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یه دست گرم نوازش که وجود خارجی نداره و این همه آشفته حالی من!!!

آخه این چه وضعشه؟ چرا نمیتونم مثل بچه آدم زندگی کنم!؟ چرا پر نمیکشم به سمت امید و عشق و آرزو؟ چرا من مثل شما نیستم؟ من چمه؟ یکی بند های نا امیدی رو از من باز کنه. آهای آدم ها با شمام. شمایی که گوش هاتون دست هاتون و شایدم چشم هاتون داره اینو میخونه. من دارم از بین میرم. ظرفیتم کمه. الآنه که از شدت فشار همه چی بترکم. من دیگه نمیتونم. این نابینایی, حساسیت به گرما, کمبود امکانات, راه دور تا دانشگاه, این اینترنت بیسیم زهر ماری که زهر مارم میشه از بس قطع میشه, اون تنش های توی خونه, این غیر عادی بودن ها, این
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت بیستو سوم مهرماه 90

 

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت پانزدهم مهرماه 90

درود و صد درود. از چی بنویسم که خوشتون بیاد؟ از چی بنویسم که رشته هاش توی توربین گردان ذهنتون گیر کنه و پاره بشه و در آخر هم رشته های افکارم توی همون توربین ذهنتون با هم ترکیب بشه و چیزی از جنس یک فکر پنبه ای در شما ایجاد کنه. فکر نمی کنم با این زندگی پر پیچ و خم و چمی که من در حال تجربش هستم بشه چنین کاری کنم! اصلاً این رشته های من و اینم توربین ذهن شما. خودتون هر کاریش خواستید بکنید. رستوران مخصوص آقایان دانشگاه اصفهان در تابستان تصمیم به مسافرت گرفت. شاید هم خواست کوچ کند و چه کوچ بدی.