خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

آموزش حروف کیبرد به بچه های دبستانی

سلام. از پا درد داره دهنم سرویس میشه. نمیدونم چرا من اینجوریم که تا سه چهار ساعت روی پاهام راه میرم بعدش زانو درد شدید اللحنی میگیرم. نفرین به این زندگی و درد و مرض هایی که تا خدا خدایی میکنه و تا دنیا بر قراره دست از سر کچل بشر دو پا بر نمی دارند! از بچگی این مشکل پا درد رو داشتم. یادم میاد اون وقتا که تازه اسم آموزش اینترنت توی دیسک های آموزشی جناب مرتضی هادیان و نصر اله رضایی به فضای انفورماتیک نابینایان نوری سو سو زنان بخشیده بود, چهار ساعت در راه رفت و برگشت به خانه ریاضیات می کوبیدم از ورنامخواست کوفتی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

آن سوی خستگی

احساس خستگی و خرد و خمیر بودن ناشی از کوفتگی مبهوتی که اتوبوس واحد در طول پنجاه دقیقه طی مسیری طولانی تا زاینده رود در بدنم تزریق کرده موج وار از تک تک سلول های بدنم از تمامی رشته های دی ان ای من انتقام می گیرد. درد خفیف میگرن ناکی که در طول و عرض و ارتفاع کله کرویم به پرواز درآمده جولان می دهد. بی فایده و بی استفاده بی این که هی چ یک از اعضای بدنم یارای مقاومت در برابر غول خستگی را داشته باشند به خواب فکر می کنم و به ریش های بلندی که باید با ژیلت که نه دیگر دیر شده باید
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت 16 تیر 91 عماد و رضا رفتند

درود. به قول دوستم لیلی که در توصیف صحنه ای می گفت: “شکلک حلقه زدن اشک توی چشم ها و زار زار گریه کردن ها!” . آخییییش. ای دنیای نامرد. چه قدر تو کوچیکی که به اندازه مسافر های خودت هم جا نداری! ازت بدم میاد. بی رحمی مثل مسافرات. اصلاً شاید مسافرات بی رحمی رو از خودت یاد گرفتند. آره. شاید چیه؟ حتماً همین طوره. متاسفانه طبق خبری که چند لحظه پیش به دستم رسید, متوجه شدم که عماد و رضا از محله ما رفتند. چه زود دیر می شود گاهی! قضیه از این قرار بوده که یک شهرام نامی توی محله ما ی خونه فکسنی رو با
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

زندگی خصوصی مجتبی خادمی از پریروز تا حالا

درود فراوان.

از کی و از چی بنویسم واسه تون واسه دل خودم. از عماد می نویسم. ی بچه نمکی که یکی دو ماه میشه اومده محله ما. ی داداش داره به اسم رضا. خودش شیش سالشه و داداش رضاش نه سالشه. طبیعتا ی پدر و ی مادر هم دارند. از عرب های خوزستان و حوالی اهواز به این جا مهاجرت کردند. روز اولی که حدود یک ماه پیش شایدم کم تر دو سه هفته پیش دیدمشون خییلی شیطون به نظر میرسیدند. به شوخی و جدی سنگ پرت میکردند و خوب خطر داشت. من در این جور موارد به جای نصیحت که پرت نکنید میخوره تو سر یکی میشکنه از روش های دیگه ای استفاده می کنم

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

استرس

امشب خوابم میاد و حتی اگه نیاد هم باید بخوابم چون فردا صبح خیلی خیلی زود یعنی حدودا ساعت پنجو چهل دقیقه باید از خونه بزنم بیرون به سمت سامانی به سرعت برق و با انرژی باد. فردا روز اول تدریس کامپیوتر در کلاس های تابستونی سال 91 هستش و من ی استرس خاصی دارم. نه که بار اول یا روز اول یا سال اولم باشه ولی نمیدونم چه طوری توصیفش کنم. ی حال خاصیه. میگم در اولین برخوردم با شاگردایی که توی طول سال داشتم و شاگرد های جدید احتمالی چی بگم و آیا در مورد مطالبی که تدریس میشه نظر خواهی کنم یا نه. همین حالا تماس
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

شنبه 10 تیر 91

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

کی گفته وارونه میزنم؟ حالم خیلی هم خوبه!

دارم میرم برم بشینم بخورم پاشم برم بگم میخوام راهی شم اصفهان نصف جهان و دور از همه شما عشقی های باحال مرامی. حالم ی جوری میشه تا میام ازتون دور شم. این چند وقته که نمینوشتم همهش خواب وبلاگ میدیدم. مثل این عقده ای های افسرده که تازه از تیمارستان مرخص شدند و قرص هاشون رو یکی در میون کوفت می کنن هی خواب میدیدم یکی به گوشکن بیست بیست ایمیل زده و من رمز ایمیلمو یادم رفته. همین حالاشم روزی شونصد بار دیدگاه ها رو مثل این چلا چک می کنم و همچین که عدد 0 افتخار میده و خودشو به 1 یا 2 یا بیشتر ارتقا
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت 7 تیر 91

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

به خدا نامردیه!

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

اسم نمیارم که تابلو نشم ولی

اسم نمیارم که تابلو نشم ولی میرم میبینم توی سایت دانشگاه اصفهان نوشته به کسایی که خونهشون زیر صد کیلومتره خوابگاه نمیدیم. من که چهار ترم دارم هر روز مثل سگ, آقا بی احترامی کدومه جدی میگم: مثل خود آقا سگه دوق صبح بیدار میشم میرم دانشگاه و بوق شب میام میگم بذار شانسمو امتحان کنم. میرم یه نامه درخواست خوابگاه با توصیف شرایط سختی که دارم و چهار ساعت وقتم توی راه رفت و برگشت طلف میشه مینویسم به یک مقام مسئول مربوط به این کار و او هم الحق امضا می فرمایدش. نامه رو میبرم میدم اداره امور خوابگاه ها طرف در میاد بهم میگه شما که
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خوب سلام

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

نتیجه انتظار

قلب سرشار از عشق و احساسم را در کف دستم گرفتم  و منتظر ماندم تا بیایی و به تو هدیه کنم، آنقدر نیامدی که اون بیچاره با چرک کف دست(پول) آشنا  شد و به دنبال مادیات رفت.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

آنتن های انسانی

سلامی به تازگی و شادابیچاقاله بادامهایی که دارند بزرگ میشند و به گوجه سبزهایی که دهن  آدمو آب میندازند و ارزون هم نمیشند. سلام به شما دوستای خوبم در مطلب قبلی قول دادم که بازم برمیگردم و از مشکلات دیگه رفتاری نابینایان براتون میگم، یادتونه؟ خوب حالا برگشتم دیگه! این بار راجع به یک عادت بد نابینایان که اسمش آنتن بودن و آنتنپروریه میپردازیم. تا حالا به دلیل و ریشه این کار فکر کردید؟ یا مثل بعضیا اینقدر این کار باهتون اجین شده که وجودشو احساس نمیکنید؟ اگر از دسته دوم و جزء بعضیا هستید که وای وای وای وای! نابینا ها بیشتر با صدا با محیط ارطبات برقرار
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

ولم کن از جونم چی میخواهی؟

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

در نزدیکی 12 فروردین 91 سلام

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

گم شدم‘ تنها تو می فهمی که چه می گویم

هر وقت از تو می گویم همه سری به معنی بی اعتنایی تکان می دهند. هر وقت با تو وقت می گذرانم همه سرزنشم می کنند. هر جا جواب تلفنت را می دهم همه از دوروبرم پراکنده می شوند. هر طور خوبی هایت را به تصویر می کشم همه از کنارش رد می شوند. به هر کس از عشقت می گویم دیوانه خطابم می کند. ولی این برایم سؤال شده چرا به هر جاده که قدم می گزارم مرا به سمت تو روانه می کند.  
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

من اینطوریم, شما چطورید؟

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

امسال هم گذشت!

امسال هم گذشت. با همه پدیده های غیر خوب و خوبش. با نیمه خالی و پر لیوانش. از من و امثال من. از تو و امثال تو. ولی ولی از بدو نوجوانی این افسردگیش با من مانده. افسردگی ای که از دو روز قبل تا چند ساعت بعد از تحویل سال مرا ناخواسته در آغوش میکشد. کاش می شد بجای غمنامه, شادباشی درخور شما بنویسم! جشن باستانی را تبریک بگویم و از شما بخواهم که نو شدن زندگی را با رقص و پایکوبی نظاره کنید! ولی این من تنها که غیر از دیگران هیچ کس را نمی شناسد و از خودش غریبه ای ناشناس ساخته. این من بیکس سد
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

کلیشه همیشگی ببخش!

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت 29 دی 90