سلامی بهاری به تمامی عزیزان سبز محله نابینایان. امید که در قلب بهار، تمام لحظههاتون سبز و عطرآگین باشن. با یکی دیگه از شمارههای نشریه تنآوا در کنار شما هستیم تا به ادامه شناختمون از دنیای بیکلام، جهان حرکت و اشاره و رفتارهای بیآوا بپردازیم. در مورد زبان بدن پیش از این صحبت کردیم. زبانی که شاید اسمشرو زیاد شنیده باشیم اما کاربردش در زندگی بسیاری ما که نمیتونیم برای دیدن از چشمهامون استفاده کنیم، شاید بحثی نوپا و قدری ناآشنا باشه. حالا آگاهیم که دونستن این زبان ساکت اما گویا برای ما هم مثل افراد بینای اجتماع لازم و ضروریه و هرچند شاید از نظر خیلیهامون عجیب
Tag: ماهنامه
سلامی شکوفهباران به دوستان محله نابینایان. امید که در هر حال و هر جا و هر موقعیتی که هستید، بهاری باشید! گاهی در مواجهه با مواردی قرار میگیریم که در حالت عادی اصلا مشکل به حساب نمیان ولی شاید برای بسیاری از ما که نمیتونیم از چشمهامون برای دیدن و ارزیابی شرایط کمک بگیریم دردسرهای بزرگ و جدی درست کنن که چه بسا زندگیمونرو واسمون به جهنمی از استرس و ترس مبدل کنن. برای گذر از این موارد و اثرات منفیشون، چارهای جز پیدا کردن راهکارهای جدید نیست. راهکارهایی که میتونن به سادگی کلید حل مشکلات اینچنینیمون باشن و از حس آزاردهنده حاصل از نگرانیها خلاصمون کنن و
سلامی صمیمی به یاران صمیمی نشریههای محله نابینایان و در این نوبت، نشریه تنآوا. با سومین شماره از تنآوای محله نابینایان در خدمت شما هستیم. بینایی تا چه اندازه در پیشرفت تعاملات اجتماعی نقش داره؟ آیا این نقش اونقدر پررنگ هست که بدون وجود بینایی ما قادر به برقراری و حفظ ارتباطات عادیمون در اجتماع نباشیم؟ آیا فقدان بینایی به مفهوم انزواست؟ و آیا هیچ راهی برای تغییر این مسیر نیست؟ شاید تنآوای امروز بتونه درصدی از این ابهاماترو واسمون حل کنه و با بالاتر بردن سطح آگاهیمون در این موضوع، قدری از حجم نگرانیهای ما و والدین و مربیان و هر کسی که با معلولین بینایی سر
سلام بر یاران همراه محله نابینایان. امیدواریم در هر لحظه از زندگیتون با بهترینها مواجه باشید! با یکی دیگه از ماهنامههای محله نابینایان در کنار شما هستیم که امروز به خواست خدا اولین برگ از دفترشرو با هم میخونیم و بعد از این هم با یاری پروردگار هر ماه برگی از این دفتر تقدیم حضورتون خواهد شد. برای اینکه کمی بیشتر از موضوع و محتوای این بخش بدونیم اجازه بدید با چند پرسش شروع کنیم. دوست نابینای من! چقدر از خودت میدونی؟ نیازهای خودترو تا چه اندازه میشناسی؟ برای رفع نیازهایی که دوستان بینای ما شاید به سادگی از زمان کودکی تنها با نگاه کردن به اطرافشون
همزمان با ساعتهای انتشار این شماره از ماهنامه نسل مانا، برخی از همکاران تحریریه، بساطشان را در یکی از سالنهای نمایشگاه مطبوعات و رسانهها پهن کردهاند تا به نمایندگی از نابینایان در میان رسانههای کشور حضوری بهم برسانند و از حسن همجواری استفاده کنند تا از مسائل نابینایان برای رسانههای همسایه بگویند و توجهشان را به دنیای نابینایان جلب کنند. دو روز از این نمایشگاه گذشته و دو روز دیگر هم باقی مانده که امیدواریم بتوانیم در روزهای پیش رو، ارتباط اثرگذاری را با سایر نشریات و رسانههای کشور برقرار کنیم. به آن دسته از همکارانمان که این روزها صبح تا شبشان را در هیاهوی نمایشگاه میگذرانند خسته نباشید
صمیمیترین سلامها به عزیزترینهای محله نابینایان! امید که لحظهلحظه عمرتون روشن از فروغ آرامش باشه! با برگ دوم از دفتر تنآوا در خدمتتون هستیم. ارتباط غیرکلامی موردیه که گاهی واقعا برای افراد دارای آسیب بینایی مشکلساز میشه و میتونه موانعی جدی در راه هماهنگی ما با اجتماع اطرافمون به وجود بیاره. پیش میاد که به خاطر عدم مهارت در این مدل ارتباط منظورمونرو برعکس به طرف مقابل تفهیم کنیم یا اصلا در توضیح اونچه میخواییم بگیم و اونچه لازمه از رفتارمون تعبیر بشه موفق نباشیم. امروزه بر کسی پوشیده نیست که زبان تنها راه تعامل نیست و اگر ما راههای ارتباطی جز کلامرو ندونیم از بسیاری موارد اجتماعی
در خاطرهی درختها غم زیباست افتادن برگها دمادم زیباست موسیقی و چای و فال حافظ، انگار پاییز خداحافظیش هم زیباست با این رباعی خواندنی و شنیدنی که موسی عصمتی، شاعر توانای نابینا آن را سروده است، تقویم پاییز نه چندان خوش رنگ و زیبای امسال را میبندیم، گرد هم یلدای باستانی را به جشن مینشینیم و کمکَمَک در را به روی زمستان میگشاییم تا وارد شود. منتظر و امیدواریم تا شاید زمستان، کمکاریهای پاییز را جبران کند و از زیباییهای بیشمارش، چشمههایی را برایمان رو کند. دیماه را به خاطر دو روز به یاد ماندنی که در تقویمش ثبت و ضبط کرده گرامی میداریم. نخست، تولد رودکی بزرگ،
ماه آذر هم مثل مهر، ماه رونق کسبوکارِ ادعافروشان و کاسبان رؤیا و خیال است. آنها که دوازدهمین روز از این ماه را فرصتی مغتنم برای بازاریابی ادعاهایشان در نظر میگیرند و همچون تاجری حرفهای که راهروهای یک نمایشگاه پر مشتری را میپیماید، از این میز به آن غرفه، برای وعدههای توخالیشان به دنبال خریدار میگردند. ما اما دیگر همه این وعدهها را از بر شدهایم. «ف» که بر لبانشان جاری میشود، خودمان مسیر فرحزاد را در طرفهالعینی شناسایی میکنیم. ما مو سفید کردههای این آذرهاییم و حالا دیگر خوب میدانیم که جز خودمان یار و یاوری نداریم. پس، دوازدهم آذر را بهانهای میکنیم که همدل بودنمان را خاطرنشان
یک هفته از بیستوسوم مهر و رویدادهای پیش و پسِ آن میگذرد و حال که آردهای مراسم روز جهانی را بیخته و الکهایش را آویختهایم، دوباره سر در جِیب اندیشه فرو بردهایم که ما را چه میشود که سالیان سال است مشغول آزمودن آزمودهها هستیم و هر سال پاییز که سر میرسد، دوان دوان به دنبال تنظیم قرارهامان با این وزیر و آن وکیل و فلان مدیر و بهمان رئیس میرویم؛ تا روز جهانی را در کنارشان جشنی بگیریم و چای و میوهای و احتمالاً ناهاری، و با انبانی پر از حرفهای زیبا اما نه چندان اثربخش، محضر پرفیضشان را ترک کنیم. گفتن ندارد که دستاورد این همنشینیها با
پایان مرداد و آغاز شهریور برای بسیاری از همنوعان نابینای ما در شمار روزهایی است که بدون تساهل میتوان آن را گاه سرنوشت نامید. در طول یکی دو ماه اخیر عده زیادی از دوستان ما در آزمونهای استخدامی شرکت کرده یا خواهند کرد و این روزها برایشان با نگرانیهای مرسوم آزمونها و اضطراب افزودهای که از غیر قابل پیشبینی بودن برخورد برگزار کنندگان آزمون با مسأله نابینایی ناشی میشود توأم شده است. نمونهاش را در این شماره از نسل مانا خواهید خواند. گرفتاریهای شرکت در آزمون استخدامی آموزگاری کم نبوده و ما هم تلاش کردهایم تا حد امکان از زوایای گوناگون این گرفتاریها را به بوته تحلیل و بررسی
به تابستان داغ سلام میکنیم و مقدمش را گرامیمیداریم و حضورش را غنیمت میشماریم و آرزو میکنیم حال که ماه تیر آغاز شده و تیر آفتاب از غایت بلندی فرود آمدن گرفته، این تابستان، گاه شور و نشاط و سفر و تفریح و دلخوشی برایمان باشد و فرصتی باشد تا بر رخوت و عزلت غلبه کنیم و سرمای دلهایمان را به گرمای مهربانش گرمی بخشیم. هجدهمین شماره از نسل مانا تقدیم آن دسته از نابینایانی که بر نگرانیها و ترسهایشان چیره شدهاند و قصد دارند در طول تابستان، گامی در جهت استقلال فردی بردارند و مهارتهای جهتیابی و حرکت را فرا بگیرند. امیدواریم در این مسیر ارزنده، موفقیت همراهشان
این شماره از نسل مانا تقدیم به کارگران نابینایی که دست به دست سایر آحاد جامعه دادهاند تا در این وانفسای گرانیها و مشکلات دیگر، چرخ کُند تولید و چرخ سنگین اقتصاد خانوادههایشان را بچرخانند. روز کارگر را گرامی میداریم؛ به امید آن روز که کارگران نابینا و کمبینای ایرانی طعم شیرین عدالت را مزمزه کنند. همچنین این شماره را به معلمانی تقدیم میکنیم که نه فقط راه و رسم زیستن، که چند و چون آزاده زیستن را به کودکان نابینا و کمبینای سرزمینمان میآموزند. تبریک به معلمانی که ارتقا زندگی افراد آسیبدیده بینایی را به عنوان مسیر زندگیشان برگزیدهاند و تبریک ویژه به همکاران فرهنگیمان در تحریریه نسل
ما نیلوفرانِ مردابیم که از اعماق تاریکیها، به جستوجوی نور آمدهایم. ما شاخههای تکیدۀ پاییزیم که به شوقِ رسیدنِ بهار، سرما را به جان خریدهایم. ما ایمان داریم به رسالتِ گلِ همیشه بهار، به طلوعِ پس از یلدا، به سپیدیِ پس از سیاهی. گرچه روزهای سختی را از سر میگذرانیم، گرچه لبخند از لبهامان رنگ باخته و برقِ شادی از چشمهامان پریده و گلوهامان مأوای بغضهاست؛ اما امید داریم و به حکمِ نورِ امیدی که در دلهامان سوسو میزند، نفس میکشیم. هرچند به سانِ گلهایی هستیم که دستِ خزان، ما را از شاخه برچیده و زمستان با سلاحِ سردش به جانِ پیکرهای خشکیدهمان افتاده؛ اما میدانیم که رسمِ گلها،
اسفند که میشود، لانههای زیر برف، بازگشت چلچلهها را انتظار میکشند. درست مثل ما که فارغ از هرچه عدد و ردیف بودجه، بیخیال هرچه خبر و تحلیل، به انتظار مینشینیم تا مگر این بهار، دیگر رویمان را زمین نیندازد و سازَش را با ما قدری کوکتر بنوازد. یادمان باشد که با تکاندن غبار از در و دیوار خانههامان، گرد ناامیدی را هم از دلها بزداییم تا با قلبی آکنده از امید و سرزندگی، به استقبال بهاری برویم که پیامآور پایان سرما و نوید دهنده روزهای روشن است. ما همان نسلی هستیم که میکوشد بهرغم هرچه بیمهری و دشواری، مانا باشد. چه خوش سرود شاعر نسل ما درباره همنسلانش:
از شما که با ما در طول این دو سال همراه بودید، سپاسگزاریم و در این روزها که نفس کشیدن هم به کاری پرمشقت میمانَد، آرزو میکنیم بتوانیم در سومین سال فعالیتمان هم از حمایت شما بهره ببریم. تلاش ما همواره بر این است که بهترینمان را برای تولید کلماتی بگذاریم که شما شایسته شنیدن و خواندنشان هستید. جایجای این شماره از نسل مانا را به نام زیبای بریل مزین کردیم تا در خاطرمان حک شود که این ابداع خجسته چطور توانست ما جامعۀ افراد با آسیب بینایی را به دنیای آگاهی و جاده دانایی رهنمون شود. این شماره را به پاس تولد «لویی جانِ بریل» و هدیهای که
یلدا شبی است که با خود پیام غلبهٔ همیشگی نور بر تاریکی را می آورد. اما برای فتح تاریکی چراغی لازم است. این چراغْ آگاهی است و به خواندن است که روشن می ماند. در میانه این تاریکی که دیارمان را در آغوش گرفته، چراغ دانش را روشن نگه میداریم به امید روزی که رخت تیرهفام عزا از تنِ وطن به در شود و رسیدنِ روزهایی را شاهد باشیم که زمام امور به دست دانایی افتاده و چشمها و دلهایمان به نور و شادی خو گرفته است. از طرف تحریریه نسل مانا، امیدها و رؤیاهایمان برای یلدا را با شما قسمت میکنیم. به آن امید که عوضِ امید و
سوز و سرمای باد آذر را مشتاقانه به جان میخریم؛ چرا که نیک میدانیم هرچه مقاومتر در برابر این سرما ایستادگی کنیم، بهار که بیاید شادابتر و سرزندهتر زندگی دوباره را به جشن خواهیم نشست. تقدیم به آنها که با وجود بغض نشسته در گلو، دست به دست هم میدهند تا غم بزرگ را به اتحاد بزرگ تبدیل و دنیا را به جای بهتری برای زیستن بدل کنند. معرفی ماهنامه نسل مانا (صوت) فهرست مطالب این شماره (صوت) استعفای اعضای هیئت مدیره شمنا/ پشت درهای شبکه ملی نابینایان ایران چه میگذرد (متن) استعفای اعضای هیئت مدیره شمنا/ پشت درهای شبکه ملی نابینایان ایران چه میگذرد (صوت) امیر
بنویسیم تا بماند به یادگار که این شماره از نسل مانا را در شرایطی میخوانیم که جهان آزاد را در لوله تنگ قطرهچکانها ریختهاند و هنگام که شهرها به خواب میروند، چند قطرهای را در گلوی خشک آنها که هنوز بیدارند میچکانند. در آستانه پاییز رنگارنگ، این بیت را لب به آواز میگشاییم که «ماه شهریور اگر قاتل صدها گل شد / چه غم است اینکه مرا مژده گلزاران است». نسل مانا را به زنان و دختران سرزمینمان پیشکش میکنیم که با رنگ و نور و آهنگ، یاد مهساها و ژیناها را زنده نگاه میدارند، تا روزی که آزادی را سرودی تازه سر کنیم. به دانشآموزانی که این روزها
چند دهه است که در ایران هفته آغازین شهریور را به نام هفته دولت سند زدهاند. خوش بود اگر دولتهای اسبق و سابق و لاحق دغدغهای برای ایفای مسؤولیتشان میداشتند تا ما هم میتوانستیم یک شماره از نسل مانا را پیشکش آنها کنیم اما حالا که گویی آنها علاقهای به پیشکشیِ ما ندارند، ما فراموش شدگان هم شماره این ماه را نه به ساکنان پاستور، که به منتقدانشان تقدیم میکنیم که از صبح تا شام از بلندگوی هر رسانهای که در اختیارشان قرار میگیرد، وظایف دولتیها را به یادشان میآورند اما حکایت همچنان همان حکایت همیشگیِ «آنچه البته به جایی نرسد» است و مدتها است که در برای ما
سلامی به درخشش ناب عشق به قلب و نگاه آشنای تو همراه صمیمی و آشنای نگاه. باز هم در ادامه این راه هزارمنظره با ما همراه شو تا تو را به تماشای تعبیر رویا ببریم. نگاه، همچنان با شماست! یک بار دیگه در یک نگاه دیگه به دیدنتون اومدیم تا گشت و گذارهای رنگارنگمون رو دوباره از سر بگیریم و از یافتن و آگاه شدن و همین طور از همراهی دوستان نگاه لذت ببریم، با این امید شیرین که ما هم موجبات لذت شما عزیزان باشیم. خلاصه اینکه، دوست و همراه عزیز! نگاه، همچنان با شماست و عاشق همراههای آشنا و صمیمیشه. تا این کلام طولانیتر نشده و حوصله